سی و پنجمین جلسه شرح و تفسیر صحیفه سجادیه 1392/11/7



سی و پنجمین جلسه شرح و تفسیر صحیفه سجادیه
حجت الاسلام و المسلمین حاج علی اکبری در ادامه شرح دعای سی و هشتم صحیفه سجادیه به عظمت ادای حقوق برادران ایمانی می‌پردازند:

موضوع بحث ترجمه‌ی گزارش‌گونه‌ای بود از دعای سی‌ و هشتم صحیفه‌ی مبارکه‌ی سجّادیه (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام). اللَّهُمَّ إِنِّي أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِي فَلَمْ أَنْصُرْهُ، وَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِيَ إِلَيَّ فَلَمْ أَشْكُرْهُ، وَ مِنْ مُسِي‏ءٍ اعْتَذَرَ إِلَيَّ فَلَمْ أَعْذِرْهُ، وَ مِنْ ذِي فَاقَةٍ سَأَلَنِي فَلَمْ أُوثِرْهُ، وَ مِنْ حَقِّ ذِي حَقٍّ لَزِمَنِي لِمُؤْمِنٍ فَلَمْ أُوَفِّرْهُ، وَ مِنْ عَيْبِ مُؤْمِنٍ ظَهَرَ لِي فَلَمْ أَسْتُرْهُ، وَ مِنْ كُلِّ إِثْمٍ عَرَضَ لِي فَلَمْ أَهْجُرْهُ.

از ترجمه‌ی فرازهای گذشته معلوم شد امام (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام) در این دعای نورانی دارند همه‌ی ما را به حقوق بسیار مهمّی توجّه می‌دهند که در روابط اجتماعی، مخصوصاً در تماس با مؤمنان بر عهده‌ی ما است. بابی را در این عرصه به ‌روی ما باز می‌گشایند و نکاتی را یادآوری می‌کنند. در این دعا امام (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام) موارد مهم‌تر را مورد تأکید قرار می‌دهند.

نکته‌ی اوّل عبارت بود از اینکه فرمودند خدایا من از تو پوزش می‌طلبم به ‌خاطر ظلمی که به کسی در حضور من انجام شد، اما من او را یاری نکردم. «وَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِيَ إِلَيَّ فَلَمْ أَشْكُرْهُ»، به من احسانی شد، اما من سپاسگزاری نکردم. «وَ مِنْ مُسِي‏ءٍ اعْتَذَرَ إِلَيَّ فَلَمْ أَعْذِرْهُ»، کسی که به من بدی‌ کرده بود، از من پوزش خواست، اما من عذرش را نپذیرفتم.

نصرت بندگان خدا عموماً کار مطلوبی است. اگر انسان یاری مظلومی را ترک کرده باشد، واقعاً یک فرصت خیلی خوبی را از دست داده است. نصرت مظلوم مؤمن، حقّ واجب است. انسان حق ندارد مؤمن را در برابر ظلم و ستمی که درباره‌ی او صورت می‌گیرد، تنها بگذارد. چنانچه او را یاری نکند، مرتکب معصیت شده؛ یعنی حقّی را زیر پا گذاشته است که حالا باید عذر تقصیر ببرد به پیشگاه خدای متعال و توقّع داشته باشد که خدای متعال او را ببخشد. بعد هم تلاش کند که آن را جبران کند. در جایی هم که نسبت به انسان خوبی صورت می‌گیرد، سپاسش بر عهده‌ی انسان واجب است و یک رفتار زیبا و دلپذیر است. قرآن می‌فرماید:«هَلْ جَزَاء الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ؛[1]  آیا جزای نیکی جز نیکی است؟!»شکر و قدرشناسی از دیگران، باب معروف را در جامعه و در روابط بین مؤمنین گسترش می‌دهد. اگر انسان در این زمینه کوتاهی کرده باشد، باید به پیشگاه خدای متعال عذر ببرد و توبه کند.

آخرین فرازی که جلسه‌ی گذشته ترجمه و شرح شد، این بود: «وَ مِنْ مُسِي‏ءٍ اعْتَذَرَ إِلَيَّ...»، اگر کسی که به ما بدی کرده از ما عذرخواهی کرد، به‌ عهده‌ی ما حقی پیدا می‌کند مبنی بر اینکه او را ببخشیم و عذرش را بپذیریم. اگر انسان به این حق عمل نکرده باشد، باید در پیشگاه خدای متعال توبه و استغفار کند و درصدد جبرانش برآید؛ زیرا حقّی را پایمال کرده است.

 

* وجوب قضای حاجت دیگران

امّا جمله‌ای که الان می‌خوانیم، «وَ مِنْ ذِي فَاقَةٍ سَأَلَنِي فَلَمْ أُوثِرْهُ» کسی حاجتش را با من مطرح کرد و در میان گذاشت و من آن را ترجیح ندادم. از تو عذرخواهی می‌کنم به‌ خاطر این رفتار بدی که داشتم.

فَاقَة به ‌معنای نیاز و فقر است. «وَ مِنْ ذِي فَاقَةٍ»، یعنی «ذِي حاجَةٍ». «سَأَلَنِي»، خواسته و مسئله‌اش را با من در میان گذاشت، «فَلَمْ أُوثِرْهُ». این جمله دو معنا دارد. یکی اینکه من خواسته‌ی او را پاسخ نگفتم: «لَم اَعْطِهِ ما سَأَل؛ آنچه را درخواست کرد، به او ندادم». یک معنای واضح‌تر و دقیق‌تر هم دارد و آن اینکه من او را بر خودم مقدّم نکردم: «وَلَم اُقَدِّمهُ عَلى نَفسي». «لَمْ أُوثِرْهُ»، ایثار نکردم و او را بر خودم ترجیح ندادم. این در جایی است که خواسته‌ای مطرح شده و من اگر می‌خواستم به نیاز او توجّه کنم باید از مزیّتی درباره‌ی خودم عبور می‌کردم؛ یعنی باید ایثار می‌کردم، ولی ایثار نکردم و او را بر خودم ترجیح ندادم. آن کار را فقط درباره‌ی خودم انجام دادم و آن مزیّت را اعم از مال، آبرو یا هر چیز دیگر، برای خودم حفظ کردم. به ‌خاطر این کوتاهی در انجام حقّی که بر عهده‌ی من قرار گرفته بود، از تو عذرخواهی می‌کنم.

اینجا یک باب خیلی جالب باز می‌شود. در روابط اجتماعی به ‌طور عام، خدای متعال مردم را به شکل طبیعی نیازمند یکدیگر قرار داده است. خدای متعال می‌توانست حاجت و نیازهای همه را خودش برآورده کند؛ اما این کار را نکرد. روزی به دست او است. برای برخی آن را گشایش می‌دهد و برای بعضی تنگ می‌گیرد که اسرار و حکمت‌هایی دارد. یا حتی این شرایط محصول ستم‌ها و تبعیض‌های دیگران است که در یک جامعه روا داشته می شود برآیند همه این بحث‌ها این است که مردم نسبت به همدیگر نیازمند هستند. مردم به یکدیگر انواع و اقسام نیازها را دارند؛ نیاز احترام و اکرام، نیازهای مادّی، نیازهای علمی، نیازهای فرهنگی و... . جالب این است که خداوند تبارک و تعالی این نیازها را بر اساس راهنمایی‌هایی که به بندگانش کرده، به فرصت‌هایی برای شکفتن و اعتلا و رشد و رستگاری و شکوفایی و سعادتمندی تبدیل کرده است.

هنگامی که یک فرد نیازش را مطرح می‌کند، شخصیت خود را کاهش داده و خودش را کوچک کرده است. به عبارتی خودش را شکسته تا خواسته‌ی خودش را با دیگری در میان بگذارد. در این جریانی که می‌تواند این تقاضا کاهشی برای شخص درخواست‌کننده و «ذِي فَاقَة» و «ذِي حاجَة» همراه داشته باشد، خدای متعال خودش را جانشین خواهنده قرار داده است تا کاهشی برای درخواست‌کننده ایجاد نشود.. اگر دستی به‌ سوی شما به تقاضا دراز شد، آن دست خدا است. خیلی عجیب است. من هر وقت به این مسئله به هر مناسبتی توجّه پیدا می‌کنم، حال عجیبی به من دست می‌دهد که خدای متعال چه کرده است!؟ شخص خواهنده و صاحب حاجت را رسول خودش معرّفی کرده است. دست او، دست خدا است و اگر ما موفّق ‌شویم چیزی به او بدهیم، آن کسی که می‌گیرد، خدا است؛ لذا بعد از اینکه موفّق شدید آن حاجت را برآورده و آن خواسته را تأمین کنید، دست شما متبرّک می‌شود. [2]همچنین در کتاب خود فرمود: «أَلَمْ یَعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ؛[3] آيا ندانسته‏اند كه تنها خدا است كه از بندگانش توبه را مى‏پذيرد و صدقات را مى‏ستاند؟» عجیب است! خداوند می‌فرماید: مگر مردم خبر ندارند که توبه را من خودم قبول می‌کنم، پس چرا برای ابراز ندامت و پشیمانی نمی‌آیند؟

این شب‌ها که این دعا را می‌خوانیم و شرح می‌دهیم، در واقع برای توبه به درگاه خداوند آمده‌ایم. برای توبه از تبعات، گناهان دنباله‌دار و سنگینی که به گردنمان است. «هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ»، خودش توبه را می‌پذیرد. «وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ»، خودش صدقه را از شما می‌گیرد. البته قرض بالاتر از صدقه است. در باب قرض خدای متعال فراخوان داده و فرموده است: «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ؛[4] كيست كه به خدا وام نيكو دهد تا چندين برابرش افزون كند؟» علاوه بر اینکه قرض را می‌پذیرد، به شما سود مضاعف هم می‌دهد. هم خودش را می‌دهد، هم به شما به‌ صورت مضاعف سود می‌دهد. در روایتی در روایتی امام صادق‌ (علیه السلام) فرمودند: «بر در بهشت نوشته شده است که پاداش صدقه ده برابر، ولی پاداش قرض دادن‌، هجده برابر است‌.[5] زیرا در قرض فرض بازگشت وجود دارد و در فرض بازگشت، حرمتِ گیرنده بیشتر حفظ می‌شود.

 

* خداوند جانشین سائل و قرض‌گیرنده است!

عزیزان عنایت کنند که خدای متعال در این تبادل نیازها خودش را جانشین شخص نیازمند قرار داده و خواسته‌ای را که مطرح شده، از طرف خود می‌داند. دست سائل را هم که به ‌سوی شما دراز شده است، دست خودش می‌داند. اگر موفّق شدید نیازش را برآورده کنید، با او مواجه شده‌اید. من از شما گرفتم و دست‌تان به دست من خورده است؛ بنابراین دست‌تان متبرّک شده است؛ لذا بعد از صدقه دست‌تان را ببوسید که متبرّک شده است. پیامبر این کار را می‌کرد و دستشان را می‌بوسیدند.

کمک شما به فرد نیازمند و برآوردن حاجت و خواسته او، به یک فرصت برای شکفتن و رویش شما تبدیل شده است و باعث می‌شود که انسان از خودخواهی بیرون بیاید، باز شود، فطرتش جوانه بزند و شکوفه بدهد. اگر این روش را ادامه دهد، فطرت انسان به گُل می‌نشیند. در این صورت طرف دیگر شما، خودِ او است که: «وَمَا أَنفَقْتُم مِّن شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ؛[6] و هر چه را انفاق كرديد عوضش را او مى‏دهد». اموال و هر چه را که دادید، برایتان مضاعف، حفاظت و جاودانی می‌کند و به شما برمی‌گرداند. بنابراین شما نه‌تنها چیزی را از دست نداده‌اید، بلکه بیشتر هم به‌ دست آورده‌اید.

جالب است که همه‌ی این ارزش‌ها و ثواب‌ها برای شخص دهنده و کسی است که حاجت نیازمند را برآورده می‌کند، و این در حالی است که آن شخص خودش صدر تا ذیلش فقر است؛ نه فقیر است که فقر است! حتّی ذاتش هم فقر است. نه اینکه «ذاتٌ نُصِبُ اِلیهِ الفَقْر یا لَهُ الفَقر»، نه؛ اصلاً فقر است. بالاتر از فقر است. همه‌اش نیاز است و هیچی ندارد. هر چه که دارد، از فضل الهی در اختیار او است و مال خدای متعال است.

از سوی دیگر خداوند برای اینکه دچار اشتباه نشوید به شما یادآوری می‌کند که: «یا اَیُّهَا النّاس» همه‌تان بدون استثنا اگر خیلی به شما کرم شود، تازه می‌شوید فقیر، والّا شما فقر هستید نه فقیر. «اَنتُم»، ذات‌تان، حیثیّت‌تان، شأن‌تان، هویّت‌تان، یک کلمه بیشتر نیست: «الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ؛[7] به خدا نيازمنديد، و خدا است كه بى‏نيازِ ستوده است».

از آن ‌سو گفته است کسی که به شما مراجعه می‌کند، رسول من است تا شخصیت سائل و خواهنده بزرگ شمرده شود. از طرف دیگر به تو می‌گوید که سراسر وجودت فقر است تا تو اشتباه نکنی و با خودشناسی وارد این چرخه بشوی و بدانی آنچه می‌دهی، امانتی خدایی بوده که نزد تو بوده است. خدای متعال به تو فضل کرده و از فضل خودش آن را در اختیار تو قرار داده است. حالا می‌خواهد آن را برای تو مضاعف و جاودانه کند. مأموریّت کسی که نزد تو آمده این است که این را از تو بگیرد و برای تو حفاظت کند و در روز نیاز به تو تحویل بدهد؛ تازه مضاعفش هم می‌کند. لذا انسان باید کسی را که به او مراجعه کرده است، احترام کند و دستش را ببوسد.

این را از این جهت عرض کردم که پایه مسئله واضح باشد. برآوردن حاجت مردم بدون تفاوت در آیین و مذهبشان، از هر ملّت و نژاد و کیش و دینی که باشند، نزد خدای متعال مطلوب است؛ چون «الخَلقُ کُلُّهُم عِیالُ اللهِ، فأحَبُّهُم إلی اللهِ عَزَّ وَجَلَّ أنفَعُهُم لِعِیالِهِ؛[8] مردم، همه، عائله‌ی خداوند هستند؛ پس محبوب‌ترین آنان نزد خداوند عزّوجل کسی است که برای عائله‌ی او سودمندتر باشد». مردم نان‌خور خدای متعال و مخلوق حق هستند؛ پس این کار مطلوب است.

بدین جهت خوب است که انسان حالت رحمانی داشته باشد؛ یعنی دست و دلباز باشد و برای کمک به دیگران، دین و ملت و آیین افراد برایش مهم نباشد. هر کس که نیازی دارد و نیازش مُحرز است و برای شما هم یاری او امکان دارد، ولو به سختی بیفتید، باید نیاز او را برطرف کنید. من که این توضیحات را به شما می‌دهم، خیلی خجالت می‌کشیم؛ چراکه فرصت‌های بسیاری را به‌ خاطر خودخواهی‌ها و غفلت‌ها و سهل‌انگاری‌ها از دست داده‌ام. خوشبختی به ما روی آورده و در خانه ما را زده، اما ما خودمان با دست‌های خودمان این در را به ‌روی خودمان بسته‌ایم.

تمام این مطالب درباره‌ی کسی بود که در جرگه مؤمنان قرار نداشت. چنانچه شخص کمک‌خواهنده مؤمن باشد، اهمیت و ارزش آن فوق‌العاده خواهد بود. اگر کسی که به انسان مراجعه می‌کند فرد مؤمنی باشد، علاوه بر اینکه ذیل آن عنوان رحمانیّت، پاسخ گفتن به او مطلوبیّت دارد، یک حقّ از جانب او بر عهده‌ی تو ایجاد می‌شود و باید هر کاری که از دستت برمی‌آید و برایت ممکن است، انجام دهی و در رفع نیاز او کوتاهی نکنی. پاسخ مثبت به درخواست او یک حق می‌شود؛ در نتیجه اهمیت آن بالاتر می‌رود. عبارت «فَلَمْ أُوثِرْهُ» برای جایی است که اگر می‌خواستم حقّ طرف را بدهم اذیت می‌شدم و به زحمت می‌افتادم. با این ‌حال باید عذرخواهی کنم. جایی که اگر می‌خواستم نیاز سائل را برآورده کنم، خودم اذیت می‌شوم، چه جایی است؟ جایی است که: «وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ؛[9] و هر چند در خودشان احتياجى [مبرم‏] باشد، آنها را بر خودشان مقدّم مى‏دارند». با اینکه خودش گرفتار است، می‌خواهد نیاز او را برآورده کند. در این صورت خودش هم به دردسر می‌افتد. این‌طور نیست که دستش باز باشد. در شرایطی است که اگر بخواهد او را با خودش سهیم کند، گرفتار می‌شود. این کار معنای «ایثار» است. حضرت می‌گویند از اینکه من به او ایثار نکردم و آن حق را به‌جا نیاوردم، با فرض اینکه خودم به زحمت بیفتم، از تو عذرخواهی می‌کنم. وقتی از این کار عذرخواهی می‌کنیم، مشخص است که در صورت توانایی اگر از کمک کردن دریغ کنیم، به شدت مؤاخذه خواهیم شد.

 

* حدیث ابان درباره‌ی حق مؤمن

برای روشن‌تر شدن ابعاد قضیه، برایتان روایتی می‌خوانم. جناب اَبان بن تغلب از امام صادق (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام)، روایت تکان‌دهنده‌ای را در این زمینه نقل کرده است. ابان می‌گوید: به امام صادق (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام) عرضه داشتم: «أَخْبِرْنِی عَنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ»، به من خبر بده از حقّی که مؤمن بر مؤمن پیدا می‌کند. حضرت فرمودند: رها کن، نخواه که برایت بگویم. ولی ابان این مسئله را رها نکرد. «فَلَم أزَل اُرَدِّدُ عَلَیهِ»، هر وقت حضرت را می‌دیدم، می‌گفتم: آقاجان، به من درباره‌ی حقّ مؤمن مطلبی نفرمودید؟ ابان این خواسته خود را چندبار تکرار کرد تا سرانجام حضرت جواب او را دادند. حضرت با این جمله شروع کردند: «یا اَبان! تُقاسِمُهُ شَطرَ مالِک؟؛ آیا او را در مالت سهیم می‌کنی؟» حضرت که دیدند این جمله برایم عجیب بود و بر من سنگین آمد، جمله‌ی بالاتری را فرمود: «یا أّبان أّما تَعْلَم أَنّ اللّه تَعالی ذَکَر المُؤثِرینَ عَلی أَنفُسِهِم؟؛ آیا نمی‌دانی خدای متعال در قرآنش،  صحبت از کسانی به میان آورده که دیگران را بر خودشان ترجیح می‌دهند؟». «قُلتُ‌ بَلی، جُعِلْتُ فِدَاکَ؛ گفتم: بله، من باخبرم از این آیه‌ی قرآن». «فَقال (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام) إِذا قاسَمتَهُ فَلُم تُؤثِرهُ» آنجایی که تو او را با خودت سهیم  و شریک می‌کنی، که او را به خودت ترجیح نداده‌ای. «فَقالَ: أمّا إذا أنتَ قاسَمتَهُ فَلَم تُؤثِرهُ بَعدُ، إنَّما أنتَ و هُوَ سَواءٌ» چنانچه شما یک میلیون تومان داشتی و پانصد هزار تومانش را به برادر مؤمنت دادی و پانصد تومانش را برای خودت نگه داشتی، با او به مساوات رفتار کرده‌ای و هنوز در جرگه ایثارکنندگان قرار نگرفته‌ای. اگر از سهم خودت به او دادی، ایثار کرده‌ای: «إنَّما تُؤثِرُهُ إذا أنتَ أعطَيتَهُ مِنَ النِّصفِ الآخَرِ؛[10] وقتى ايثار مى‌كنى كه از نيم ديگر هم به او بدهى». تا قبل از این ایثاری صورت نگرفته است. عجیب است!

در واقع امام (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام) با این جمله همه‌ی حرف‌ها را یک‌جا به اَبان گفته است. کسانی که می‌خواهند بدانند که حق مؤمن بر مؤمن چیست، این روایت را بخوانند.

در دوران پرشکوه ظهور، که دیدنش برای ما یک رؤیا است، افراد دست در جیب همدیگر می‌کنند، پول برمی‌دارند و هر وقت توانستند آن را  برمی‌گردانند! شخصی خدمت حضرت آمد و از شهرش گزارش داد. گفت: آقا، آنجا شیعیان، دوستان و ارادتمندان شما زیاد هستند. سپس راجع به آنها توضیح داد. حضرت فرمودند: یک سؤال دارم، آیا اینها این‌طور هستند که وقتی نیاز پیدا کردند، بروند سر دخل برادر مؤمن خود و پول بردارند؟ اگر بخواهیم با زمان امروز بسنجیم مثلاً فرض کنید شخص نیازمند کارت بانکی برادر مؤمنش را بگیرند و از حسابش، پول بردارد. اگر در یک شهر همه مؤمن راستین باشند، باید اطلاعات حساب همدیگر را داشته باشند تا در مواقع نیاز، از حساب همدیگر پول بردارند. لازم هم نیست به‌ طرف هم اطّلاع بدهم که چه کسی و از کجا برداشت! حضرت به آن شخص فرمود: به این مرحله رسیده‌اید؟ طرف نگاهی کرد و گفت: یا بن رسول الله، این خبرها نیست. حضرت فرمودند:‌ شیعیان ما این‌طوری هستند. اینها ما را دوست دارند و جزء دوستداران ما هستند. امّا اینکه می‌گویی اینها شیعه هستند؛ نه شیعه نیستند.

البته در دوران دفاع مقدّس این فضا به وجود آمد و کسی از اینکه یک فرد ایثار کند، اصلاً تعجّب نمی‌کرد. فضای خاصی حاکم بود. وقتی در آن فضا قدم می‌زدی، احساس می‌کردی در جمع دوستان و یاران امیرالمؤمنین (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام) قدم برمی‌داری و زندگی می‌کنی. مثلاً در سنگر، کارها تقسیم می‌شد. شستن ظرف‌ها و آماده و تمیز کردن سنگر و... هر کدام به ‌عهده‌ی یک نفر بود. اما روزی که نوبتت فرا می‌رسید، می‌دیدی همه‌ی این کارها انجام شده است؛ امّا چه کسی، معلوم نیست! ظرف‌ها شسته شده، همه‌چیز آماده، تمیز و مرتّب بود. یک‌ وقت دیدم که تمام لباس‌های من شسته شده است. این کار بالاتر از آن قبلی بود؛ چون در آنجا بحث عمومی مطرح است، امّا لباس شستن، وظیفه‌ی شخصی خود شما بود. خیال نکنید این کار، کار آسانی بود. در آنجا خیلی مشکل بود و انسان واقعاً بیچاره می‌شد. در آن شرایط خطّ و در آن محیط‌، خیلی کار مشکلی بود. من دیدم که تمام لباس‌هایم شسته شده است. معلوم هم نبود کار چه کسی است. تازه این کار در مقابل ایثارهای دیگر، دست پایین و ساده‌ بود. گاهی شرایطی رخ می‌داد که رزمندگان باید از وسط میدان مین رد می‌شدند. در اینجا یک عده برای باز شدن مسیر، خود را فدا می‌کردند. جالب بود که برای این کار به التماس و تمنّا می‌افتادند و برای اینکه به میدان بروند، وجوه ترجیحی‌ خود را بر دیگران می‌گفتند. مثلاً می‌گفتند من زن و بچه ندارم، امّا شما زن و بچه داری، من باید فدای شما بشوم، راه را باز کنم شما بروی، تا من هستم شما نباید بروی.

فضای عجیب و غریبی بود. حقیقتاً شهد و شیرینی زندگی مؤمنانه را انسان با همه‌ی وجودش در آنجا می‌چشید و حلاوت آن را احساس می‌کرد. روابط ایمانی و اخوّت‌ها و آن صمیمّیت و ...

فکر می‌کنم همین حدیث کافی است و حضرت تکلیف همه را معلوم کرده است.

«وَ مِنْ ذِي فَاقَةٍ سَأَلَنِي فَلَمْ أُوثِرْهُ»، نفرمود «فَلَمْ اَعْطِهِ» به او ندادم؛ بلکه «فَلَمْ أُوثِرْهُ»، درباره‌ی او ایثار نکردم. من از ایثار نکردنم به درگاه تو عذرخواهی می‌کنم که چرا او را بر خودم ترجیح ندادم و سهم او را بیشتر ندادم.

امّا پنجم، امام (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام) شما را در باب بسیار وسیع و جدّاً مهم و حسّاس حقوق مؤمنین به معنای عام کلمه می‌برند و یک تعمیم می‌دهند: «وَ مِنْ حَقِّ ذِي حَقٍّ لَزِمَنِي لِمُؤْمِنٍ فَلَمْ أُوَفِّرْهُ» عبارت، عبارت واضحی است. «لِمُؤْمِنٍ»، یعنی در فضای ارتباط ایمانی و اخوّت ایمانی، «فَلَمْ أُوَفِّرْهُ» من آن حق را پر و پیمان و تمام و کمال پرداخت نکردم، ‌از عهده‌اش برنیامدم، «أُوَفِّرْهُ»، یعنی به شکل تمام و سرریز و سرشار، آن حق را ادا نکردم. از چنین چیزی از تو عذرخواهی می‌کنم: «أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ»، پشیمانم، بیچاره‌ام. اینها بر ذمه من مانده است.

 

* معنا و مفهوم عقد اخوت

دوستان به مسئله‌ی مهمی عنایت کنند و آن اینکه خداوند تبارک و تعالی به شکل عمومی و فراگیر بین انسان‌های مؤمن عقد اخوّت را جاری کرده است. عقد اخوت در بین ما اشتباه جا افتاده است. آن اشتباه این است که خیال می‌کنیم عقد اخوّت یک عقد اختیاری است و با شنیدن نام آن، ذهنمان  سراغ عقد اخوّت عید غدیر و امثال آن می‌رود. شایسته است که مؤمنین با همدیگر عقد اخوّت ببندند و به عید غدیر منحصر نیست. دست همدیگر را بگیرند و بگویند: «واخَیتُکَ فِی الله وَ صافَیتُکَ فِی الله وَ صافَحتُکَ فِی الله» بعد طبق همان صیغه‌ی عقد اخوّت بر عهده‌ی خودشان چیزهایی را قرار بدهند. پس از آن، این دو نفر با هم برادر می‌شوند. در ذهن‌ها این است که عقد اخوّت آن است؛ در حالی ‌که آن یک پیمان اختصاصی است برای چند مطلب ویژه که عبارت است از: دعا، زیارت و شفاعت؛ زیرا بعدش می‌گویید: «اَسْقَطْتُ عَنْکَ جَمیعَ حُقُوقِ الاُخُوَّةِ اِلّا الدُّعآءَ وَالزِّیارَةَ وَ الشَّفاعَةَ»، من با تو پیمان می‌بندم که اگر اهل بهشت و اهل شفاعت شدم، وارد بهشت نمی‌شوم مگر اینکه جناب‌عالی هم با من بیایید. قرار بسیار خوبی است. می‌گوید من نمی‌روم مگر اینکه تو را با خودم ببرم،

 

* داستان برادران ایمانی در کربلای5

یک خاطره‌ی شیرین از کربلای ۵ دارم. یک شب در منطقه بچه‌ها برای عملیّات آماده و سازماندهی می‌شدند. شب عملیات که شب خیلی سنگین و عجیبی هم بود، همه وصیّت می‌نوشتند، آماده می‌شدند و توسّلات داشتند. در یکی از چادرها دعای توسّل برقرار بود. مال یک گردان دیگر بود. سراغ من آمدند و گفتند که بیاید آنجا ما برنامه‌ی دعا داریم. من هم رفتم. بچه‌ها هم عمدتاً بچه‌های نازی‌آباد و از مسجد امام حسن مجتبی (علیه السّلام) بودند. قبلش با من در تهران ارتباط هیئتی داشتند. چه دعا و چه شبی بود! اسم هر امامی که می‌آمد، می‌سوختند، عشق می‌کردند، ضجّه‌ می‌زدند، ذوب می‌شدند. دعا که تمام شد، فانوس را خاموش کردند. بعد دیدم کسی یک دست مرا گرفت، کس دیگری آن دستم را گرفت و بعد یکی از آن کنار گفت: حاج‌آقا، عقد اخوّت را بخوان. گفتم: این چه کاریه؟ گفتند: والّا شما اینجا اسیر گرفته می‌شوی، امکان رفتن وجود ندارد! دست‌ها را گرفتند، ما هم را خواندیم و آنها همه تکرار کردند. یک «قَبِلتُ» جمعی هم گفتیم و پا شدیم. فانوس را روشن کردند و همه همدیگر را بوسیدند. گفتند: حالا دیگر ما همه با همدیگر برادر شدیم. بعد هم گفتیم که هر کسی که بهشتی شود، گفته که من نمی‌روم مگر اینکه تو را هم با خودم ببرم. آن شب تمام شد و قصّه‌ها گذشت و رفتیم عملیات؛ البته از هم جدا بودیم. در برگشت، که داستان‌های عجیبی برای ما پیش آمد، جلوی مقر ما را از ماشین انداختند پایین. چون نمی‌توانستیم از جایمان بلند شویم، عقب تویوتا، چهار دست و پا ما را گرفتند و ما را انداختند پایین. اسلحه و کوله را هم انداختند؛ چون باید تند می‌رفتند. هر کس مکانی را که می‌خواست پیاده شود می‌گفت، دست و پایش را می‌گرفتند و او را پایین می‌انداختند. ما را انداختند آنجا و رفتند. نمی‌توانستم تکان بخورم. منتظر بودم که کسی بیاید و کمکم کند. چند دقیقه نشستم و چند مرتبه صدا کردم. بعد از مدتی دیدم کسی می‌آید. یک یک قدم جلو می‌آمد و یک قدم می‌رفت عقب، به او می‌گفتم: بیا کمک، من درد دارم. اما فقط نگاه می‌کرد. بعد رفت یکی دو نفر دیگر را هم صدا زد؛ اما آنها هم با دیدن من تعجب می‌کردند. یکی‌شان بسم الله بسم الله گویان جلو آمد. به من که رسید، گفت: خودتی؟ گفتم: من فلانی هستم. حالا قصّه چه بود؟ معلوم شد که آنها برادرهای ما بودند. گفتم: نزدیک بود بشوید برادرهای یوسف. مرا نجات بدهید. گفتند: یکی از بچه‌هایمان که گزارشگر راستگویی بود گزارش آورد که فلانی شهید شده است. می‌گفت: من خودم دیدم، تازه آوار سنگر هم رویش آمده بود و کیفیّت آن را تعریف می‌کرد. می‌گفت: سرش از بدنش یک خورده جدا شده بود و... . برایشان شهادت مرا با آب و تاب تعریف کرده بود. آنها می‌گفتند: ما از وقتی که برگشتیم، برای شما جلسه گرفتیم و گریه‌ها کردیم! گریه‌هایمان که تمام شد، خیلی خوشحالی کردیم، گفتیم: چه خوب شد، ما چند شب پیش با هم عقد اخوّت خواندیم، هرز نرفت. خودش با ما عقد اخوّت بسته و گفته اگر من بروم بهشت شما را هم با خودم می‌برم، پس حاجی آنجا معطّل می‌ماند تا ما با هم برویم. حالا شما که برگشتی گریه‌هایمان هدر رفت، بی‌خودی این همه برای شما گریه کردیم! البتّه از آن جمع ما، چند نفر شهید شدند. یکی‌شان، خدا رحمتش کند، حسن حاتمی بود که یک چشمش را در عملیّات دیگری از دست داده بود. خیلی فوق‌العاده بود. گاهی با بچه‌های دیگر می‌گوییم، هستند از آن داداش‌ها که آنجا منتظر ما بمانند و ما را از جهنم یک‌جوری نجات بدهند. چه روزهایی بود...

غرض این بود که ذهن شما از عقد اخوّت نرود سراغ این عقد اخوّت. این عقد خاصّی بین مؤمنین است. خدای متعال و مهربان بین همه‌ی مؤمنین عقد اخوّت خوانده و آن را در قرآن‌ کریم اعلام کرده است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛[11] در حقيقت مؤمنان با هم برادرند». تمام شد، خدای متعال مؤمنان را برادر خوانده و این برادری اختیاری نیست. مگر اینکه کسی «نَستَجیرُ بِالله» از جرگه‌ی مؤمنین خارج و مرتد شود. والّا اگر کسی در جرگه‌ی مؤمنین و دوست‌داران امیرالمؤمنین (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام) باشد، این عقد بین او و دیگر مؤمنان خوانده شده است. پس بین مؤمنین این اخوّت برقرار است. این اخوّت یک فهرست حقوق درست می‌کند؛ حقوقی که جنبه زینتی و تشریفاتی ندارند. امام صادق (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام)، یک حق را به اَبان گفت که اَبان از پاسخ امام تعجب کرد.

 

* بهشت دنیایی

این یک فهرست حقوق متقابل است که ذیل ارتباط ایمانی و اخوّت ایمانی برقرار می‌شود. این حقوق متبادل، فرصت شکفتن دوستان امیرالمؤمنین (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام) است؛ یعنی اگر مؤمنان ملتزم به رعایت این حقوق متقابلِ بین خودشان گردند، بهشت را در همین دنیا تجربه می‌کنند. «من که امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود/ وعده‌ی فردای زاهد را چرا باور کنم؟» همین‌جا برایش بهشت می‌شود. کسی مزّه‌ی نماز را بچشد، همین‌جا بهشت نصیبش شده است. خدا رحمت کند مرحوم علّامه‌ی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) را. یک وقت در نمازش ظاهراً به یک وجدی رسیده بود. جلوه‌ی بهشتی را جلوی چشمش گذاشتند و یکی از آن حوری‌ها کنارش نشسته بود. در روایت دارد که اگر یکی از آن حوری‌های بهشتی بُرقع از چشم‌هایش بردارد و پرده را از سیمایش کنار بزند، همه‌ی اهل زمین آواره می‌شوند، خیال نکنید یک چیز عادی‌ است. ببینید آقای طباطبایی چی چشیده بود که به آن حوری اعتنا نکرده بود. حوری به علامه عرض ارادت می‌کرد، اما علامه اعتنا نکرده و دل او را شکسته بود. بعدها توفیقاتی از علّامه سلب شده بود که به او گفته بودند که چرا دل این بنده‌ی خدا را شکستی؟ اینقدر به تو عرض ارادت کرد، اما تو اصلاً تحویلش نگرفتی. او از تو رنجیده.

اگر مؤمنین به حقّ و اخوّتی که خدای متعال بین آنها استوار کرده است، ملتزم بشوند و عمل کنند، بهشت همین‌جا تجربه می‌شود: اُنس، صفا، یک‌رنگی، عشق، دلدادگی، ایثار، پشتیبانی، نصرت، دلالت، ارشاد، خیرخواهی... . تمام این گرفتاری‌هایی که دور و بر ما است، برطرف می‌شود. این‌چنین فضائی به ما وعده داده شده است.

وقتی که نماینده‌ی جمال و جلال پروردگار متعال و عقل کل، یعنی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) تشریف بیاورند، ِدستی به سر مردم می‌کشند که بر اثر آن عقلشان رشد می‌کند. در آن زمان این اتّفاق می‌افتد؛ یعنی حقوق تأمین می‌شود و فضای بین مردم می‌شود بهشت. همین‌جا خدای متعال آن بهشت را برقرار می‌کند. ما هم می‌توانیم جلوه‌هایی از آن را در روابط دونفره، سه‌نفره، پنج‌نفره،‌ همسایگی و پیرامون خود درست کنیم. ‌بعضی‌هایمان حتّی عرضه نداریم این فضا را در خانواده‌ی خودمان برقرار کنیم؛ حتّی تا این حد هم عرضه‌اش را نداریم. لذا امام صادق (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام) فرموده بودند: «ما عُبِدَ اللّهُ بشيءٍ أفضَلَ مِن أداءِ حقِّ المؤمنِ»[12] جلوه‌های عبودیّت و بندگی خیلی فراوان و متنوّع است؛ از نماز و روزه و حجّ و صدقه و... فهرست طولانی‌ای دارد. اما امام (علیه السّلام) فرمودند خدای متعال به هیچ چیزی برتر از ادای حقّ مؤمن عبادت نشده است. چه کیمیایی است؟ وقتی که حق مؤمنی را ادا می‌کنی، به بالاترین رتبه‌های بندگی دست می‌یابی. بعد دوستان ما می‌گویند که: آقا می‌شود مثلاً ذکر یا وردی به ما بدهید، می‌خواهیم سیر و سلوک کنیم! جوانی به من می‌گفت: یک ذکر سنگین به من بده! تلقّی‌اش این بود که مثلاً من باید به او بگویم که از سر شب تا سحر بگو: «سُبّوحٌ قُدّوس»! البته در جای خودش و برای اهل خودش، ارزش ذکر انکارناشدنی است؛ اما «ما عُبِدَ اللّهُ بشيءٍ أفضَلَ مِن أداءِ حقِّ المؤمنِ» این است سیر و سلوک حقیقی و راستین.

 

* حقوق هفتگانه مؤمنان بر یکدیگر

جناب مُعَلَّى بْنِ خُنَيْس می‌گوید از امام صادق (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَ السَّلام) پرسیدم: «مـَا حـَقُّ الْمُسْلِمَ عَلَى الْمُسْلِمِ؛ حقّ مسلمان بر مسلمان چیست؟» این روایت نیز مقدّماتی دارد، شبیه همان حدیث قبلی. حضرت در ابتدا پاسخ ندادند تا اهمیّت مسئله را نشان دهند و نیز بگویند هر کسی از عهده‌ی ادای حق مؤمن برنمی‌آید؛ مرد می‌خواهد. بعد از اصرار معلی حضرت فرمودند: هفت حق واجب وجود دارد. «قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هِيَ» معلی از امام می‌خواهد که آنها را بیان بفرمایند. امام فرمود: «يَا مُعَلَّى إِنّى شَفِيقٌ عَلَیک» معلّا من تو را دوست دارم و خیرخواهت هستم. از من نخواه که آنها را بگویم. «قُلْتُ لَهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» معلی هم می‌گوید: من دلم را به دریا زدم و امیدم به خدا است. ان‌شاءالله خدا کمک می‌کند. حضرت فرمودند: از همه ساده‌تر این است: «أَيْسَرُ حَقٍّ مِنْهَا أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ تَكْرَهَ لَهُ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ؛ چیزی را که برای خودت دوست داری برای او هم دوست داشته باشی و چیزی را که برای خودت نمی‌پسندی، برای او هم نپسندی». اگر همین را عمل کنیم، چه اتّفاقی می‌افتد؟ سپس فرمودند:«اَلحَق الثّانی»، امّا حق دوم، فرمودند که مواظب باشی او راعصبانی نکنی و به خشم نیاوری: «أَنْ تَجْتَنِبَ سَخَطَهُ» دنبال رضایت او باشی و از امر او فرمان ببری: «وَ تُطِيعَ أَمْرَهُ» خیلی عجیب است. عصبانی‌اش نکنی، رضایتش را تأمین کنی و امرش را، که طبعاً همه‌ی اینها ذیل امر الله است، اطاعت کنی.

شاید معلّی پیش خودش گفته عجب کاری کردم که این سؤال را پرسیدم! حضرت به من فرمودند: «إِنّى شَفِيقٌ عَلَيْكَ» به حرفش گوش نکردم. نمی‌دانستم می‌خواهد این چیزها را بیان کند. همین‌طوری گفتم: «لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»!

 اما حقّ سوم، «أَنْ تُعِينَهُ»، یاری‌اش کنی. «بِنَفْسِکَ؛ با جانت»، «وَ مالِکَ؛ با مالت»، «وَ لِسانِکَ؛ و زبانت»، «وَ یَدِکَ وَ رِجْلِکْ؛ با دست و پایت» حضرت چیزی را از قلم نینداختند. فرمودند: یاری‌اش کنی، جانی، مالی، زبانی، قدمی، قلمی؛ به هر شکل ممکن. این شد حقّ سوم.

امّا حقّ‌ چهارم، «وَالحَقّ الرّابِع، أَنْ تَكُونَ عَيْنَهُ وَ دَلِيلَهُ وَ مـِرْآتَهُ»، چشمش باشی، راهنمایش باشی، آیینه‌اش باشی. دین این است.

«وَالحَقْ الخامِس»، امّا پنجم، نکند سیر باشی، و او گرسنه باشد: «أَنْ لَا تَشْبَعَ وَ يَجُوعُ» نکند سیراب باشی، او تشنه باشد، ‌نکند لباس داشته باشی، او بی‌لباس باشد، این شد حقّ پنجم.

امّا حقّ ششم. دقّت کنید که این حق چقدر لطیف است. فرمودند: اگر تو خادمی داری و او خادم ندارد، «فَوَاجِبٌ عَلَیک أَنْ تَبْعَثَ خَادِمَكَ؛ بر تو واجب است که خادمت را نزد او بفرستی». برود لباس‌های او را بشوید، برایش غذا درست کند، برایش جا بیندازد و خلاصه به او رسیدگی کند. این هم شد حقّ ششم.

«وَالحَقُّ السّابِع؛ حقّ هفتم»، این است که اگر قسم خورد، تأییدش کنی، چنانچه بیمار شد به عیادتش بروی، اگر مُرد، در تشییع جنازه‌اش شرکت کنی: « أَنْ تُبِرَّ قَسَمَهُ وَ تُجِيبَ دَعْوَتَهُ وَ تَعُودَ مَرِيضَهُ وَ تَشْهَدَ جَنَازَتَهُ» این قسمت پایانی‌اش است: «وَ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ حَاجَةً»، (خواهش می‌کنم برادرها و خواهرها دقّت کنند) اگر متوجّه شدی نیازی دارد، «تُبَادِرُهُ إِلَى قَضَائِهَا» در برآورده کردن نیازش بشتابی. «وَ لَا تُلْجِئُهُ أَنْ يَسْأَلَكَهَا» این‌قدر معطّل نکنی که او از تو بخواهد سؤال کند؛ زیرا سؤال، همان‌طور که عرض کردیم، سخت است. سائل باید خودش را بشکند تا چیزی از تو بخواهد. نکند صبر کنی تا او بخواهد از تو سؤال کند. قبل از اینکه از تو بخواهد، همین‌که مطّلع شدی، مبادرت کن و خواسته‌اش را انجام بده.

حضرت در ادامه فرمودند: «فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ؛ اگر آنچه را که گفتم انجام بدهی». این هفت حق بعضی‌هایش چند حق دیگر را شامل می‌شدند و در مجموع بیست حق است. امام فرمودند اگر این حقوق را ادا کنی، «وَصَلْتَ وَلَايَتَكَ بِوَلَايَتِهِ وَ وَلَايَتَهُ بِوَلَايَتِكَ»[13] تو در شبکه‌ی اخوّت ایمانی قرار گرفتی و از ولایت ایمانی بهره‌مند شدی.

اینجا یک جمله‌ی لطیفی دارد که در این حدیث نیامده، اما در روایت دیگری آمده و آن جمله‌ی لطیف این است که فرمودند آن‌وقت ولایت شما متّصل شده است به ولایت ما و به ولایت‌ الله. اگر این حقوق را انجام ندهی، در شبکه نیستی؛ یعنی خودت را از ولایت الهی خارج کرده‌ای.‌ البته خروج از مدار الهی مراتبی دارد. اگر یک بخش‌ آن را انجام ندادی، به همان اندازه از حریم الهی خارج می‌شوی.

الان معنای «أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ» معلوم شد. حالا باید بنشینی و در پیشگاه خدای متعال ضجّه بزنی و التماس‌ و گریه‌ کنی و ناله‌ها سر بدهی به خاطر حقوقی که به آن عمل نکرده‌ایم و به عهده‌ی ما باقی مانده است.

در پایان روایتی دیگر که امام سی حقّ را (عَلَیهِ الصَّلاةُ وَالسَّلام) برشمردند، می‌فرمایند که اگر اینها را انجام دادی، ولایتت وصل شده است. اگر انجام دادی و از عهده‌ی آن حقوق برآمدی که بهتر، اگر برنیامدی در روز قیامت نگهت می‌دارند و این حقوق را از تو مطالبه می‌کنند. شخصی از کنار شما رد شده و به شما سلام کرده جوابش را ندادی، فردا سر پل صراط، در گردنه‌ی مرصاد ایستاده است و حقش را مطالبه می‌کند.

 

* حق پدر و مادر

به ‌عنوان یادآوری عرض کنم که این چیزهایی که برایتان گفتیم و خواندیم و شنیدید که گاهی افسانه‌ای در ذهن بعضی‌ها می‌آید، اینها حقوق عادی مؤمنین است. حقوق دیگری وجود دارد که متناسب با نسبت‌ها برقرار می‌شود. این حقوق به برکت ایمان و مودّت امیرالمؤمنین (علیه السلام) برقرار شد. شهادتین را که گفتید و به ولایت امیرالمؤمنین شهادت دادید، اینها برقرار می‌شود.

برادرها و خواهرهای عزیز، از اینها سنگین‌تر، عظیم‌تر و بزرگ‌تر که ذیل حَقُّ اللهِ تَبارکَ وَ تَعالی تعریف می‌شود، حقّ پدر و مادر است. چه کسی از عهده‌ی حقوق والدینش برمی‌آيد؟ چه کسی می‌تواند یک‌دهم یا یک‌صدم حق آنها را ادا کند؟ هیچ‌کس! اما بدانید اگر اندکی از حق آنان را ادا کردید، بهشتی می‌شوید.

خدای متعال را قسم می‌دهیم به حقّ اولیائش، به حقّ مقرّبان درگاهش، به حقّ امام سجّاد(عَلَیهِ الصَّلاةُ وَالسَّلام)، به حقّ این صحیفه‌ی مبارکه‌ی سجّادیه - خدا می‌داند به حقّ خود امام سجّاد و به خود امام سجّاد(علیه السّلام) قسم اگر این صحیفه را دنیا بشناسند همه‌شان مسلمان و شیعه می‌شوند، امام رضا فرمود: «لَو عَلِمُوا مَحاسِنَ کَلامِنا لَاتَّبَعُونا،[14] اگر مردم زیباییهای سخنان ما را می‌شناختند، (مسلّماً) از ما پیروی می‌کردند.» این بهشتی است که صحیفه می‌دهد به مردم، چه کرده امام سجّاد(علیه السّلام) - می‌خواستم بگویم خیال نکنید این سوگند یک سوگند آسانی است، «وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ،[15] و این سوگندی است بسیار بزرگ، اگر بدانید!» خدا را به امام سجّاد و به صحیفه‌ی مبارکه‌ی سجّادیه قسم می‌دهیم، این دعای سی‌وهشتم را که دعای عذرخواهی در حقوق انجام نشده است درباره‌ی همه‌ی ما مستجاب بفرماید انشاءالله.



پی‌ نوشت: 

[1]. الرحمن:60.

[2] . امام سجاد (علیه السلام) هنگامی که صدقه می‌داد، دست مبارک خود را می‌بوسید. از ایشان علت آن را پرسیدند؛ حضرت فرمود: زيرا صدقه قبل از قرار گرفتن در دست سائل، در دست خداوند قرار مى‌گيرد.[2] لذا جزء آداب صدقه است که انسان دست خود را احتراماً ببوسد. در روایت دیگر معصوم فرمود: «هیچ چیزی نیست مگر آنكه فرشته‌ای بر آن موكل است، جز صدقه كه در دست خدا واقع می‌شود. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج96، ص127.

[3] . توبه: 104.

[4] . بقره: 245.

[5] . شیخ حر عاملی،‌ وسائل الشیعة‌، ج16، ص318.

[6] . سبأ: 39.

[7] . فاطر: 15.

[8] . میرزای نوری، مستدرك الوسائل، ج12، ح14526.

[9] . حشر: 9.

[10] . کلینی، کافی، ج2، ص172.

[11] . حجرات: 10.

[12] . اصول کافي، باب حق المؤمن علي اخيه، ح4.

[13] . کلینی، الکافی، ج 2، ص170، ح 2.

[14] . معانی الأخبار، ص 180.

[15] . الواقعة:76.



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *