متن شرح دعای هشتم صحیفه سجادیه، جلسه «۴۷» 1394/11/26


پیوند های مرتبط »
فایل pdf
متن شرح دعای هشتم صحیفه سجادیه، جلسه «۴۷»

آفت خطرناکی که باید از آن به خدای متعال پناه برد

موضوع بحث، دعای هشتم صحیفه‌ی مبارکه‌ی سجادیه است که درباره شناخت آفت‌ها و آسیب‌های خطرناک فکری، روانی، عملی، فردی و جمعی است که انسان مؤمن باید با شناخت آن آسیب‌ها و آفات، با بسیج قوای فکری، روحی، معنوی و اخلاقی خود، به ساحت قدس ربوبی پناهنده شود و خود را از چنین مصیبت‌هایی در پرتو لطف پروردگار متعال صیانت کند.

به این بخش رسیدیم: «نَعُوذُ بِکَ أَنْ نَنْطَوِیَ عَلَى غِشِّ أَحَدٍ». عبارت «نَعُوذُ بِکَ» اینجا تکرار شده است که یا به خاطر فاصله، تکرار باعث یادآوری است یا حکایت از اهمیت مسئله دارد که نظر ما بر روی مورد دوم است؛ یعنی موضوعی است که خیلی اهمیت دارد و باید توجه خاصی در مورد آن داشته باشیم.

این آفت خطرناک چیست که به صورت جمعی باید از آن به خدای متعال پناهنده شویم؟ «أَنْ نَنْطَوِیَ عَلَى غِشِّ أَحَدٍ» اینکه ما فریب دادن کسی را در ذهن خودمان بپرورانیم و آن را مخفی کنیم.

کلمه‌ی «نَنْطَوِی» از باب انفعال است و ریشه‌ی آن «طوی» است که به معنای نیت و ضمیر و باطن است؛ بنابراین «ننطوی» به معنای در درون خویش مخفی کردن و نگاه داشتن است. «انطوی علی الشیء»، یعنی «ستره فی باطنه».

«غِشّ» به کسر غین، به معنای ناخالصی و خیانت است. «غشّ یغشّ» یعنی «لم ینصحه و زیّن له غیر المصلحه»؛ انسان نه‌تنها خیرخواه دیگری نباشد، بلکه آنچه را مصلحت او نیست، برای او تزیین کند. «و هو یشتمل علی الخیانه» که به این ترتیب شامل نیرنگ و خیانت می‌شود که انسان در رابطه‌اش با دیگری نیرنگ بزند. مرحوم سید علی خان[1] در شرح کبیر، این کلمه را این طور معنی کرده است.

اینجا کلمه‌ی «احد» را داریم و در برخی نسخه‌ها،‌ «غشّ مسلمٍ» آمده است. اگر «احد» باشد که مشهورتر است، یعنی این حالت ما نسبت به هر کسی باشد، به تو پناه می‌بریم. اگر مسلم باشد، در رابطه‌ی ما با برادران مسلمانمان تأکید دارد؛ چون اینجا حق واجبِ نصیحت و خیرخواهی وجود دارد.

ما نسخه‌ی احد را لحاظ می‌کنیم که وسیع‌تر و عام‌تر و به احتیاط نزدیک‌تر است.

مسئله خیلی حساس است؛ از این جهت که در رابطه‌ی ما با دیگران است. مخصوصاً اگر آن دیگری مؤمن هم باشد، آغاز یک سقوط همه‌جانبه‌ی اخلاقی خواهد بود. خطرش این است که پنهانی و مخفی و ظریف است و این، کار را دشوارتر می‌سازد. اگر به وقت خودش شناسایی و معالجه نشود، بنیان‌های سعادت شخص را در خطر قرار می‌دهد. بسیاری از فقر‌ها، مصیبت‌ها، گرفتاری‌ها، عدم موفقیت‌ها، نکبت‌ها و فلاکت‌ها در زندگی ما، به این قضیه برمی‌گردد؛ حال آنکه خودمان نمی‌دانیم از کجا داریم می‌خوریم و از مواردی است که انسان، خیلی ضربه اش را می‌بیند.

آن چیزی که خدای تبارک و تعالی در رابطه‌ی بین ما و سایر انسان‌ها، عموماً و مؤمنین، خصوصاً می‌پسندد، عبارت است از یک رابطه‌ی آکنده‌ی از خیرخواهی نسبت به دیگران، زلال، شفاف، نورانی و خالی از هر نوع ناخالصی و نیرنگ و فریب که غشّ باشد.

خدای متعال می‌پسندد که مؤمن نسبت به سایر انسان‌ها عموماً چنین احساسی داشته باشد.

 

دو مبنا در رابطه ما با دیگران

امیر المؤمنین (علیه السلام) در نامه‌ی 53 که به مالک اشتر نوشته‌اند، درباره رابطه‌ی ما با دیگران، دو مبنا را بیان کرده‌ و فرموده‌اند: «إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ» کسانی که با آنها روبرو می‌شوی، یا برادر دینی تو هستند؛ یعنی با تو نسبت فکری، اعتقادی و ایمانی دارند. یا اینکه همانند تو از نسل آدم است. در هر صورت، پسندیده است که بر اساس محبت و خیر، رابطه‌ی خودت را با آنها تنظیم کنی. البته استثنا‌ها همیشه سر جای خودش هست.

این شد نکته‌ی اول. پس رابطه‌ای که خدای متعال بین ما و سایرین، به ویژه مؤمنین می‌پسندد، یک رابطه‌ی صاف و زلال و شفاف و خالی از ناخالصی و نیرنگ و فریب و خدعه، و مملو از خیرخواهی و سودرسانی است. انسان‌ها هم یا برادر ایمانی ما هستند یا هم‌نوع ما و بندگان خدا و عیال الله هستند.

اما نکته‌ی دوم اینکه قلب انسان مؤمن چون به ولایت الهی متصل است، یک فضای گشاده، مفتوح، وسیع، فصیح و بسیار گسترده دارد که می‌توان گفت شعبه‌ای از لطف و رحمت بی‌پایان پروردگار متعال است. لذا مؤمن رحمت بی‌کرانی به عیال الله و خلق دارد. در مورد این مطلب روایات فراوانی داریم. برای همین ما اینها را به عنوان اصول پذیرفته‌شده ذکر می‌کنیم و رد می‌شویم.

 

مؤمن، لطیف، نورانی و بامحبت است

طبع و فطرت مؤمن، الهی و صیقل‌خورده است؛ چون ایمان، فطرت را صیقلی می‌کند و پرورش می‌دهد و تغذیه و احیا می‌کند. طبع مؤمن به مناسبت همین تجلی فطرت الهی، خیلی لطیف و نورانی و طاهر است. طبع مؤمن پاکیزه است و وقتی ایمان انسان افزایش می‌یابد و در مراتب ایمان بالاتر می‌رود و قربش به حضرت حق بیشتر و اتصال او به معدن عظمت و اسماء الحسنی شدیدتر می‌شود، در مقام خلافت و رحمت عام و خاص پروردگار متعال، مانند یک آینه در برابر سایرین عمل می‌کند. دل انسان مؤمن نسبت به سایرین مانند آینه‌ زلال و شفافی است که خورشید رحمت الهی در آن می‌تابد و نورش منعکس می‌شود و به دیگران می‌رسد.

خدای متعال درباره‌ی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) که مصداق تام و تمام و اکمل مؤمن و رئیس و صدر المؤمنین است، تعبیر خیلی زیبایی دارد که: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ؛[2] پس به [بركتِ‏] رحمت الهى، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدى». تو حتی با کسانی که تندخو و غلیظ هستند، نرم و صمیمی هستی که این نرمی تو، محصول رحمت خدا است. تو خلیفه الهی هستی. این همان نور رحمت خدا است که به وجود مقدس تو می‌تابد و از تو به همه منتشر می‌شود؛ منتها آن حضرت، قلبِ عالم امکان و تجلی‌گاه نور رحمت و فیض و لطف و کرم پروردگار متعال درباره‌ی همه‌ی عوالم هستی به معنای رحمانیت است، و درباره‌ی مؤمنین به طور خاص است.

انسان مؤمن چنین ظرفیتی را به نسبت ایمانش دارد و هر چه ایمان فرد افزایش می‌یابد، به همان نسبت، نسبت به دیگران باصفاتر و نورانی‌تر و صاف‌تر و با دیگران مهربان‌تر و خیرخواه‌تر می‌شود. پس معیار سنجش ایمان می‌شود صفا و طهارت باطنی و قلبی و نصیحت و خیرخواهی درباره‌ی دیگران.

مؤمن در مواجهه‌ی با دیگران و در سیمای دیگران، خود را می‌بیند و بر اساس این قاعده،‌ آنچه را برای خود می‌پسندد، برای دیگران هم می‌پسندد. این زلال و شفاف و صادق بودن در معاشرت با دیگران، اصل اول در رابطه‌ی مؤمن با دیگران محسوب می‌شود.

بالاتر از آن این است که «رسد آدمی به جایی، که به جز خدا نبیند».[3] چون خلق را فانی در حق می‌بیند و همه را آیه و نشانه خدا می‌بیند، در همه‌جا او را می‌بیند.

 

خیرخواهی مؤمن برای دیگران

این وضعیت و ارتباطی را که توصیف کردم، در کلمات اهل بیت با واژه «نُصح» بیان شده است. نُصح عبارت است از خلوص و صفا و یکرنگی و سرریز خیر و رحمت.

نصح مراتبی دارد که حداقل آن عبارت است از خلوص و پاکی؛ یعنی مواجه ما با دیگران آینه‌سان باشد و پشت آن خدعه و نیرنگ و فریب و ناخالصی و غش نباشد. بالاتر از آن می‌شود خیرخواهی برای دیگران، و شما می‌شوید سودرسان.

خیرخواهی از خواستن به دل و نیت و آرزو که شخص برای دیگران در باطن و دلش خیر بخواهد، شروع می‌شود و دامنه آن تا خیرخواهی در زبان و عمل کشیده می‌شود.

یکی از حقوق واجب بین مؤمنین و همه‌ی آحاد انسان‌ها، عبارت است از نصح و خیرخواهی. مؤمن باید در حضور و غیاب مؤمنان، خیرخواه آنان باشد. این یک حق واجب است که بین مؤمنین برقرار است.

اولیا و انبیا و صلحا، از چنین ویژگی که لطف و عنایت و عطیه‌ خدا است، در عالی‌ترین سطح آن برخوردار بوده‌اند. وقتی حضرت هود ‌خواستند خود را به قوم خویش معرفی کنند، از عبارت «ناصحٌ امین»[4] بهره ‌بردند. به قومشان ‌گفتند من ناصح و خیرخواه شما هستم و طمعی به جیب شما ندارم و فقط خیر شما را می‌خواهم و از شما توقعی ندارم.

 

معنای خیرخواهی برای خدا

مؤمن نسبت به خدای متعال، رسول خدا، کتاب خدا و نسبت به اولیا و سایر مؤمنین حالت نصح دارد. خیرخواهی نسبت به خدا یعنی خیرخواهی نسبت به دین خدا که معنایش در خیرخواهی برای رسول و ائمه (علیهم السلام) تجلی می‌یابد. عالی‌ترین جلوه‌های نصح، بین انسان و ولیّ خدا است. در مورد ولیّ امر، حق مسلّم و واجبی که باید رعایت کنیم، نصیحت است.

در روایات تعبیری تحت عنوان «النصیحه لائمه المسلمین»[5] داریم که چون در فارسی، نصیحت را به معنای وعظ و پند و اندرز گرفته‌ایم، این معنا به ذهنمان می‌آید که باید امام المسلمین را پند دهیم؛ اما این اشتباه محض است. بلکه معنای آن این است که باید آحاد مسلمانان نسبت به مرکز ولایت و امامت تمام وجودشان آکنده‌ از خیرخواهی باشد که این مسئله، در نصرت ولیّ الهی برای اجرای احکام الهی جلوه‌گر می‌شود. بیان و انتقال اشکالات جامعه یا توطئه دشمنان به ولیّ امر، از مصادیق نصیحت برای امام مسلمانان است.

 

خیرخواهی امری قلبی است

حالت خیرخواهی از قلب و ضمیر و باطن انسان شروع می‌شود و طلوع می‌کند، و در قالب نیت‌های خیر و مصلحت برای دیگران، صورت‌بندی و تصویرسازی می‌شود و تصدیق‌های ذهنی از آن به دست می‌آید. در ذهن انسان مؤمن دائماً تصاویری از خیر برای دیگران شکل می‌گیرد.

نصح از قلب مؤمن می‌جوشد و در قالب نیت‌های خیر و مصلحت برای دیگران صورت‌بندی می‌شود. به این ترتیب تصویر‌های ذهنی متنوعی را از انواع خیر برای دیگران در ذهن خود تولید می‌کند و اینها به منطقه‌ی تصدیق وارد می‌شود و تا مرحله‌ی انگیزه و عزم کشیده می‌شود تا آن خیر، به مرحله‌ی عزم برسد و مؤمن مستقیماً یا با واسطه آن را به دیگران برساند. لذا مؤمن، نفّاع است؛ یعنی خیلی سودرسان و مفید است. نگاه و قلم و قدم و زبانش مفید است و از همه‌اش خیر و نفع برای بشریت می‌ریزد. از قلبش شروع می‌شود و تمام مراتب شخصیت مؤمن را پر می‌کند. مؤمنان، حتی مؤمن‌های عادی، خیلی قشنگ و شیرین هستند؛ پس چه می‌شود گفت درباره اولیا و ولیّ کامل؟!!

زیست و سبک زندگی مؤمنانه به گونه‌ای است که دائم در حال نقشه‌ریزی برای خیررسانی به دیگران است و این کار او، بی‌انقطاع است و در آن فاصله‌ای پیدا نمی‌شود. در روایات هم داریم: «یدوم نصیحته» طبع مؤمن این‌طور است؛ چراکه متصل به مرکز خیر است و خلیفه‌ی رحمت الهی است.

 

معنای غشّ

حال از این فضای خیلی زیبا وارد فضا‌های زشت شویم؛ چراکه جلسه‌ی ما، جلسه‌ی پاتولوژی و آسیب‌شناسی نیز است.

نقطه‌ی مقابل این وضعیت پسندیده، غشّ است؛ یعنی وجود رگه‌های ناخالصی در ارتباط با دیگران. از دل هم آغاز می‌شود. هر اندازه‌ای که باشد، به همان اندازه روی نیت، آرزو‌ها و نگاه و زبان و رفتار ما اثر شوم و بد می‌گذارد و عمدتاً هم در رفتار‌های اجتماعی، خودش را نشان می‌دهد.

غشّ بداندیشی و بدخواهی برای دیگران است که با پنهان‌کاری و خدعه و نیرنگ و فریب همراه می‌شود. بدخواهی وقتی حالت خدعه و نیرنگ پیدا می‌کند و مستور می‌شود، اسمش می‌شود غشّ. خصوصیت غشّ پنهان بودن آن است. پوسته این است که خیر و مصلحت تو را می‌خواهم، اما پشت صحنه طراحی‌های دیگری می‌کند.

ما این ناخالصی و بدخواهی نسبت به دیگران را در خودمان مخفی کنیم تا در وقت مناسب ضربه خود را بزنیم. شاید یکی از مهم‌ترین وسایل شیطان برای انسان‌های مؤمن و عموم انسان‌ها، تولید غشّ در دل آنها باشد.

حالا هر چه غشّ بیشتر شود، مصیبت و بدبختی آن هم بیشتر است. کمترین حد آن را هم خدای متعال نمی‌پسندد؛ زیرا اثر وضعی‌ کمترین حد آن نیز خیلی زیاد و خطرناک است. اگر کسی می‌خواهد خود را مستقیم به قعر جهنم بفرستد، راهش این است که نسبت به دیگران حالت خدعه و فریب داشته باشد.

علتش چیست؟ علتش این است که دل نیرنگ‌باز، درست در نقطه‌ی مقابل خواست و رضای الهی قرار گرفته است. نتیجه‌اش چیست؟ نتیجه این است که چون با فطرت انسان هماهنگ نیست، می‌شود یک بیماری درونی.

فطرت انسان، الهی است و از این فطرت رحمت و خیر می‌جوشد. اما حال که می‌خواهد بدخواهی از او سر بزند، به نحوی، بر خلاف جریان عمومی رضای الهی قرار گرفته است. لذا با فطرت سر ناسازگاری دارد و با متن خلقت و جریان طبیعت و نظام جاری قوانین الهی هم ناسازگار است و تعارض دارد؛ لذا یک نوع بیماریِ به‌شدت هلاک‌کننده است. بعضی بیماری‌های اخلاقی، سرعت هلاکتش کمتر است و برخی‌ها بیشتر. غشّ از هلاک‌کننده‌های سریع است.

شخصیت انسان غاشّ ـ که نقطه‌ی مقابل ناصح است ـ مغشوش است و در آن خدعه و نیرنگ و فریب و بدخواهی پنهانی نسبت به دیگران نهفته است. چنین شخصی، نخستین دشمن خود است و اساس سعادت خویش را ویران می‌کند. در تصویر خیالی‌اش می‌خواهد به دیگران ضربه بزند؛ اما به خودش ضربه می‌زند و در واقع دشمن خودش است.

چنانچه معالجه نشود، از آن بیماری‌های عفونی و سرطان‌های روحی است که تمام فطرت و قلب را در بر می‌گیرد و از آن سلول‌های سرطانی است که اگر انسان به وقتش متوجه نشود و آن را کنترل نکند، به جایی می‌رسد که فطرت را مندرس می‌کند و برای مداوایش نمی‌شود کاری کرد. از جهت شدت تأثیر چیز عجیبی است.

 

زمینه‌های شکل‌گیری این پدیده‌ شوم

1. وسوسه‌گری مداوم شیطان: از موارد نزغ و وسوسه شیطان، همین غشّ است که خداوند درباره نزغ فرموده است: «وَإِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ؛[6] و هر گاه وسوسه‏هایي از شيطان متوجه تو گردد، پس به خدا پناه ببر». شیطان مرتب مشغول است و از جمله اصلی‌ترین طراحی‌های شیطانی این است که دل ما را در مورد دیگران خراب کند.

2. شرک پنهان: دیگران را مؤثر دانستن، یکی از زمینه‌های شکل‌گیری غشّ با مسلمانان است. گاهی ریشه بدخواهی نسبت به یک شخص این است که گمان می‌کنیم موفقیت و بهره‌مندی و پیشرفت دیگران، بازدارنده ما است. در نتیجه نسبت به دیگران احساس بدی پیدا می‌کنیم. این، شرک است که ما قبلاً این مسئله را ذیل مبحث حسد بررسی کردیم.

3. غفلت: هر چه انسان گرفتار غفلت باشد، به همان نسبت زمینه از نظر شخصیتی برای ابتلا به این مصیبت برایش فراهم‌تر می‌شود.

4. حب الدنیا: دنیا خیلی پست و پایین و کوچک است و به همان نسبت وقتی انسان به آن وصل می‌شود، کوچک و تنگ می‌شود. درست نقطه‌ی مقابل مؤمنی که شرح صدر دارد و مشروح و باز است.

انسان بر اثر گرفتاری به دنیا، کوچک و تنگ می‌شود. از همین تنگنا، حقد و کینه تولید می‌شود. کسی به ما بدی می‌کند، این رفتار بد او چون شخصیت ما کوچک است، از ذهن ما حذف نمی‌شود. اگر کسی گفت: «نمی‌توانم فلانی را ببخشم»، نشان می‌دهد خیلی کوچک و ضعیف است و خود را بیچاره کرده است. این همان حالت تنگنای شخصیتی است که در این حالت، کینه و حقد شکل می‌گیرد. حقد، گره‌های روانی است که بین ما و دیگران به وجود می‌آید. امروزی‌ها به آن کمپلکس می‌گویند. به این ترتیب عقده در فضای روانی انسان درست می‌شود و می‌ماند و از آنجا بستر بدخواهی شکل می‌گیرد و شخص درصدد ضربه و انتقام و طراحی و توطئه و نیرنگ برمی‌آید و آن را آشکار نمی‌کند.

5. تربیت خانوادگی نادرست: این مورد نیز در شکل‌گیری ریشه‌های غشّ درونی خیلی مؤثر است. ما معمولاً در مواجهه با فرزندانمان، به آنها دقیقاً آموزش غشّ و نیرنگ و فریب‌کاری را می‌دهیم و خیال می‌کنیم این آموزش به مصلحت آنها است!

 

عوارض غشّ با مسلمانان

غشّ با مسلمانان آثار و عوارض شگفت‌انگیزی دارد که یکی از آنها برای هلاکت انسان کافی است. در اینجا به برخی از آنها اشاره می‌کنیم.

1. از دست دادن نورانیت و طهارت فطری و ضربه به بافت فطرت و اندام‌های روحانی و روانی انسان؛ این یعنی اختلال در رابطه با حضرت حق. همین کافی است. بعد از این چه می‌خواهیم بگوییم؟

2. اگر کسی که به او نیرنگ می‌زنیم و بدخواه او هستیم، مؤمن و از دوستداران امیر المؤمین (علیه السلام) باشد، این کار ما به هر نسبتی که باشد، قطع رحم معنوی محسوب می‌شود.

خدای متعال بین مؤمنین قرابت معنوی ایجاد کرده است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛[7] در حقيقت مؤمنان با هم برادرند». غشّ، قطع رحم است و این قطع رحم به قطع ما از ساحت قدس ولیّ الهی می‌انجامد؛ یعنی وجود اقدس امیر المؤمنین (علیه السلام) به تو می‌گوید: تو دیگر مال ما نیستی. خیلی صریح می‌گوید: برو گم شو! تو درباره‌ی دوست ما بدخواهی کردی و نیرنگ زدی. «لیس منّا»، چنین معنایی دارد.

گاهی حواسمان نیست از کجا‌ها می‌خوریم. انسان غاشّ مصداق این آیه است: «يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ؛[8] آنچه را خداوند به پيوستنش امر فرموده، مى‏گسلند». نتیجه‌اش این است که در روایات می‌گویند: «لیس منّا» و نفی نسبت می‌کنند. به این ترتیب بین ما و آنها فاصله ایجاد می‌شود و هر چه این فاصله بیشتر ‌شود، این قطع بیشتر می‌شود تا جایی که قطع کلی اتفاق می‌افتد.

حضرت عبدالعظیم حسنی (سلام الله علیها) از حضرت رضا (علیه السلام) نقل می‌کنند که حضرت ‌فرمودند من با خودم عهد کردم کسی را که در کار بدخواهی دوستان ما بر آمده است، نفرین کنم. مواظب باشیم به نفرین امام رضا (علیه السلام) مبتلا نشویم. چنین انسانی لعن شده است. به هر نسبتی که از ولایت الهی و ولایت ولیّ الهی جدا شویم، به همان اندازه به ولایت شیطان و طاغوت وصل می‌شویم. روایت می‌گوید کسی که در کار مؤمن غشّ می‌کند، با یهود محشور می‌شود؛ چون یهود «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الْيَهُودَ؛[9] مسلّماً يهوديان را، دشمن‏ترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت».

3. برکت را از زندگی و عمر و معیشتش می‌گیرد. انسان به هر اندازه گرفتار خدعه و نیرنگ درونی شود، به همان اندازه برکت از زندگی و رزق و معیشتش می‌رود. گاهی اوقات انسان مدام ورشکست می‌شود و گرفتار تنگنا‌های شدید مالی می‌شود؛ اما نمی داند از کجا می‌خورد؟ خودکرده را تدبیر نیست.

4. در فضا‌های اجتماعی، شکاف اجتماعی و زمینه‌های تفرقه را ایجاد می‌کند و چنین کسی دستیار شیطان در تولید تفرقه‌ بین مؤمنین است. اسلام از ما خواسته است که در مورد دیگران خالص خالص باشیم.

ناخالصی هر مقدار که باشد، آسیب‌زننده است؛ تا چه رسد به اینکه شخص برای دیگری نقشه بکشد.

5. غشّ با مسلمانان تولید رنج و محنت و فشار روانی و درونی می‌کند.

6. انسان‌های غاشّ یک نوع ترس و نگرانی دائمی دارند؛ اولاً از رشد و موفقیت دیگران نگران هستند. ثانیاً نگران هستند که افشا شوند و خدای متعال آبرویشان را ببرد. این باعث می‌شود که شخص، به‌شدت گرفتار رفتار‌های تصنعی و نفاق شود.

7. محرومیت‌های ابدی این صفت کاملاً واضح است. وقتی کسی توسط ولیّ خدا لعنت می‌شود، محرومیت‌های عجیبی برایش به بار می‌آید.

 

غشّ با مسلمانان در روایات

ـ امام رضا (علیه السلام) از پدران بزرگوارشان نقل کردند که پیامبر عظیم‌الشأن (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّ مُسْلِماً وَ لَیْسَ مِنَّا مَنْ خَانَ مُسْلِماً؛[10] کسی که با مسلمانی غش ورزد، از ما نیست، و کسی که در کار مسلمانی خیانت کند، از ما نیست». ائمه (علیهم السلام) چنین افرادی را از خود نفی می‌کنند.

در محور عملیاتی‌اش خیلی وقت‌ها در خرید و فروش اتفاق می‌افتد که مشهور به غشّ معاملی است. در کتاب‌های مکاسب از قول حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) آمده که: «مَن غَشَّ مُسلِما في شِراءٍ أو بَيعٍ فليسَ مِنّا و يُحشَرُ يومَ القِيامَةِ مَع اليَهودِ؛ لأنَّهم أغَشُّ الخَلقِ لِلمُسلِمينَ».[11] اگر کسی در خرید و فروش دغل کند و جنس صحیح و بد را مخلوط کند، از ما نیست و حشرش با یهود است؛‌ زیرا آنها بیشترین غشّ با مسلمانان را داشتند.

این روایت سنگین‌تر است: «مَنْ بَاتَ وَ فِی قَلْبِهِ غِشٌّ لِأَخِیهِ الْمُسْلِمِ بَاتَ فِی سَخَطِ اللَّهِ»[12] اگر کسی بخوابد، در حالی که در دلش نسبت به مؤمن بدخواهی وجود داشته باشد، در سخط و غضب الهی خوابیده است. «وَ أَصْبَحَ كَذَلِكَ حَتَّى یَتُوبَ»[13] بیدار هم که می‌شود، این حالت با او هست ـ یعنی مشمول غضب الهی است ـ ؛ مگر آنکه توبه کند.

اما روایت دیگر، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سه بار فرمودند: «مَنْ غَشَّ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ نَزَعَ اللَّهُ بَرَكَةَ رِزْقِهِ وَ أَفْسَدَ عَلَیْهِ مَعِیشَتَهُ وَ وَكَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ»[14] کسی که با برادر مسلمانش غشّ کند، خداوند برکت رزقش را می‌گیرد، نکبت در زندگی او می‌ریزد و او را به خودش وامی‌گذارد.

 

راه درمان

ـ این مرض و عوارض خطرناک و آثار دنیایی و فردی و اجتماعی‌اش را بشناسید. این شناخت به صیانت کمک می‌کند و زمینه‌ توبه‌ی از این گناه را در انسان تقویت می‌کند.

ـ آیات و روایات را در این زمینه مطالعه‌ کند تا یادش باشد چیز‌هایی را که در دلش پنهان کرده، خدای متعال می‌داند.

ـ نکته‌ی بعدی اینکه شخص به خودش و دلش مراجعه کند؛ چنانچه ناخالصی بین خودش و برادر و خواهر مؤمنی احساس کرد، آن را به هیچ وجه دست کم نگیرد؛ زیرا هر قدر هم کم باشد، خیلی خطرناک است. از آن جنس گناهانی است که اگر کنترل و حذف نشود، سریع توسعه پیدا می‌کند.

اینها جنبه‌ی ذکری است. توجه کنید که خطر بیماری‌های جوانحی به مراتب از بیماری‌های جوارحی بیشتر است.

ـ برای کشف این رگه‌های ناخالصی، از خدای متعال کمک بگیرد و به خودش مظنون باشد و نگوید من دلم صاف است. اینجا جای وسواس و حساسیت است. بعضی‌ها چیزی را که خدای متعال آسان گرفته، سخت می‌گیرند و چیزی را که خدای متعال سخت گرفته، آسان می‌گیرند. اینجا خدای متعال سخت گرفته؛ لذا انسان باید سعی کند این حالت را با وسواس در دل خودش شناسایی و کشف کند و یادش باشد و باور کند که ضررکننده‌ اول و آخر، خودش است. پس تا می‌تواند این حالت پشیمانی را در ارتباط با این موضوع خطرناک در خودش تقویت کند.

ـ نکته‌ دیگر اینکه در خلوت خودش و خدای متعال، برای کسانی که درباره‌ آنها حالت غشّ و بدخواهی مستور دارد، طلب توفیق و رشد و موفقیت کند. دعای پشت سر طرف و در خلوت، در معالجه خیلی مؤثر است. تا می‌تواند برای طرف، آرزو‌ و دعا‌های خوب کند. درست بر عکس حالتی که هست، عمل کند. چنانچه شما وارد چنین چرخه‌ی عملیاتی شوید، شیطان بدبخت می‌شود.

ـ در این مسیر، از خدا و اولیای خدا کمک بگیرد و به سیره‌ اولیا مراجعه کند. اتصال قلبی و توسل به شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله) که معدن رحمت بی‌کرانه‌ حضرت حق است، خیلی کمک‌کننده است.

ـ داروی شفابخش برای کسانی که مریضی‌شان پیشرفته است، «ذکر الموت» است.

ـ همنشینی با کسانی که قلبشان معدن بزرگی و مهربانی و آقایی و سیادت است، می‌تواند ان‌شاءالله نجات انسان را تسریع کند.

ـ در سوره‌ی مبارکه‌ی اعراف، آیه‌ی 200 آمده است: «وَإِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛ و اگر از شيطان وسوسه‏اى به تو رسد، به خدا پناه بر؛ زيرا او شنواى دانا است». از مصادیق برجسته‌ی این آیه، غشّ است. آیه‌ 204 همان سوره‌ نیز می‌فرماید: «وَاذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلا تَکُنْ مِنَ الْغَافِلِینَ؛ و در دل خويش پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس، بى‏صداى بلند ياد كن و از غافلان مباش».

در نهان‌خانه‌ی جانتان، یاد حضرت حق، آمیخته‌ی با ترس و خشیت و اشک و نگرانی، طلوع کند. چنین ذکری ان‌شاءالله انسان را از این مصیبت عظمی نجات خواهد داد.

خدا را به حق اولیای درگاهش و سید الساجدین و امام العارفین (علیه السلام) قسم می‌دهیم که همه‌ی ما را از این بیماری خطرناک حفظ کند و اگر در دل ما کمترین غشّی نسبت به مؤمنین است، این مصیبت بزرگ را از ما دور کند.

اگر در گذشته‌ به مؤمنین نیرنگی زد‌ه‌ایم، به لطف و کرم و حق اولیائش بر ما ببخشد و عوارضش را در زندگی ما و در نسل ما برطرف کند.

 



[1]. سید صَدرُالدّین عَلی بن احمد بن مُحمّد مَعصوم حُسَینی دَشتَکی شیرازی، معروف به سید علی خان مدنی، سید علیخان کبیر، یا سید علی شارح صحیفه (متوفای ۱۱۱۸ یا ۱۱۲۰ ق). در مدینه متولد شد و نسبش با ۲۶ واسطه به زید بن علی می‌رسد. سید علی در دوران عمرش به شهرهای مختلف سفر کرده، تحصیلات خود را گذراند و منصب‌های متعددی را عهده‌دار شد. مشهورترین اثر سیدعلیخان مدنی کتاب ریاض السالکین در شرح صحیفه سجادیه است. مقبره او در شیراز قرار دارد.

[2]. آل عمران: 159.

[3]. کلیات سعدی، غزل 18.  

[4]. «أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّي وَأَنَاْ لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ؛ پيام‌هاى پروردگارم را به شما مى‏رسانم و براى شما خيرخواهى امينم». اعراف: 68.

[5]. «النصیحة لائمة المسلمین» تعبیری آشنا و پرسابقه در فرهنگ سیاسی اسلام است که در قرآن و روایات ریشه دارد. ر.ک: اعراف: آیات 62 و 68؛ فیض کاشانی، الوافی، ج2، ص99؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج27، کتاب الامامه، باب 3.

[6]. فصلت: 36.       

[7]. حجرات: 10.

[8]. بقره: 27.

[9]. مائده: 82.  

[10]. شیخ صدوق،‌ عیون أخبارالرضا (علیه السلام)، ج2، ص50.

[11]. شیخ انصاری، المكاسب، ج1، ص275.

[12]. شیخ صدوق، من ‏لایحضره‏ الفقیه، ج‏4، ص‏15.

[13]. همان.

[14]. همو، ثواب‏الأعمال، ص‏286.



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *