متن شرح دعای سی‌و‌هفتم صحیفه سجادیه، جلسه «۰۷» 1397/11/15


پیوند های مرتبط »
فایل pdf
 متن شرح دعای سی‌و‌هفتم صحیفه سجادیه، جلسه «۰۷»
حضرت می‌فرمایند همه‌ی انسان‌ها اعتراف می‌کنند که مجازات تو از سرِ ظلم نیست. در ادامه می‌فرمایند همه‌ی خلق شاهد و گواه هستند که وقتی تو به کسی نعمتی دهی، این نعمت از طرف تو کاملاً یک‌جانبه و یک‌سویه است. از کلمه‌ی «شاهده» استفاده شده که به معنای گواه است. بعد کلمه‌ی «کل» تکرار می‌شود و به همین دلیل، واژه‌ی «مقر» به صورت مذکر آمده است. همه اقرار می‌کنند به اینکه در برابر لطف و فضل و نعمت تو، نمی‌توانند حق بندگی‌ات را ادا کنند.

سخن از ادب بسیار بالا در مقام بندگی و ادای حق شکر، و در حقیقت اعتراف به تقصیر در شکر است.

به توفیق الهی، بخشی از دعای نورانی سی‌وهفتم صحیفه را خواندیم و ترجمه کردیم. اکنون به این جمله رسیدیم: «فَكُلُّ الْبَرِيَّةِ مُعْتَرِفَةٌ بِاَنَّكَ غَيْرُ ظالِمٍ لِمَنْ‏ عاقَبْتَ، وَشاهِدَةٌ بِاَنَّكَ مُتَفَضِّلٌ عَلى‏ مَنْ عافَيْتَ، وَ كُلٌّ مُقِرٌّ عَلى‏ نَفْسِهِ بِالتَّقْصيرِ عَمَّا اسْتَوْجَبْتَ».

 

اعتراف همه‌ی هستی به قصور خود در برابر پروردگار

مطلبِ بسیار بدیع و زیبایی در ادامه‌ی بحث مطرح شده و آن عبارت از استدلال به فطرت انسان است. امام سجاد (علیه‌السلام) در این مقام، فطرت انسان را شاهد می‌گیرد. استدلال به فطرت، بالاترین استدلال‌ها است و از نظر رتبه، استحکام، همه‌فهم بودن، شفافیت، فراگیر و بی‌تکلف بودن، در درجات بالا قرار دارد.

حرف «فاء» در اینجا به معنای استدلال برای بحث‌های قبلی است. کلمه‌ی «بریه» معمولاً برای عموم خلق استفاده می‌شود؛ همان‌طور که در قرآن کریم واژه‌های «شَرُّ الْبَرِيَّةِ؛[1] بدترين آفريدگان» و «خَيْرُ الْبَرِيَّةِ؛[2] بهترين آفريدگان» آمده است. واژه‌ی «کل» هم در اینجا نقش تأکید دارد. خود «البریه» همه‌ی خلق را، از مؤمن و کافر و صالح و طالح و عرب و عجم، در بر می‌گیرد. واژه‌ی «کل» این عمومیت را تأکید و تحکیم می‌کند.

اینجا سه مسئله مطرح شد و عموم خلق «معترفه» و «شاهده» و «مقر» معرفی شده‌اند. البته از نظر ادبی می‌توان گفت «معترف» و «شاهد» و «مقر». در برخی نسخه‌ها به همین شکل آمده است که از جهتی، پسندیده‌تر به نظر می‌رسد. در حالت فعلی، این تأنیث از مضاف‌الیه گرفته شده و اشکالی هم ندارد.

حضرت می‌فرمایند همه‌ی انسان‌ها اعتراف می‌کنند که مجازات تو از سرِ ظلم نیست. در ادامه می‌فرمایند همه‌ی خلق شاهد و گواه هستند که وقتی تو به کسی نعمتی دهی، این نعمت از طرف تو کاملاً یک‌جانبه و یک‌سویه است. از کلمه‌ی «شاهده» استفاده شده که به معنای گواه است. بعد کلمه‌ی «کل» تکرار می‌شود و به همین دلیل، واژه‌ی «مقر» به صورت مذکر آمده است. همه اقرار می‌کنند به اینکه در برابر لطف و فضل و نعمت تو، نمی‌توانند حق بندگی‌ات را ادا کنند.

 

فطرت، ام المعارف انسان‌شناسیِ توحیدی

امام سجاد (علیه‌السلام) برای بحث عرفانی و سلوکیِ عالی که در دعای سی‌وهفتم دارند، استدلال می‌آورند و برای این استدلال، همه‌ی خلق را به میدان می‌آورند! پایه‌ی این استدلال، یکی از اصول عالی انسان‌شناسی توحیدی و اسلامی است که فطرت است. این اصل آن‌قدر فوق‌العادگی دارد که برخی بزرگان روزگار ما، نظیر شهید علامه مطهری، می‌فرمایند که فطرت، ام‌المعارف است و همه‌ی بخش‌های دیگر معارفی، به این مسئله برمی‌گردد. حقیقت انسان، یک راز نهفته‌ی الهی در وجود همه‌ی ما است که همان فطرت است. کلمه‌ی «فطرت» برگرفته از این آیه‌ی مشهور است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ؛[3] پس روى خود را با گرايش تمام به حق، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار، ولى بيشتر مردم نمى‏دانند». آقای مطهری از عبارت «ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» برای ام المعارف بودن فطرت استفاده کرده‌اند. تو باید به فطرت رو کنی و این فطرت، در حقیقت و ذات و نهاد تو نقش بسته است؛ پس با امری جدای از خودت و بیگانه از خودت مواجه نیستی.

 

معنای لغوی و اصطلاحی فطرت

کلمه‌ی «فطر» خیلی زیبا است. گرچه در ترجمه آن را مساوی «خلق» می‌دانند، اما با آن تفاوت دارد. در «فطر» امکان گشایش و شکفتگی و انبساط و بازگشایی وجود دارد. یکی از اسمای الهی، فاطر است که ناظر به جایی است که در فرایند خلقت، نوعی شکفتن رخ داده است؛ درست همان‌طور که یک گیاه یا دانه در فرایند رشد، شکفته می‌شود یا مانند اتفاقی که در هسته‌ی اتم رخ می‌دهد. این تعبیر در مورد سرشت انسان خیلی زیبا است و بیان می‌دارد که سرشت انسان، ظرفیت انبساط دارد؛ همان‌طور که ماده‌ی اولیه‌ی آفرینش آسمان‌ها و زمین گشوده شده و به تعبیر قرآن، خداوند «فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؛[4] پديدآورنده آسمان و زمين» است. این مطلبِ دقیق و الهام‌بخشی است. گونه‌ای از آفرینش الهی است که منتسب به خود حضرت حق است و کاملاً طبق هندسه‌ی الهی طراحی شده و همه‌ی خلق بر اساس همین سرشت آفریده شده‌اند.

 

تغییرناپذیر بودن فطرت انسان

آنچه خدای متعال در نهاد آدمی نهاده است، قابلیت تبدیل ندارد: «لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ؛[5] آفرينش خداى تغييرپذير نيست». خلق‌الله قابل تبدیل نیست. ما یک فطرت الهی و توحیدی داریم که ممکن نیست به فطرت غیرتوحیدی و شرک‌آلود تبدیل شود. این یک مبنای بسیار محکم در مبانی انسان‌شناسی در اسلام است.

 

دو پیشنهاد برای مطالعه درباره‌ی فطرت

توصیه می‌کنم عزیزان برای مطالعه‌ی بحث فطرت وقت بگذارند؛ زیرا اگر کسی این موضوع را به‌خوبی بشناسد، به کلید معارف الهی، به‌ویژه در حوزه‌ی انسان‌شناسی دست پیدا می‌کند. مخصوصاً مطالب علامه مطهری خیلی کمک‌کننده است. ایشان خیلی خوب موضوع را شکافته است. بالاتر از آن از نظر سطح مطلب، مطالب حضرت آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی، استاد امام است. امام وقتی اسم ایشان را می‌آورد، از تعبیر «روحی فداه» استفاده می‌کرد. حضرت شاه‌آبادی بزرگ، در حقیقت پشت‌پرده‌ی شخصیت امام است. ایشان نیز خیلی خوب به موضوع فطرت پرداخته‌اند. من فکر می‌کنم آقای مطهری، هوشمندانه به این مطالب پرداخته و کتابشان برای جوان‌تر‌ها مناسب است.

در مباحث روان‌شناسی و اقتصاد و سیاست، از هر طرف بروید، به بحث فطرت می‌رسید و حتی مباحث مربوط به جامعه‌سازی و جامعه‌پردازی، به فطرت برمی‌گردد.

 

شرط شنیدن تسبیح موجودات

امام سجاد (علیه‌السلام) می‌فرمایند همه معترف هستند و همه شاهد هستند و همه مقر هستند. این بیانگر فطری بودن مسئله است. اعتراف آنان به این است که اگر تو عقوبت کردی، ظلم نمی‌کنی؛ شهادت آنان به این است که هرچه تو می‌دهی، تفضل است؛ اقرار به این است که در مقام بندگی، از عهده‌ی ادای حق طاعت برنمی‌آییم و تقصیر داریم. مبنای این اعتراف فراگیر و شهادت فراگیر و اقرار فراگیر، فطرت است.

از یک منظر، نه‌فقط جامعه‌ی اسلامی که مفطور به فطرت توحید است، چنین شهادت و اعتراف و اقراری دارد؛ بلکه هرچه خدای متعال آفریده است، چنین اعترافی دارد. اینجا سراغ یک قاعده‌ی عمومی‌تر می‌رویم که طبق آن، همه‌ی هستی شعور دارد و در مقام تسبیح و بندگی است؛ چنان‌که خداوند می‌فرماید: «يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ؛[6] آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين است‏، خدا را تسبيح مى‌گويند».

چنانچه شما محرم شوید، قُلْقُل اعضای عالم را خواهید شنید. منتها این شنیدن با گوش سر نیست. محرمیت به این معنا است که تو با خودت آشتی کنی، یعنی به فطرت خودت برگردی. در منطقه‌ی فطرت، تو با تمام عالم، اتحاد کلی داری و فطرت تو مشغول تحمید و تسبیح است. مشکل تو این است که با خودت نامحرم و قهر هستی. اگر آشتی کنی و به خودت برگردی، این ازخودبیگانگی علاج می‌شود و محرم عالم خواهی شد. به این ترتیب، انسان احساس آشنایی می‌کند؛ آشنایی حقیقی که از آن به محرمیت تعبیر می‌شود. آن وقت است که با ماه و خورشید و ستاره‌ها و زمین و گل و درخت آشنا هستی.

یادتان باشد که وجهه‌ی محرمیت، نماز است. اگر به مقام محرمیت برسید، در مقام فطرت، همیشه در جماعت هستید؛ حتی اگر فرادی نماز بخوانید! انسان وقتی به این مرحله برسد، چه حالی دارد! این همان رتبه‌ی شکفتن فطرت است.

در منازل بندگی، فطرت انسان رونمایی می‌شود و به مقام آشتی با خود می‌رسد. وقتی با خودت یکپارچه و متحد و محرم شدی، حجاب‌ها برداشته می‌شود و از همه‌ی عالم برای شما رونمایی و رخ‌گشایی می‌شود. تا به حال نامحرم بودی و ماه و خورشید و درخت و آب، خودشان را نشان می‌دادند؛ اما به محض محرم شدن، هر کدام از اینها، او را به تو نشان می‌دهند و تبدیل به آیه می‌شوند. این همان صلاه و تسبیح هستی است.

 

رابطه‌ی حیات طیّبه و شهدا

به گمانم این همان چیزی است که در قرآن کریم به اسم حیات طیّبه وعده داده شده است. در قرآن کریم، فقط یک بار کلمه‌ی حیات طیّبه آمده است: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً؛[7] هر كس از مرد يا زن كار شايسته كند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاكيزه‏اى حيات [حقيقى] بخشيم».

خیلی جالب و جذاب است و بیانگر حیات دیگری است. معنایش این است که مرتبه‌ی بالاتری از حیات به او افاضه و اشراق می‌شود که از قبیل همان حیاتی است که به شهید افاضه می‌شود. درباره‌ی شهید، قرآن کریم اصرار دارد از واژه‌ی «حی» استفاده کند. هر کس از دنیا می‌رود، وارد مرحله‌ی دیگری از حیات (حیات بزرخی) می‌شود. ما مرگ را به معنای انتقال از یک مرتبه به مرتبه‌ی دیگر می‌دانیم. قرآن کریم در مورد شهید چیز دیگری می‌گوید و آن این است که شما حق ندارید به کسی که شهید شده است، مُرده بگویید! یک‌جا می‌گوید: «وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ؛[8] و كسانى را كه در راه خدا كشته مى‌شوند، مُرده نخوانيد، بلكه زنده‏‌اند، ولى شما نمی‌دانید». شهدا حی هستند و شما باید فکری برای خودتان بکنید که به مرحله‌ای از شعور برسید که این مرحله از حیات را درک کنید. آیه‌ی دیگری هم هست که لسانش در مورد شهدا، لسان غیرت است و ظهور غیرت الهیه است. می‌فرماید: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ؛[9] هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏اند، مُرده مپندار، بلكه زنده‏اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند». حتی به پندار و گمان خود راه ندهید که شهدا مُرده‌اند! شهید نسبت خاصی با خدای متعال دارد و متعلق به خدای متعال است. بدانید که خدای متعال نسبت به شهدا غیرت دارد. حیات دارند و حیاتشان هم در حد کم نیست و با عالی‌ترین سطح هستی گره‌ خورده است. آنجا هم در حال رشد هستند.

 

دو ویژگیِ حیات شهدا

حیات شهدا در این آیه دو ویژگی دارد: اول اینکه فرمود: «فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ؛[10] به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است‏، شادمان هستند». اینکه شادی و فرح ایشان چیست، فقط خدا می‌داند و بس. آن شادی، شادیِ وصال و دریافت جمال حق تعالی است. دومین مورد که اثر بیرونی است، این است که دست دیگران را می‌گیرند و این فرح را به بشارت تبدیل می‌کنند و به دیگران هدیه می‌دهند. لذا می‌فرماید: «وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ؛[11] و براى كسانى كه از پى ايشان هستند و هنوز به آنان نپيوسته‏اند، شادى مى‌كنند». به آنانی بشارت می‌دهند که به دنبال شهدا و در صراط مستقیم هدایت الهی (جاده‌ی شهادت و ولایت) حرکت می‌کنند و هنوز به شهدا ملحق نشده‌اند؛ کسانی که عاشق و منتظر شهادت هستند.

جالب است که تعبیر حضرت حق در مورد فطرت، در مورد منتظران شهادت هم آمده است و می‌فرماید: «وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا؛[12] و [هرگز عقيده خود را] تبديل نكردند».

 

خصوصیات حیات طیّبه

این حیات، مرتبه‌ی دیگری از زندگی است و از سوی خدای متعال به کسی هدیه می‌شود که اهل ایمان و عمل صالح است. عمل صالح زمانی پیش‌برنده است که در محیط ایمان باشد. آیه‌ حیات طیّبه تأکیدات متعدد دارد و معنایش این است ما او را وارد عالم دیگری می‌کنیم. او با همه‌ی هستی متحد، و غرق در تسبیح و ذکر می‌شود. اینجا مرحله‌ای است که ذکر، القا نمی‌شود و از درون خود شخص مانند چشمه می‌شود. چشمه‌ای که آب از خودش می‌جوشد با حوض یا حتی استخر بزرگ فرق می‌کند. دوام و اتصال به منشأ، جوشش، طهارت و پاکی، از ویژگی‌های چشمه است. این ذکر نیز ذکر جوششی است و از درون می‌جوشد. حالت تسبیح به حالتی دائمی تبدیل می‌شود و شخص در همین حالت مستقر می‌شود.

این حالت، بدون صبر ایجاد نمی‌شود. هرجا سخن از صبر است، معلوم می‌شود مسیر ناهموار است و جهاد و مجاهدت می‌خواهد. ترکیب ایمان و عمل صالح، یک مجاهدت است و حاصل این جهاد و اجر آن، حیات طیّبه می‌باشد. اینجا یک بشارت وجود دارد و آن اینکه خدای متعال با عمل خوبشان با این افراد مواجه می‌شود: «وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ؛[13] و مسلّماً به آنان بهتر از آنچه انجام مى‏دادند، پاداش خواهيم داد». این کار از کریم، عجیب نیست.

 

درجات حیات طیّبه

حیات طیّبه درجات دارد که عالی‌ترین و گواراترین و شیرین‌ترین سطح آن به شهدا داده می‌شود. البته از کلمه‌ی «رزق» استفاده می‌شود که خود همان هم مراتب دارد. در جای دیگری در مورد مجاهد شهید از عبارت «رِزْقًا حَسَناً؛[14] روزیِ نیکویی» استفاده شده است.

مقدمات این کار، در همین سیر فطری اتفاق می‌افتد. فطرت، پنجره‌ای است که از وجود شما به سوی هستی گشوده می‌گردد و عالم دیگری به شما نمایان می‌شود.

 

از دست و زبان که برآید، کز عهده شکرت به درآید

«فَكُلُّ الْبَرِيَّةِ مُعْتَرِفَةٌ...». همه‌ی بشریت و بلکه همه‌ی عالم اعتراف می‌کنند به اینکه تو وقتی عقوبت می‌کنی، ظالم نیستی؛ چراکه نیازی به ظلم نداری. فطرت توحیدی این اعتراف را می‌فهمد و سریع زبان به تسبیح می‌گشاید.

«وَشاهِدَةٌ بِاَنَّكَ مُتَفَضِّلٌ عَلَى مَنْ عَافَيْتَ». من شهادت می‌دهم که تو هرچه به هرکس داده‌ای، یک‌طرفه داده‌ای و هیچ استحقاقی در کار نیست.

«وَ كُلٌّ مُقِرٌّ عَلى‏ نَفْسِهِ بِالتَّقْصيرِ عَمَّا اسْتَوْجَبْتَ». آن اعتراف و شهادت در مورد رفتار حق با همه است؛ اما اینجا به خودش برمی‌گردد و به تقصیر و ناتوانی در ادای حق تهلیل و تسبیح و نماز و شکر اعتراف می‌کند. ما از عهده‌ی شکر یک نعمت هم برنمی‌آییم!

 

پاسخ به یک شبهه درباره‌ی فطرت

ممکن است این پرسش پیش ‌آید که اگر در نهان انسان‌ها یک ریشه‌ی مشترک و غیرقابل تبدیل به اسم فطرت وجود دارد، پس این‌همه گناهکار و غافل چطور ایجاد شده‌ است؟

جمله‌ی بعدی جواب شما است: «فَلَوْ لَا أَنَّ الشَّيْطَانَ يَخْتَدِعُهُمْ عَنْ طَاعَتِكَ مَا عَصَاكَ». حضرت سجاد (علیه‌السلام) می‌فرماید اگر شیطان نبود، هیچ‌کس از طاعت تو عصیان نمی‌کرد. شیطان را باید به همان سبک قرآنی معنا کنید که جن و انس را در بر می‌گیرد. فطرت با دخالت شیطان محجوب می‌شود و در سایه می‌رود.

تمام کار انبیا و اولیا این است که از فطرت نقاب بردارند و انسان را به خودش برگردانند.

به گمانم از بحث امشب، درون شما آرزوی شهادت شکل گرفت. خوش به حال شهدا! اگر می‌خواهید راه نزدیکی به سمت آن عالم داشته باشید، از روح مطهر شهدا کمک بگیرید. کلمه‌ی «یَستَبشِرونَ» به این معنا است که دست شهدا برای کمک به شما گشوده است. ولی وقتی شما سراغ شهدا می‌روید، آنها می‌گویند ما هرچه داریم، از مادر داریم که شهیده است...

 



[1]. بیّنه: 6.

[2]. همان: 7.

[3]. روم: 30.

[4]. فاطر: 1.

[5]. روم: 30.

[6]. جمعه: 1.

[7]. نحل: 97.

[8]. بقره: 154.

[9]. آل عمران: 169.

[10]. همان: 170.

[11]. همان.

[12]. احزاب: 23.

[13]. نحل: 97.

[14]. حج: 58.



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *