متن شرح دعای پنجاه‌و‌چهارم صحیفه سجادیه، جلسه «۰۹» 1398/4/31


پیوند های مرتبط »
فایل pdf
 متن شرح دعای پنجاه‌و‌چهارم صحیفه سجادیه، جلسه «۰۹»
موضوع سخن، گزارش مضامین دعای پنجاه‌وچهارم صحیفه سجادیه بود. به این بخش رسیدیم که امام در مقام نجات از غم و اندوه، مسیری را به ما نشان دادند که عمده‌ی این مسیر آن بود که برای رهایی از غم و اندوه بازدارنده و زمین‌گیرکننده و دلسردکننده که انسان را از سیر الهی بازمی‌دارد و مانع تکامل معنوی می‌‌‌‌شود، توجه داشته باشیم که غم و اندوه، البته به معنای مذموم آن، در تعلق به دنیا و شرک بالله ریشه دارد. لذا برای نجات، انسان باید تعلقات دنیایی خود را مدیریت کند و کاهش دهد. برای رخ دادن این حالت، باید انقطاع را در خودش تقویت کند.

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اقْبِضْ عَلَى الصِّدْقِ نَفْسِي وَ اقْطَعْ مِنَ الدُّنْيَا حَاجَتِي وَ اجْعَلْ فِيمَا عِنْدَكَ رَغْبَتِي شَوْقاً إِلَى لِقَائِكَ وَ هَبْ لِي صِدْقَ التَّوَكُّلِ عَلَيْكَ أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ كِتَابٍ قَدْ خَلَا، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ كِتَابٍ قَدْ خَلَا، أَسْأَلُكَ خَوْفَ الْعَابِدِينَ لَكَ وَ عِبَادَةَ الْخَاشِعِينَ لَكَ وَ يَقِينَ الْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ وَ تَوَكُّلَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْكَ».

 

قاعده‌ای کلی برای رفع اندوه

موضوع سخن، گزارش مضامین دعای پنجاه‌وچهارم صحیفه سجادیه بود. به این بخش رسیدیم که امام در مقام نجات از غم و اندوه، مسیری را به ما نشان دادند که عمده‌ی این مسیر آن بود که برای رهایی از غم و اندوه بازدارنده و زمین‌گیرکننده و دلسردکننده که انسان را از سیر الهی بازمی‌دارد و مانع تکامل معنوی می‌‌‌‌شود، توجه داشته باشیم که غم و اندوه، البته به معنای مذموم آن، در تعلق به دنیا و شرک بالله ریشه دارد. لذا برای نجات، انسان باید تعلقات دنیایی خود را مدیریت کند و کاهش دهد. برای رخ دادن این حالت، باید انقطاع را در خودش تقویت کند.

اگر ما در مراتب توحید و بندگی قوی شویم، بسیاری از چیزهایی که به عنوان غم و اندوه شناخته می‌‌‌‌شود و جزء موانع سلوک است، از محیط شخصیت ما رخت برمی‌بندد و حالت گشایش روحانی، ابتهاج، امید و شوق در ما طلوع می‌‌‌‌کند. این مبنای عمومی امام در تربیت سلوکی و عرفانی است.

از آغاز این دعا امام همین مسیر را به ما نشان داد. باید به خدای متعال مراجعه کنیم، خودمان را به حضرت حق بسپاریم، و فرج و گشایش را در پرتو آزادسازی دل و باطن از انواع و اقسام تعلقات و دلبستگی‌ها از او بخواهیم.

حضرت، ما را به قرآن کریم ارجاع داد. وقتی به حضرت قرآن پناهنده می‌‌‌‌شوید، در سایه‌سار آیت الکرسی قرار بگیرید و توجه کنید که هرچه هست، به دست خدای متعال است و همه‌چیز در محیط علم الهی است. خیال خود را از آنچه غم و غصه ایجاد می‌‌کند، راحت کنید و خود را در پناه علم و قدرت و حکمت الهی قرار دهید تا آزاد شوید.

از آنجا که موانع جنّی و انسی و ظاهری و باطنی هست، و در معوذتین از آنها سخن به میان آمده، به خدای متعال پناهنده شوید تا در حصن الهی قرار گیرید.

بعد هم حضرت راهکار خود را تفصیل دادند که ما اکنون در حال خواندن این تفصیل هستیم. نکته‌ی ویژه راهکار آن است که خط سیر زندگی خود را با خط مستقیم محمد و آل محمد (علیهم‌السلام) هماهنگ سازید. الگوی خودتان را زیست پیامبر و اهل بیت (علیهم‌السلام) قرار دهید و محبت آنها را بزرگ‌ترین رمز توحیدی و بالاترین سرمایه‌ی نجات از غم، اندوه‌ و گره‌های روانی و فکری و عملی زندگی بدانید. اگر شما این محبت را تقویت کنید، از بسیاری گرفتاری‌ها نجات پیدا می‌‌کنید.

این قاعده‌ی کلی و روش عمومی است که امام در این دعای نورانی به ما آموزش دادند.

 

ریشه‌ی اصلی غم و اندوه

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اقْبِضْ عَلَى الصِّدْقِ نَفْسِي وَ اقْطَعْ مِنَ الدُّنْيَا حَاجَتِي وَ اجْعَلْ فِيمَا عِنْدَكَ رَغْبَتِي شَوْقاً إِلَى لِقَائِكَ». ریشه‌ی اصلی غم و اندوه‌، تعلق دنیایی و توجه جدی به اسباب و مسببات دنیایی است. لذا در جملات دعا فرمود ما از خدا حسن عاقبت می‌‌خواهیم و حسن عاقبت این است که انسان در حال ایمان بمیرد. اگر هدف‌گذاری این باشد که انسان، مسلم از دنیا برود و به مقام صدق در ایمان برسد و ایمانش شفاف، زلال، بدون کدورت و در کمال خلوص و صفا باشد، ملحق به صالحین می‌‌شود و به مراتب عالی بهشت و رضوان الهی دست پیدا می‌‌کند. تعبیر «وَ اقْبِضْ عَلَى الصِّدْقِ نَفْسِي» به همین معنا است.

اگر هدف شما در زندگی این‌طور باشد که لحظه‌ی مرگ بر صدق ایمان از دنیا بروید، به‌قدری هدف شما مرتفع شده است که دست عوامل اندوه‌ساز به شما نمی‌رسد. در این حالت افق زیست و هدف زیست مؤمنانه‌ی شما آن‌قدر مرتفع است که دست ناراحتی‌ها و غم و اندوه‌هایی که انسان‌های با اهداف پایین را گرفتار می‌‌کند، به شما نمی‌رسد.

شکست عاطفی و شکست اقتصادی در زندگی هست و زندگی انسان همواره‌ با فراز و نشیب‌ها و عسر (سختی) و یسر‌ (آسانی) آمیخته است. اگر اهداف شما کوتاه باشد، هرچه جلوتر می‌‌روید، گرفتاری‌های شما که ذهن و دل شما را آشفته می‌سازد، بیشتر می‌‌شود. دلیلش آن است که ارتفاع اهداف شما پایین است و در محیط زیست دنیایی تعریف می‌‌شود. چنین کسی، دائم گرفتار قبض و بسط‌ها، و نگرانی‌ها و غم‌ها خواهد بود.

برای خروج صادقانه و صالحانه و مسلمانه، که جزء اهداف اولیا در زندگی بوده است، باید در زندگی، اوج عرفانی و معرفتی و سلوکی بگیرید. اگر چنین هدف‌گذاری کردید و سبک زندگی‌ شما موحدانه و توحیدی باشد، آن وقت دست تعلقات دنیایی و غم و اندوه‌ به شما نمی‌رسد. این انسان با هدف دیگری زندگی می‌‌کند و از همین رهگذر است که می‌‌گوید: «وَ اقْطَعْ مِنَ الدُّنْيَا حَاجَتِي».

 

حسن عاقبت، به‌تدریج حاصل می‌شود

نوع مردن ما کاملاً وابسته به نوع زندگی ما است. از این منظر است که می‌‌گویند شیوه‌ی مردن در حوزه‌ی اختیار انسان است؛ اما خودِ مردن این‌گونه نیست. شیوه‌ی مردن ما کاملاً وابسته به شیوه‌ی زیست ما است و شیوه‌ی زیست ما کاملاً در اختیار ما است. اینکه قرآن می‌‌گوید: «تَوَفَّنِي مُسْلِماً؛[1] مرا مسلمان بميران» به این معنا است که کمک کن تا در حال اسلام و مسلمانه زندگی کنم تا در حال مرگ، بر صدق ایمان از دنیا بروم.

بعضی‌ها عاقبت به‌خیری را خوب معنا نمی‌کنند؛ گویا امری دفعی و ناگهانی است. گاهس کسی پس از عمری زندگی خوب، پایان بدی دارد یا بعد از عمری کار بد، پایانی خوب دارد. این موارد تبصره است و قاعده نیست. نباید این مباحث به گونه‌ای بیان شود که مردم بگویند اگر کسی عمری مؤمنانه زندگی کرد، پایان کار او ممکن است طبق قاعده خراب شود! این قاعده نیست و تبصره است. منظور این است که حتی وقتی خوب زندگی می‌‌کنی، به زیست خوب خود اعتماد نکن و مراقبت خود را تا پایان حفظ کن. از آن سو قاعده‌ی تغییر سر جایش هست و راه بسته نیست و ممکن است کسی توبه کند یا شرایط خاص معنوی برایش رخ دهد.

پس بحث حسن عاقبت و سوءعاقبت دو نوع مطرح می‌‌شود؛ یک وقت طبق قاعده و یک وقت طبق تبصره. معمولاً آن را طبق تبصره معنا می‌‌کنند. گویا کل خط زندگی از محیط دید ما خارج می‌‌شود و یک مقطع کوتاه مطرح می‌‌شود. حال آنکه آنچه مورد توجه خدا و قرآن کریم است، خط زندگی است و نه لحظه‌های زندگی. قاعده‌ی کار این است که اگر کسی خوب زندگی کند، خوب از دنیا خواهد رفت، و چنانچه کسی بد زندگی کند، بد از دنیا خواهد رفت. قاعده این است که اگر زندگی خود را طبق شیوه‌ی مؤمنانه پیش ببریم، امید است که پایان کار هم خوب باشد. در این صورت، حسن عاقبت و سوءعاقبت قاعده‌ای است که جناب‌عالی می‌‌توانید زندگی خود را بر اساس آن تنظیم کنید؛ به این صورت که اکنون موحدانه و مؤمنانه و بر اساس تقوا و قواعد و سنن الهی زندگی کنید تا مرگ خوبی داشته باشید.

وقتی شما می‌‌گویید: «وَ اقْبِضْ عَلَى الصِّدْقِ نَفْسِي»، یک زندگی مؤمنانه، مسلمانه، همراه با تقوا و عوامل سعادت را از خدای متعال می‌‌خواهید. اگر کسی چنین افقی را طراحی کرد و گفت: خدایا مرگ مرا در قله‌ی سعادت قرار بده (تا به مرحله‌ی صدق ایمان برسد و بمیرد)، زندگی‌اش کاملاً طبق قاعده‌ی ایمانی خواهد بود و پایان خوبی خواهد داشت.

 

یک تبصره در مورد حسن یا سوءعاقبت

هر قدر هم خوب زندگی کنید، نباید به خودتان اعتماد کنید و غرّه شوید. همیشه باید نگران پایان کار باشید. تا وقتی نَفَس می‌‌‌آید و می‌‌رود و این دم و بازدم هست، باید نگران عاقبت باشی و این نگرانی، کاملاً خردمندانه است. باید مراقب باشید که بد انتخاب نکنید. از طرف دیگر کسی که گرفتار وضعیت بد بوده و بد زندگی کرده است، نباید ناامید باشد و می‌‌تواند پایان خوب و فرجام شایسته‌ای برای خود رقم بزند.

این رابطه‌ی عبارت «وَ اقْبِضْ عَلَى الصِّدْقِ نَفْسِي» با موضوع دعا بود.

 

تقسیم‌بندی نیازها

اگر کسی چنین افقی را انتخاب کرد، اعتلایی پیدا می‌‌کند که در آن اعتلا، از رغبت‌های شدید نسبت به دنیا نجات پیدا می‌‌کند؛ همان چیزی که در جمله‌ی بعدی از خداوند می‌خواهیم و می‌گوییم: «وَ اقْطَعْ مِنَ الدُّنْيَا حَاجَتِي». دلالت این جمله واضح است. قبلاً گفتم نیازمندی‌های عادی ما به دنیا نباید از سطح شخصیت ما عبور کند و به قلب ما برسد؛ چراکه در این صورت، دل ما مریض می‌‌شود. اگر نیازمندی‌های عادی زیست دنیایی در سطح شخصیت شما باشد، برای انواع و اقسام نیاز‌های جاری زندگی خود برنامه‌ریزی می‌‌کنید، و این مذموم نیست. اما چنانچه اجازه دهید اینها وارد دل شما شود، کار خراب می‌‌شود. مولوی در این مورد مثال پرکاربردی دارد و می‌‌گوید: آب وقتی زیرِ کشتی باشد، نجات کشتی است؛ اما همین آب که باعث رونق و حیات و تحرک است، اگر وارد کشتی شد، هلاک کشتی است.

خدای متعال دنیا را این‌گونه تنظیم کرده است که نیازمندی‌های دنیایی اگر در محیط شخصیت انسان و سطح شخصیت او باشد، مایه حیات و پیش‌برنده است. مؤمن هرجا کار خوب پیش رفت، الحمدلله می‌‌گوید و اگر خوب پیش نرفت، باز هم الحمدلله می‌‌گوید. ذکر مؤمن این است: «الحَمدُللهِ عَلی کُل حال». این همان زیست مؤمنانه‌ای است که در مورد آن صحبت کردیم.

پس قاعده این شد که نباید به نیازمندی‌های دنیایی اجازه دهیم وارد باطن شخصیت ما شوند. نیازمندی‌های سطحی باید در سطح شخصیت و نیازمندی‌های عمیق در عمق شخصیت باشند. قلب شما باید مملو از نیاز‌ها باشد؛ اما نیاز‌هایی که در عمق شخصیت شما هستند؛ مانند نیاز به توکل و توسل و عبادت. این نیازمندی‌های عالی باید در عالی‌ترین سطح شخصیت شما که قلبتان است، مستقر شود و قلباً ایمان، خشوع، خضوع و توکل را بخواهید. شما باید با قلب خود محبت حق و کمال سعادت و ملاقات حضرت حق را بخواهید.

 

علت حزن دائمی مؤمن

اگر در این نیاز‌های عالی به توفیق رسیدید، خوشحال‌کننده است؛ وگرنه حزن‌انگیز و ناراحت‌کننده است. به همین دلیل می‌‌گویند مؤمن، دائم الحزن است؛ چون به هر مرتبه از شیرینی ایمان می‌‌رسد، یک پرده از جلوی او کنار می‌‌رود و می‌‌بیند که به مرحله‌ی بعدی نرسیده است. ضمن اینکه این انسان دائماً نگران پایان کار هم هست و این نگرانی، مقدس و پیش‌برنده است.

پس علت حزن مؤمن هم معلوم شد و آن این است که به هر مرتبه می‌‌رسد، مرتبه‌هایی را که به آنها نرسیده، به او نشان می‌‌دهند. نگرانی از سوءعاقبت هم هیچ وقت گریبان او را رها نمی‌کند. این یک نگرانی مبنایی و پیش‌برنده است.

 

جابجایی نیازها، عامل اصلی اندوه‌های دنیوی

امور عادی زندگی نظیر مسکن، پوشاک، نکاح و شغل، جزء نیازمندی‌های دانی است و باید در سطح پایین شخصیت جریان داشته باشد. اگر این بخش جایگزین شود، مصیبت‌بار است؛ یعنی اگر جای نیازمندی‌های دانی با نیازمندی‌های عالی عوض شد و نیازمندی درجه یک شما ازدواج و شغل و خوردن و گشت و گذار و مسکن شد، هلاک‌کننده خواهد بود. اگر نیازمندی‌های عالی نیز در سطح پایین شخصیت شما قرار گیرد، هلاک‌کننده خواهد بود.

باید نیازمندی‌های عادی در سطح شخصیت ما و نیازمندی‌های عالی در اوج شخصیت ما قرار گیرد. این یک زیست متوازن و شایسته است که به مقصد خواهد رسید. در این صورت، دست غم و غصه‌هایی که عموم مردم را رنج می‌‌دهد، به چنین انسانی نمی‌رسد.

«وَ اقْطَعْ مِنَ الدُّنْيَا حَاجَتِي»؛ یعنی حاجت من نسبت به دنیا را از مرتبه‌ی عالی شخصیت من خارج کن و اینها وارد قلب من نشود. جلسه‌ی قبل گفتم اگر به آن معنا باشد که دنبال نیازمندی‌های عادی زندگی نروم، همین امشب باید بمیریم. کدام دین الهی چنین پیشنهادی به شما می‌‌دهد؟!

اکنون نسبت «وَ اقْطَعْ مِنَ الدُّنْيَا حَاجَتِي» با «وَ اقْبِضْ عَلَى الصِّدْقِ نَفْسِي» هم معلوم شد. اگر کسی آن هدف‌گذاری را کرد که پایان کارش شایسته باشد، باید مسیر زندگی‌اش صحیح و شایسته باشد و کل زندگی او موحدانه تعریف شود.

 

شاخصی برای نشان‌ دادن شخصیت انسان

«وَ اجْعَلْ فِيمَا عِنْدَكَ رَغْبَتِي شَوْقاً إِلَى لِقَائِكَ». چه چیزی انسان را بالا می‌‌برد و پایین می‌‌‌آورد؟ رغبت‌های او. باید ببینیم مرغوبِ ما چیست و کجا است. معانی همان‌ها است؛ اما عبارت‌ها بسط داده می‌‌شود. سبک صحیفه همین است. مرغوب و مطلوب شما که به آن میل و کشش دارید و برای شما جاذبه دارد، کجا است؟ اگر مرغوب شما عندکم باشد، کارتان تمام است؛ ولی اگر عندالله باشد، سعادتمند هستید. سرّش در کلام الهی است که فرمود: «مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ؛[2] آنچه پيش شما است، تمام مى‌‏شود و آنچه پيش خدا است، پايدار است». هرچه در دسترس شما است نفاد دارد و فانی و تمام‌شدنی و ازبین‌رفتنی است؛ اما آنچه نزد خدای متعال است، باقی است.

پس اینجا دوگانه‌ی عندکم و عندالله مطرح می‌‌شود. رغبت شما (میل قلبی شما) به کدام سمت است؟ مرغوبٌ فیه شما کجا است؟ اگر آنچه مرغوب شما است، پیش خود شما و در زندگی دنیایی شما و در سطح نازل زیست شما است، به آن معنا است که شخصیت شما دچار وارونگی شده است. اگر باطن بعضی‌ها نشان داده شود، می‌بینید که وارونه هستند و پایشان بالا است و سرشان روی زمین است! با سر خود راه می‌‌روند. اگر رغبت انسان به امور دنیایی تعلق بگیرد، دل او اسیر می‌‌شود و چنانچه دل اسیر شد، قلب مریض می‌‌شود و اگر درمان نشود، عاقبت نامناسبی خواهد داشت. عاقبتش این است که وقتی از دنیا خارج می‌‌شود، در اوج ناراحتی است. چرا ناراحت است؟ چون دارد از مرغوب و محبوب خود فاصله می‌‌گیرد. از چه کسی ناراحت است؟ از کسی که دارد او را از محبوبش جدا می‌‌کند. این جزء آن گروهی است که لقاء الله را دوست ندارند و از این موضوع ناراحت هستند. در روایتی فرمود خدا هم از ملاقات با این انسان متنفر است.

اگر ماجرا برعکس شد و محبوب انسان در این دنیا نباشد و مرغوب او اینجا نباشد و عندالله باشد که همان رضوان الله است، چنین شخصی، ملاقات با خدای متعال را دوست دارد؛ چون این‌طور به محبوب و مرغوب خود می‌‌رسد. «مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اَللهِ أحَبَّ اَللهُ لِقَاءَهُ؛[3] كسى كه دیدار خداى را دوست بدارد، خداوند نيز ديدار او را دوست مى‌دارد». اگر کسی محبوبش، بهشت الهی به همین معنای حور و غلمان و جنات باشد، او نیز ملاقات با خدا را دوست دارد. به همین جهت است که می‌‌گویند مؤمن وقتی می‌‌خواهد از دنیا برود، با وجود دوست، رفیق، همسر و انس طبیعی که با عالم دنیا دارد، از آن گنج عرشی و الهی برای او رونمایی می‌‌شود و به همین دلیل، مؤمن سَکَرات و غَمَرات ندارد.

شما می‌‌بینید گاهی مؤمنان در زمان مرگ، سختی‌هایی دارند؛ ولی این سختی‌ها از جسم مؤمن به جانِ او سرایت نمی‌کند. البته مشکلی که برای جسم او پیش می‌آید، درجاتی برای او محسوب می‌‌شود. من دیده‌ام که می‌‌گویند فلانی یک عمر، خوب و تمیز زندگی کرده بود، اما اکنون چند سال است که در بیمارستان بستری است و بیماری طولانی دارد. حتی این برای برخی کمّلین هم گزارش شده است. واقعیت این است که او رفته و جان به جانان ملحق شده و جسم او اینجا در قبض و بسط است که همین هم حسنات و درجات برایش محسوب می‌شود.

برای برخی این‌طور می‌‌شود که در همین بیماری‌ها، خانواده و بچه‌ها، از مسیر خدمت به او اوج می‌‌گیرند و دوستان هم توسلاتی برای او می‌‌کنند که همین باعث رشد می‌‌شود. مؤمن در همه حال وجودش برکت است و حتی اگر مریضی طولانی داشته باشد، برکت است.

 

علت راحت جان دادن مؤمن

همین‌که شخص وارد آن مرحله شد و برای او رونمایی شد، چشمش به روی مرغوب و محبوبش باز می‌‌شود. در همین لحظه او رفته است و این نفسی که دارد، دیگر ظاهری است. وقتی به او نشان می‌‌دهند با طیب خاطر و بدون ذره‌ای کراهت به آن عالم ملحق می‌‌شود و هیچ نگرانی ندارد. چه چیزی به او نشان می‌‌دهند؟ هرچه که محبوب و مرغوب او باشد. اگر محبوب او علی ابن ابیطالب (علیه‌السلام) است، در آن لحظه از علی ابن ابیطالب (علیه‌السلام) برای او رونمایی می‌‌کنند و او تا علی را ببیند، به آن دنیا ملحق می‌‌شود. وقتی طلعت نبوی یا علوی یا فاطمی را به او نشان دهند، مطلوب خود را می‌یابد. حتی اگر برای کسانی که در درجات پایین هستند، گوشه‌ای از بهشت را نشان دهند، کارشان تمام می‌‌شود و راحت جان می‌‌دهند.

مرحوم سید هم در شرح صحیفه به این نکته توجه کرده که «شَوْقاً إِلَى لِقَائِكَ» و اشتیاق به لقاء الله ناظر به این است که می‌‌بیند مطلوب و مرغوب او آنجا است. البته می‌‌توان این عبارت را در رتبه‌ی بالاتری معنا کرد که من از آن عبور می‌‌کنم.

 

راه دستیابی به صدق توکل

«وَ هَبْ لِي صِدْقَ التَّوَكُّلِ عَلَيْكَ». اگر سطح رغبت انسان، به لطف خدای متعال، به آنچه عندالله است ارتقا پیدا کند، انسان در زندگی دنیایی خود، متوکلانه زندگی می‌‌کند و آن‌هم سطحی از توکل است که در اوج است و به آن صدق توکل گفته می‌‌شود.

این جایی است که تصویر ذهنی و زاویه‌ی دید تو اصلاح می‌‌شود. اگر این‌طور شود و نگرش انسان در پرتوی نور توحید اصلاح شود و نگاه «اللهُ لاَ إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ؛[4] خدای یکتا است، که جز او خدایی نیست» در شخصیت انسان طلوع کرد، می‌‌فهمد که «ما عندنا ینفد» و همه‌ی اینها اسباب و مسبباتی هستند که استقلالی نیستند و تحت اراده‌ی مسبب الاسباب قرار دارند. فقط یک اراده جاری است و آن‌هم اراده‌ی حق است. نافع و سودرسان و ضرررسان و معطی و مانع، همه او است.

وقتی این‌طور شد، رغبت انسان از این محیط ظاهری برداشته می‌‌شود و دیگر به هیچ‌یک از اسباب و مسببات تکیه نمی‌کند؛ چراکه می‌‌بیند همه‌ی اینها سست هستند و نفاد دارند. آیا جناب‌عالی حاضر هستید روی آب راه بروید؟! آب سست است و انسان پایین می‌‌رود. شما حاضر هستید روی یک پل شکسته بروید؟ حاضر نیستید؛ مگر آنکه گرفتار دید اشتباه شوید و فکر کنید این پل، سالم است.

اگر به این‌ بینش برسید، دیگر دنیا محیط اعتماد شما نیست؛ بلکه در پرتوی نور توحید، محیط اعتماد شما فقط اراده، لطف، فضل و فیض الهی و به تعبیری خودِ خدای متعال خواهد بود و به مرحله‌ای از توکل می‌‌رسید. وقتی اعتماد به خدای متعال با انقطاع از بقیه همراه شد، توکل نامیده می‌‌شود. درجه‌ی بالای توکل، صدق التوکل است که به این معنا است که انسان در توکلش هم صادق باشد.

امام به شما می‌‌گوید در هدف‌گذاری زیست موحدانه، صدق التوکل را هدف‌گیری کنید. توکل صادقانه هم این است که به هیچ چیز غیر از خدای متعال دل نمی‌بندید و اعتماد نمی‌کنید. تکیه و اعتماد شما فقط به خدای متعال خواهد بود.

این‌گونه انسان از غم و اندوه‌ نجات پیدا می‌‌کند. اگر انسان به این قاعده که امام سجاد (علیه‌السلام) تشریح می‌‌کنند، برسد ـ که همان حیات طیبه است ـ به مرحله‌ی کشف و فرج رسیده و راحت خواهد بود؛ همان مرحله‌ای که قرآن درباره‌اش می‌فرماید: «ألَا إِنَّ أوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ؛[5] آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى‌‏شوند».

 

صدق توکل، راز شجاعت رهبری

آقای ما این‌طور است. ما از نزدیک دیده‌ایم و شما هم با قلب خود از نزدیک می‌‌بینید. اصلاً در ساحت شخصیت این مرد، خوف و حزن راه ندارد و انسان، ارتفاع زیست موحدانه را به صورت تمثّل عینی در ایشان می‌‌بیند. ایشان از همه‌ی ما بهتر میزان توان قدرت‌های شرق و غرب را می‌‌داند؛ اما هیچ خوفی در کار نیست. انسان لذت می‌‌برد که در زمانی زندگی می‌‌کند که یک ولی از اولیا در آن نفس می‌‌کشد.

من یک وقت از مرحوم آیت‌الله بهجت شنیدم که آقای بهاءالدینی نیز جزء چنین کسانی هستند.

انسان از اینکه در چنین زمانی زندگی می‌‌کند، خیلی لذت می‌‌برد. در این زمان بحمدالله زعامت هم به دست او است که خیلی لذت‌بخش است. خدا را بابت چنین نعمتی شکر می‌‌کنیم.



[1]. یوسف: 101.

[2]. نحل: 96.

[3]. کلینی، کافي، ج3، ص134.

[4]. بقره: 255.

[5]. یونس: 62.



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *