متن شرح دعای سی‌و‌هفتم صحیفه سجادیه، جلسه «۰۵» 1397/11/1


پیوند های مرتبط »
فایل pdf
 متن شرح دعای سی‌و‌هفتم صحیفه سجادیه، جلسه «۰۵»
این دعا حال و هوای عجیبی دارد و در تحصیل مراتب بندگی به ساحت حضرت حق تعالی، راهی بسیار نزدیک را از طریق شکر بیان می‌کند. این راه، شما را در موقعیت عجز قرار می‌دهد و آنجا شهد بندگی به شما چشانده می‌شود. مسیر بسیار فوق‌العاده‌ای است و از طریق شکر که جان‌مایه‌ی عرفانی و معرفتی خیلی بالایی دارد، برای رسیدن به منزل عجز راهنمایی می‌شوید. آنجا از شما اعتراف به عجز می‌گیرند و در آن اعتراف است که شهد بندگی به انسان چشانده می‌شود.

«اللَّهُمَّ إِنَّ أَحَدا لا يَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَايَةً إِلا حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ إِحْسَانِكَ مَا يُلْزِمُهُ شُكْرا وَ لا يَبْلُغُ مَبْلَغا مِنْ طَاعَتِكَ وَ إِنِ اجْتَهَدَ إِلا كَانَ مُقَصِّرا دُونَ اسْتِحْقَاقِكَ بِفَضْلِكَ فَأَشْكَرُ عِبَادِكَ عَاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ، وَ أَعْبَدُهُمْ مُقَصِّرٌ عَنْ طَاعَتِكَ».

پروردگار متعال توفیق داد دعای سی‌وهفتم صحیفه‌ی مبارکه‌ی سجادیه را که در مقام اعتراف به عجز از شکر است، با هم مرور کنیم و مبانی بحث را در موضوع شکر، در قالب جلساتی، خدمت عزیزان عرض کنیم.

این دعا حال و هوای عجیبی دارد و در تحصیل مراتب بندگی به ساحت حضرت حق تعالی، راهی بسیار نزدیک را از طریق شکر بیان می‌کند. این راه، شما را در موقعیت عجز قرار می‌دهد و آنجا شهد بندگی به شما چشانده می‌شود. مسیر بسیار فوق‌العاده‌ای است و از طریق شکر که جان‌مایه‌ی عرفانی و معرفتی خیلی بالایی دارد، برای رسیدن به منزل عجز راهنمایی می‌شوید. آنجا از شما اعتراف به عجز می‌گیرند و در آن اعتراف است که شهد بندگی به انسان چشانده می‌شود.

این بحثی بود که در جلسات گذشته عرض کردیم. قبل از بررسی ادامه‌ی دعا، به چند نکته‌ی کوتاه اشاره می‌کنم.

 

یک نکته درباره‌ی تسلسل شکر و ناتوانی انسان از شکر

جمله‌ی «اللَّهُمَّ إِنَّ أَحَدا لا يَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَايَةً إِلا حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ إِحْسَانِكَ مَا يُلْزِمُهُ شُكْرا»، با نکته‌ای که در بعضی از دعا‌های دیگر، از جمله مناجات الشاکرین، نقل شده و عبارت از تسلسل شکری است، منافاتی ندارد. تسلسل شکری این است که به انسان نعمت می‌رسد و می‌خواهد شکر نعمت را به جای آورد و حالت شکر به خودش می‌گیرد، ولی باز نعمت دیگری به او می‌رسد؛ زیرا شکر که عبارت است از معجون معرفت به نعمت، توجه به منعم، خضوع در برابر نعمت‌دهنده و عطابخش، و تولید محبت نسبت به منعم، خودش یک نعمت است؛ بلکه نعمتی مرکّب از خضوع و محبت، و معرفت است، آن‌هم معرفت دوگانه، هم نسبت به نعمت و هم نسبت به منعم. ما اسم این ترکیب را شکر می‌گذاریم تا یک نعمت شود و در برابر آن نعمتِ تکی باشد که شما به آن توجه کردید.

معرفت و تجهیزات معرفتی و جهاز عاطفی و حالت خضوع و ... را خود او عطا کرده و خودِ اینها هم نعمت، بلکه نعمت‌ها است. ما می‌خواهیم حالت شکر بگیریم، اما دوباره نعمتی دیگر می‌رسد و این روند همین‌طور ادامه دارد. در نتیجه تسلسل شکل می‌گیرد و ما از شکر بازمی‌مانیم. این همان زنجیره‌ی طلایی شکر است که حضرت به خداوند فرمودند: نمی‌توانم حتی شکر یک نعمت از نعمت‌های تو را به‌جا آورم؛ هرچند تا قیامت تلاش کنم. انسان در بارِش نعمت‌ها و در محاصره‌ی نعمت‌های بی‌حد و حصر و مرز، دچار حالت عجز عجیبی می‌شود که در محور بندگی پیش‌برنده است.

پس کلمه‌ی «احسان» که اینجا بیان شده، لازم نیست حتماً نعمت دیگری باشد؛ بلکه خود این شکر از مصادیق احسان است که از سوی حضرت حق به انسان عطا می‌شود و او در زنجیره‌ی شکر و تسلسل می‌افتد. در مباحث فلسفی، هم دور و هم تسلسل باطل است؛ اما دور عاشقانه و تسلسل شاکرانه باطل نیست و انسان را به مرتبه‌ی بالاتری از بندگی می‌رساند.

 

هر قدر هم تلاش کنیم، باز شکرش را به‌جا نیاورده‌ایم

در جمله‌ی «وَ لا يَبْلُغُ مَبْلَغا مِنْ طَاعَتِكَ وَ إِنِ اجْتَهَدَ إِلا كَانَ مُقَصِّرا دُونَ اسْتِحْقَاقِكَ بِفَضْلِكَ فَأَشْكَرُ عِبَادِكَ عَاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ، وَ أَعْبَدُهُمْ مُقَصِّرٌ عَنْ طاعتک»، دو بار کلمه‌ی «مقصر» مطرح شده است. کلمه‌ی مقصر معمولاً در برابر قاصر و در ادبیات دینی در مورد جاهل به کار می‌رود. جهل جاهل ممکن است قصوری و غیرعمدی باشد یا تقصیری و عمدی. مورد اول عفو می‌شود و مورد دوم عقوبت. اگر کسی جاهل باشد و از سرِ ندانستن کاری انجام داده یا از حکمی عبور کرده و نمی‌توانسته بداند، قاصر و مورد عفو است. اما اگر کسی جاهل باشد و می‌توانسته بداند، باید می‌پرسید و مطالعه می‌کرد و حکم الهی را کشف می‌کرد. چنین کسی مقصر است و عذرش پذیرفته نیست.

چون این تعبیر در ذهن شریف شما هست، وقتی این جمله را می‌خوانیم، دو کلمه‌ی مقصر می‌بینیم و گمان می‌کنیم با آن نسبت دارد. حال آنکه کلمه‌ی مقصر اینجا حالت تأکیدی دارد و ربطی به آن مباحث ندارد. حضرت می‌فرماید شخص در مقام طاعت و بندگی هر قدر هم تلاش کند، باز از عهده‌ی شکر برنمی‌آید؛ زیرا کوتاهی‌ و ناتوانی او در مقام بندگی، خیلی زیاد است. کلمه‌ی مقصر می‌خواهد این را بیان کند. او می‌خواهد و تلاش می‌کند و تمام توان خود را در مقام بندگی بسیج می‌کند، اما با همه‌ی اینها، مقصر است و در ساحت قدس ربوبی خیلی کوتاهی دارد. آن مقام، مقام رفیعی است که کسی نمی‌تواند به آنجا برسد و حق آن را ادا کند.

 

انسان کامل‌، احساس ناتوانی‌اش بیشتر است

جمله‌ی «فَأَشْكَرُ عِبَادِكَ عَاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ» بیان می‌کند که کسی که در قله‌ی شکر است، باز هم عاجز از شکر است. «وَ أَعْبَدُهُمْ مُقَصّرٌ عَنْ طَاعَتِكَ». اشکر و اعبد، انسان کامل است و انسان کامل ذیل بحث قصور و تقصیر قرار نمی‌گیرد؛ بنابراین کلمه‌ی «مقصر» اینجا تأکید در ناتوانی است. اولیای خدا نیز همگی در همین مرتبه عذرخواهی می‌کنند. توجه به این مطلب، راز بسیاری از استغفار‌ها و حالت خوف مقدسی را که در اولیای خدا هست، برای شما رمزگشایی می‌کند. انسان هرچه کامل‌تر می‌شود، فقر و ناتوانی و عجزش در پیشگاه حق بیشتر می‌شود.

مقصر در ذهن ما پیام منفی دارد؛ اما اینجا از آن باب خارج است و تأکید بر حالت ضعف و ناتوانی است.

 

هیچ‌کس حقی بر خداوند ندارد

«لا يَجِبُ لِأَحَدٍ أَنْ تَغْفِرَ لَهُ بِاسْتِحْقَاقِهِ، وَ لا أَنْ تَرْضَى عَنْهُ بِاسْتِيجَابِهِ». استحقاق و استیجاب اساساً در معادله‌ی ارتباط بنده با حضرت حق وجود ندارد و چنین چیزی از سمت بنده نسبت به مولا قابل تصور نیست. از مواردی است که در ابتدا ممکن است به ذهن بیاید؛ اما با کمی فکر، غیرقابل تصور می‌شود. این طرف چیزی غیر از لطف او وجود ندارد و برای همین تصور این‌چنینی صحیح نیست.

در روابط بین بنده‌ها یکی رئیس و دیگری مرئوس، یکی پدر و دیگری فرزند و یکی استاد و دیگری شاگرد می‌شود. بر این اساس حقوقی ایجاد می‌شود و هر دو طرف نسبت به هم حق پیدا می‌کنند. حق، طرفینی است؛ منتها حق یک طرف، سنگین‌تر است و به همین جهت نمی‌شود مثلاً حق فرزند بر پدر را با حق پدر بر فرزند مقایسه کرد. وقتی این دو حق در میزان الهی می‌رود، حق پدر و مادر و استاد، خیلی سنگین است و فرزند یا شاگرد باید خیلی کار را جلو ببرد تا بتواند بین حق خود و حق والدین یا استاد موازنه‌ای برقرار کند. اما وقتی از محور ارتباطات بین بندگان خارج شویم و نسبت بین بنده و حضرت حق بررسی شود، می‌بینیم که حق کاملاً یک‌طرفه است و اساساً برای بنده حقی قابل تصور نیست؛ چراکه این طرف فقر مطلق و آن طرف غنای مطلق است. همه‌چیز لطف و توفیقِ آن طرف است.

کلمه‌ی استیجاب هم که بیانگر واجب شدن امری از یک طرف بر طرف دیگر است، در مورد بنده و حضرت حق معنا ندارد. لذا حضرت فرمودند هیچ‌کس استحقاق بخشش تو را ندارد و این‌طور نیست که واجب شود تو از احدی راضی شوی. استیجاب هم اینجا دقیقاً به معنای استحقاق است و همدیگر را معنی می‌کنند. از باب تنوع کلامی است که البته معمولاً لطافتی در تنوع‌ها وجود دارد.

 

بخشش بندگان، نشانه فضل خداوند است، نه استحقاق بندگان

«فَمَنْ غَفَرْتَ لَهُ فَبِطَوْلِكَ، وَ مَنْ رَضِيتَ عَنْهُ فَبِفَضْلِكَ». بنابراین اگر خدای متعال کسی را ببخشد، از خزانه‌ی لطف او است و چنانچه از کسی راضی شود، از فضلش است. فضل و انعام و احسان او کاملاً یک‌طرفه است.

خواهش می‌کنم دوستان مقداری روی این مطلب فکر کنند. حضرت مقدمه‌ای می‌گوید و مطلب را یک مرتبه بالاتر می‌برد. در ذهن ما که هنوز تربیت توحیدی پیدا نکرده و در مراتب توحید به مراتب بالاتر نرسیده است، وقتی شروع به برقراری ارتباط با خدا می‌کنیم، پیش‌فرضی داریم که از رابطه‌ی بین ما و دیگران استخراج شده است؛ در نتیجه ارتباط خودمان و خدای متعال را در مراتب اولیه‌اش بر اساس ارتباط خودمان با دیگران می‌چینیم. این سابقه‌ی ذهنی که از ارتباط ما و سایرین شکل می‌گیرد، همان ارتباط دوطرفه است. معمولاً هم تصاویر ذهنی ما در مراتب اولیه‌‌اش، روی همین ارتباطات با دیگران و ارتباطات دنیایی شکل می‌گیرد. بنابراین وقتی وارد ارتباط با حضرت حق می‌شویم و مثلاً دو رکعت نماز می‌خوانیم، از خدا طلبکار می‌شویم. وقتی یک کار خوب انجام می‌دهیم که ممکن است واقعاً عمل صالح باشد، حالت طلبی در ما نسبت به حضرت حق شکل می‌گیرد. لذا همین انسان که حسنات فراوان و متنوع دارد و خدمات و کار‌های خوب اجتماعی دارد و نماز و برنامه‌های خاص مثل روزه یا نماز شب دارد، حالت استحقاق در خودش احساس می‌کند و می‌گوید من به عهده‌ی خداوند، حقی دارم، پس باید هوای مرا بیشتر داشته باشد و به من بیشتر رسیدگی کند!

اگر کسی با همین ذهنیت چند سال پیش برود و اصلاح نشود و رشد پیدا نکند و فجر توحیدی در شخصیتش شکل نگیرد، هرچه جلوتر ‌رود، مطالباتش بیشتر می‌شود و چنانچه در زندگی برای او اتفاق ناخوشایند یا مصیبتی رخ دهد، به خدا می‌گوید: چرا من؟! این گلایه‌مندی نسبت به حضرت حق، ناشی از جهل در رابطه‌ی عبد و مولا است و اساساً حواسش نیست که بین او و خدا رابطه‌ی استحقاق و استیجاب قابل تصور نیست.

در کلمات اولیا تعابیر عجیبی وجود دارد. مثلاً در نهج البلاغه یا صحیفه سجادیه یا سایر مناجات‌ها آمده است که خدایا، اگر مرا عذاب کنی، از عدل تو است و چنانچه به من رحم کنی و مرا ببخشی، از فضل تو است. این سخن را کسی می‌گوید که تمام عمر بندگی کرده و سر سوزنی تخلف نداشته است. اولیای الهی هیچ طلب و ادعا و حقی برای خود قائل نیستند.

برای رسیدن به این نقطه، امام سجاد (علیه‌السلام) در دعای سی‌وهفتم به ما کمک می‌کند تا پیش‌فرض‌های غلط در ارتباط بنده و خدا ابطال و از ذهن ما خارج شود. این همان تربیت توحیدی است. حضرت فروض مختلف را می‌آورد و با ابطال تصورات غلط، به مرحله‌ی بعدی می‌رود.

 

عدم تناسب ثواب خداوند با اعمال بندگان

در جمله‌ی «تَشْکُرُ یَسِیرَ مَا شَکَرْتَهُ» کلمه‌ی «شَکَرْتَهُ» در همه‌ی نسخه‌ها به همین شکل فاعلی آمده است و نسخه‌ای با بنای مفعولی نداریم. شارحین صحیفه اصرار دارند که اینجا را با بنای فاعلی بخوانند؛ ولی در ترجمه با مشکل مواجه می‌شوند. اتفاقاً جمله‌ی بعدی بنای مفعولی دارد و از واژه‌ی «تطاع فیه» استفاده شده است. کلمه‌ی «تطاع»، فاعلی و مفعولی‌اش در نوشتن فرق می‌کند.

من با خودم فکر کردم و گفتم نسخه‌های اولیه که اعراب نداشتند؛ لذا با عنایت به جمله‌ی بعدی اینجا مداخله می‌کنیم و این را «شُکرتَه» می‌خوانیم تا دچار تکلف برخی شارحان و مترجمان نشویم. با این فرض حضرت خطاب به خدای متعال بیان می‌دارد اگر کسی در برابر تو ذره‌ای حالت شکر بگیرد و تو مشکور قرار بگیری، این بهانه می‌شود تا تو از او قدرشناسی کنی. تو، هم شاکر هستی و هم مشکور و تناسب این جمله با اسم شکور بیشتر است. چیزی از قلم نمی‌افتد و چنانچه کسی اندک شکری داشته باشد، مورد توجه قرار می‌گیرد. در مقام طاعت هم همین‌طور است و در جمله‌ی بعدی به آن اشاره شده است. اگر کسی اندک اطاعتی داشته باشد، تو به او ثواب می‌دهی. ثواب خدای متعال را نمی‌توان محاسبه کرد؛ زیرا در محور فضل و کَرَمش قرار می‌گیرد.

با توضیحاتی که بیان شد، ترجمه‌ی «حَتَّى كَأَنَّ شُكْرَ عِبَادِكَ الَّذِى أَوْجَبْتَ عَلَيْهِ ثَوَابَهُمْ وَ أَعْظَمْتَ عَنْهُ جَزَاءَهُمْ أَمْرٌ مَلَكُوا اسْتِطَاعَةَ الامْتِنَاعِ مِنْهُ دُونَكَ فَكَافَيْتَهُمْ» آسان می‌شود، با آنکه از جملات سخت صحیفه است. گفته‌اند «حتی» در اینجا استینافیه است و جمله آغاز می‌شود. امام خطاب به خدای متعال می‌گوید در ارتباط تو با بنده‌هایت کار به آنجا می‌رسد که بنده‌های تو گرفتار توهم می‌شوند. اینجا شما باید یک فلش‌بک بروید و در پرده‌ی قبل، به عدم استحقاق در مقابل خدای متعال توجه داشته باشید. حضرت می‌خواهد بگوید این وضعیت ذهنیِ من، ناشی از رفتار تو با بنده‌هایت است. تو به نحوی با ما رفتار می‌کنی که گویا ما بر تو حق داریم. البته حضرت این مطلب را خیلی لطیف و بسیار دقیق در یک جمله بیان کرده‌اند. بنده‌های تو وقتی وارد ارتباط شاکرانه با تو می‌شوند، تو به خاطر حالت شکرشان، به آنان ثواب می‌دهی.

«أَوْجَبْتَ عَلَیْهِ ثَوَابَهُمْ وَ أَعْظَمْتَ عَنْهُ جَزَاءَهُمْ». انسان با آنکه ذره‌ای بیش نیست، خداوند پاداش خیلی بزرگی به او می‌دهد. کل منظومه‌ی شمسی با محوریت خورشید، مانند سر سوزنی است و هیچ محسوب نمی‌شود. زمین ما در این منظومه، هیچ است؛ چه رسد به خود ما.

زمین در جنب این نُه طاق مینا

چو خشخاشی بود بر روی دریا

تو خود بنگر کزین خشخاش چندی

سزد گر بر بروت خود بخندی[1]

تو ببین کجای این ماجرا هستی! بعضی‌ها وقتی من من می‌گویند، حال انسان به هم می‌خورد.

«أَعْظَمْتَ عَنْهُ جَزَاءَهُمْ». تو کمترین شکر را جواب می‌دهی. چون این ارتباط، متصل است، کار به جایی می‌رسد که کسانی که در مقام بندگی و شکر قرار می‌گیرند، امر بر آنان مشتبه می‌شود. خیال می‌کنند که حالت شکر وضعیتی است که کاملاً در اختیار آنان است. حضرت از جنبه‌ی سلبی می‌گوید تا جنبه‌ی ایجابی آن اولویت پیدا کند که «أَمْرٌ مَلَكُوا اسْتِطَاعَةَ الامْتِنَاعِ مِنْهُ دُونَكَ». خیال می‌کنند که مالک شکر هستند؛ به‌گونه‌ای که کسی نمی‌تواند جلوی آنان را بگیرد. می‌گوید من می‌توانم شکر تو را به‌جای نیاورم یا بندگی تو را نکنم.

بعد حضرت می‌فرمایند: «أَوْ لَمْ یَکُنْ سَبَبُهُ بِیَدِکَ فَجَازَیْتَهُمْ‌...». اینجا وارد مطلب تازه‌ای می‌شود که در جلسه‌ی بعد تقدیم خواهد شد.

 

گاهی لطف خداوند، انسان را به اشتباه می‌اندازد

اینجا جبر نیست؛ بلکه اختیار است. اما این اختیار از سوی مولی به من و شما داده شده است. در واقع جبراً مختار هستیم. شما در ارتباط خود با حضرت حق، یک میدان اقدام تعریف‌شده دارید که در این میدان، تنوع تصمیم دارید. این اراده باز در حوزه‌ی اختیاری است که خدا به شما داده است. آیا این اختیار شما را از حوزه‌ی مالکیت حضرت حق خارج می‌کند یا شما را مالک مستقل قرار می‌دهد؟ خیر؛ اینها همه در دایره‌ی مالکیت الهیه است. پس جبر نیست.

اکنون خطاب به حضرت حق می‌گوییم با همه‌ی این حرف‌ها، به‌قدری ما را مورد محبت خود قرار داده‌ای، که ما را لوس کرده‌ای. طوری شده‌ایم که احساس می‌کنیم حق داریم که فقط به بهشت برویم و حق داریم با اولیای تو محشور شویم و حق داریم از شفاعت حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) بهره‌مند باشیم. تو خودت ما را این‌گونه بار آورده‌ای. بزرگ‌ترین لطفی که شامل حال ما شد و اعظم نعمت خدا در مورد بشریت، نعمت ولی خدا، پیامبر اعظم، امیرالمؤمنین و حضرت زهرا (علیهم‌السلام) است که زهره‌ی عرش خدا است. شما صبح می‌توانید ستاره‌ی زهره را ببینید که خیلی پرفروغ است. پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرمودند: «فاطمه زهره‌ است».[2] خدای متعال چقدر ما را احترام کرده که فاطمه (سلام‌الله‌علیها) را در همسایگی ما قرار داده است؟! در زیارت جامعه می‌گویید: «خَلَقَكُمُ اللهُ أنْوارا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ حَتّى مَنَّ عَلَيْنا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ في بُيُوتٍ أذِنَ اللهُ أنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ بکم؛ خداوند، شما را [به صورت] نورهايى آفريد و گِرداگِرد عرش خود قرارتان داد تا اينكه به واسطه شما بر ما نعمت بزرگى عطا فرمود. پس شما را در خانه‌هايى قرار داد كه خداوند رخصت داده است كه بزرگ داشته شوند و نام وى در آنها ياد شود». خدای متعال به ما منت گذاشته و این همان نعمتی است که درباره‌ا‌ش فرمود: «لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ؛[3] در آن روز شما را از نعمت‌های دنیوی بازخواست می‌کنند» وگرنه خدای متعال کریم‌تر از آن است که از آب و غذا بپرسد.

 

جایی که صبر علی کم شد

فاطمه (سلام‌الله‌علیها) آمد و نور او نازل شد تا راه و رسم بندگی را به بشریت آموزش دهد. پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شارح نماز فاطمه می‌شود و می‌فرماید: «مَتَى قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا بَيْنَ يَدَيْ رَبِّهَا جَلَّ جَلَالُهُ ظَهَرَ نُورُهَا لِمَلَائِكَةِ السَّمَاءِ».[4] زمانی که فاطمه به نماز برمی‌خیزد، نور او برای فرشتگان تجلی می‌کند و آنها از نور نماز فاطمه رزق می‌گیرند. پیامبر عظیم‌الشأن (صلی‌الله‌علیه‌وآله) همان روایت را ادامه می‌دهد و می‌گوید کار که به اینجا رسید، خدای متعال فرشته‌ها را خبر می‌کند و می‌گوید: بیایید و فاطمه را ببینید. در نماز فاطمه چه خبر است؟! از همه‌ی آنچه در نماز فاطمه هست، آنچه در روایت قدسی مورد توجه است این است که: «تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِيفَتِي». ببینید چقدر می‌ترسد و چطور بر خود می‌لرزد؟ این همانی است که در سوره‌ی مبارکه‌ی دهر از زبان خود حضرت بیان شده و البته زبان حال همه‌ی اهل بیت است که: «إِنَّا نَخَافُ مِنْ رَبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا؛[5] ما از پروردگار خود می‌ترسیم، در روزی که آن روز عبوس و سخت و هولناک است». جمله «وَ أَعْبَدُهُمْ مُقَصّرٌ عَنْ طَاعَتِکَ‌» تفسیر این آیه است.

اما این طرفِ ماجرا... از رحلت پیامبر تا شهادت حضرت چقدر طول کشید؟! ظاهراً طولانی‌ترین روایت، 95 روز است. در همین مدت کار به جایی کشید که وقتی خانم‌ها به دیدن حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) آمدند، تا نشستند گفتند: خانم، چه شده است؟! یکی گفت: از شما شبحی بیشتر باقی نمانده است!

طبق نقل نهج البلاغه، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هنگام دفن همسرش، وقتی خاک بر پیکر مطهر ریخت، خطاب به پیامبر گفت: سلام از طرف من و از طرف دختر تو که دارد پیش تو می‌آید و میهمان تو شده است. بعد بلافاصله فرمود: «قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي؛[6] صبرم در فراق دختر برگزيده‏ات كم شده است». این علی، آن علی که می‌شناختی، نیست. آن علی خیبرشکن نیست. آن علی که به مصاف دشمن می‌رفت، نیست. ببین که دست و پای او می‌لرزد و نمی‌تواند از جای خود بلند شود.

زینب (سلام‌الله‌علیها) هم یک لحظه کم آورد و تا کم آورد به پدر اقتدا کرد و گفت: «یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ...؛[7] ای محمد! فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند. این حسین است که آغشته به خون است...».

صَلَّى اللهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ



[1].  عطار، اسرارنامه، بخش دوازدهم.

[2]. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج24، ص74.

[3]. تکاثر: 8.

[4]. شیخ صدوق، أمالي، ص114.

[5]. دهر (انسان): 10.

[6]. شیخ طوسي، أمالي، ص110ـ109.

[7]. ابن نما حلی، مثیر الأحزان، ج2، ص84.



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *