متن درس‌هایی از دعای بیستم صحیفه سجادیه، جلسه «۶۲» 1401/8/2


پیوند های مرتبط »
فایل pdf
 متن درس‌هایی از دعای بیستم صحیفه سجادیه، جلسه «۶۲»
بخش پایانی این است که حضرت بعد از این‌که این فهرست را برشمردند فرمودند: «وَ أَكْمِلْ ذَلِكَ لِي بِدَوَامِ الطَّاعَةِ، وَ لُزُومِ الْجَمَاعَةِ، وَ رَفْضِ أَهْلِ الْبِدَعِ، وَ مُسْتَعْمِلِ الرَّأْيِ الْمُخْتَرَعِ». مسئله عبارت است از این‌که آن‌چه که ما اکنون در این منظومه بسیار جذّاب مشاهده کردیم فهرستی است از زیبایی‌های اخلاقی که این‌ها هم می‌تواند در انسان مؤمن و اهل طاعت باشد، هم می‌تواند در افراد غیرمؤمن باشد. مثلاً ما انسان‌هایی را داریم که آدم‌های مؤمنی نیستند اما آدم‌های خوش‌اخلاقی هستند. بردباری‌ و سعه‌ صدرشان زیاد است، اهل خدمات اجتماعی هستند، اهل احسان هستند. ما از این قبیل انسان‌ها با این خصوصیات داریم. عمده این است که آن‌چه که ما به عنوان این زیبایی‌های اخلاقی به‌ویژه در محور معاشرت‌های اجتماعی در این‌جا مرور کردیم همه‌ی این‌ها در محیط طاعت الهی قرار بگیرد و در محور طاعت الهی پرورش پیدا کند. این نکته کلیدی است که در بخش پایانی آمد. فرمود: «وَ أَكْمِلْ ذَلِكَ» یعنی این مجموعه فهرست نوزده‌گانه که این‌جا داریم، «أَكْمِلْ ذَلِكَ لِي» این‌ها را برای من با سه ویژگی اساسی کاملش کن.

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ حَلِّنِي بِحِلْيَةِ الصَّالِحِينَ، وَ أَلْبِسْنِي زِينَةَ الْمُتَّقِينَ».

به لطف پروردگار متعال موفق شدیم بخش بسیار مهمی از دعای نورانی مکارم‌الاخلاق را که امام (علیه‌السلام) ذیل عنوان زیور صالحان و زینت پارسایان در یک فهرست نوزده‌گانه آورده بودند بیان کنیم. بحمدالله بحث‌مان به نقطه پایانی‌اش رسید.

 

پرورش زیبایی‌های اخلاقی در محیط طاعت الهی

بخش پایانی این است که حضرت بعد از این‌که این فهرست را برشمردند فرمودند: «وَ أَكْمِلْ ذَلِكَ لِي بِدَوَامِ الطَّاعَةِ، وَ لُزُومِ الْجَمَاعَةِ، وَ رَفْضِ أَهْلِ الْبِدَعِ، وَ مُسْتَعْمِلِ الرَّأْيِ الْمُخْتَرَعِ». مسئله عبارت است از این‌که آن‌چه که ما اکنون در این منظومه بسیار جذّاب مشاهده کردیم فهرستی است از زیبایی‌های اخلاقی که این‌ها هم می‌تواند در انسان مؤمن و اهل طاعت باشد، هم می‌تواند در افراد غیرمؤمن باشد. مثلاً ما انسان‌هایی را داریم که آدم‌های مؤمنی نیستند اما آدم‌های خوش‌اخلاقی هستند. بردباری‌ و سعه‌ صدرشان زیاد است، اهل خدمات اجتماعی هستند، اهل احسان هستند. ما از این قبیل انسان‌ها با این خصوصیات داریم. عمده این است که آن‌چه که ما به عنوان این زیبایی‌های اخلاقی به‌ویژه در محور معاشرت‌های اجتماعی در این‌جا مرور کردیم همه‌ی این‌ها در محیط طاعت الهی قرار بگیرد و در محور طاعت الهی پرورش پیدا کند. این نکته کلیدی است که در بخش پایانی آمد. فرمود: «وَ أَكْمِلْ ذَلِكَ» یعنی این مجموعه فهرست نوزده‌گانه که این‌جا داریم، «أَكْمِلْ ذَلِكَ لِي» این‌ها را برای من با سه ویژگی اساسی کاملش کن. یکی دوام طاعت، دیگری لزوم جماعت، سومی هم «رَفْضِ أَهْلِ الْبِدَعِ» که به معنای مقابله با بدعت‌گران است.

 

تمنّای کمال

«أَكْمِلْ ذَلِكَ لِي» حکایت از این است که انسان مؤمن کمال‌جو است. دنبال کمال است و به امور ناقص قانع نمی‌شود. مقابل کمال نقص است. کمال‌خواه بودن، کمال‌جو بودن، تمنّای کمال‌داشتن، این عبارت است از ویژگی انسان مؤمن. کل دعای بیستم که دعای مکارم‌الاخلاق باشد درحقیقت در همین تعبیرها خلاصه می‌شود که در ساحت قدس ربوبی انسان مؤمن به دلالت انسان کامل حضرت سیدالساجدین (علیه‌الصلوةوالسلام) دارد خواسته و تمنای خودش را که رسیدن به کمال و خروج از نفس است، این را از خدای متعال به هر صورت مطالبه می‌کند. «وَ أَكْمِلْ» این‌جا به این معنا است. «وَ أَكْمِلْ ذَلِكَ لِي» این را از خدای متعال می‌خواهد و در تک‌تک این فضیلت‌ها کمالش را می‌خواهد، چون هر کدام از این‌ها دارای مراتبی است. از آن فهرست کمالش را تمنّا می‌کند که حالا شما هر کدام از آن‌ها را اسم ببرید دارای درجات است. شما یک وقتی است که به یک درجه کمی قانع می‌شوید، یک وقت است که نه، می‌خواهید به عالی‌ترین سطحش برسید. اگر مثلاً فرض بفرمایید «بَسْطِ الْعَدْلِ» است، اگر «كَظْمِ الغَيْظِ» است، اگر «طِيبِ الْمُخَالَقَةِ» است، هر کدام از این‌ها دارای یک درجاتی است، یک فضیلتی است اما درجاتی دارد. شما برای هر کدام از این‌ها عالی‌ترین درجه‌اش را تمنّا می‌کنید. این می‌شود همان درخواست کمال.

 

کمال‌خواهی مستلزم مجاهدت است

کل این فهرست نوزده‌گانه که این‌جا مطرح شده، کاملاً در محور طاعت الهی در اوج و کمال خودش را تمنّا می‌کنید. هم می‌تواند ناظر باشد به کل و مجموع، هم می‌تواند ناظر باشد به فرد فرد این فضیلت‌ها که در این‌جا فهرست شد. این نکته همیشه خاطر مبارک‌تان بماند، اگر حس کمال‌خواهی و کمال‌جویی که در انسان هست، این تضعیف بشود، تقلیل پیدا بکند، انسان به شرایط نقص عادت می‌کند. چون کمال‌خواهی به معنای واقعی کلمه مستلزم تلاش بیشتر است. مستلزم مجاهدت است. لازمه‌اش این است که انسان باید سرمایه‌گذاری کند. باید رنج ببرد. این هم معمولاً با تنبلی‌‌های عادی ما آدم‌ها نمی‌سازد. آدم ولو به‌حسب فطرت کمال‌خواه است ولی به‌حسب نفسانیت با نقص زندگی و هم‌زیستی می‌کند. با نقص هم‌زیستی می‌کند به این معنا که اگر از یک فضیلتی مقداری گیرش آمد می‌گوید خیلی خوب باشد دیگر. همان را برای خودش کافی می‌داند. بنابراین در جست‌وجوی مراتب بالاتر و در صدد تحصیل مراتب عالی‌تر برنمی‌آید. چه در علم چه در ایمان چه در عمل، فرقی نمی‌کند، به همان‌مقداری که به‌دست آورده اکتفا می‌کند. از یک فضیلتی یک نصیبی را که پیدا کرد به همان اکتفا می‌کند. این اکتفا کردن یعنی درجا زدن و این درجا زدن یعنی از دست دادن فرصتِ رشد. در حالی که در دنیا از اول تا آخر مهلت اندکی که ما داریم تنها چیزی که توجیه کننده زیست این‌جهانی است رشد و کمال است. فقط همین است که تو در حال تکامل باشی. یعنی در هر مرحله‌ای هستی در حال رفتن به سمت مرحله بعدی باشی. در حال هجرت باشی.

کلمه هجرت یک واژه خوش‌ساخت قرآنی است و جزء ارکان زیست مؤمنانه است. در زیست مؤمنانه یک رکن ایمان است، یک رکن جهاد است، یک رکن هجرت است. ایمان، هجرت، جهاد، این سه‌ کنار هم است.

 

مؤمن واقعی مهاجر است

هجرت می‌خواهد بگوید که انسان مؤمن در هر وضعیتی که قرار داشته باشد در حال سِیر است، در حال رشد است. تکاپو برای رسیدن به منازل بالاتر دارد. هجرت معنایش این است. یعنی فاصله گرفتن از شرایطی که برای رسیدن به وضعیت بهتر هستیم. این شرایطی که در آن هستیم ممکن است خدای ناخواسته شرایط گناه باشد. هجرت از گناه به طاعت است. همان هجرت از معصیت به طاعت که اسمش هست توبه. انسان مؤمن به این معنا دائماً در حال توبه است، یک توبه دائمی دارد. معنای دوم سیر از نقص به کمال است. هجرت به این معنا است. یعنی ما در هر مرحله‌ای که باشیم در آن مرحله در وضعیت نقص هستیم. خارج شدن از این نقص به‌سوی کمال در مرحله بالاتر، در درجه بالاتر و در رتبه بالاتر اسمش هست هجرت. پس هجرت هم خروج از معصیت است به سوی طاعت، هم خروج از نقص است به سوی کمال. مؤمن واقعی مهاجر است. «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»[1] فرمود این اگر راه افتاده باشد و هجرت کرده باشد، هجرت به سوی خدای متعال معنایش هجرت به‌سوی رسول است. رسول آینه جمال و کمال حق تبارک و تعالی است. تمثل عینی است. رضای الهی رسول خدا است. مخصوصاً رسول اعظم، پیامبر اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم). پیامبر یعنی چنین کسی، این فرد أکمل است. یعنی اسماء الهی در ظرفیت امکانی که می‌شود آن ظرفیتی که به انسان داده شده، در عالی‌ترین حد خودش در وجود اقدس این بنده برگزیده خدای متعال یعنی رسول اعظم تجلی کرده. این در وجود او متجلی است.

 

تلاش برای شباهت به انسان کامل

بنابراین ترجمه هجرت الی‌الله می‌شود هجرت به رسول. این تعبیر هم خیلی تعبیر دقیقی است. قرآن کریم هم به‌طور کلی همه‌ی مسائل زیست الهی را با وجود رسول ترجمه کرد. لذا اگر به شما گفت از خدا اطاعت کنید، فرمود معنای اطاعت از خدا اطاعت از رسول خدا است «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُول‏»[2] به همین معنا است. اگر سخن از ولایت الهی است «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَه‏».[3] مجدداً رسول است. ولایت الهی یعنی ولایت رسول.

فرمود: «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» کسی که هجرت کند «مِنْ بَيْتِهِ» یعنی از شرایطی که در آن هست «أی من بیت نفسه»، یعنی از موقعیتی که در آن قرار گرفته هجرت کند به سوی خدا و رسول. این هجرت یعنی هجرت از نقص به کمال، معنایش این است. و این هجرت به معنای این است که مؤمن درصدد است که دائماً در افکار، در اخلاق، در اعمال، به انسان کامل که آینه جمال و کمال حق است و وجودش تجلی‌گاه اسماء‌الحسنی است شباهت پیدا کند. یعنی دائم دارد به سمت او حرکت می‌کند یعنی دارد به او شباهت پیدا می‌کند. اگر در مسیر هجرت هنوز به مقصد نرسیده، اگر مهاجر شد و مرگ او را دریافت، در این میان مُرد، از دنیا رفت، وقتش تمام شد، اگر مهاجر باشد و مرگ به او برسد، به او بشارت کمال را در حیات برزخی داده‌اند. «فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ». این ولو ناقص مُرد اما کمال‌خواه بود، کمال‌جو بود، تمنّای کمال داشت، عازم کمال بود. داشت می‌رفت، اتفاقاً سرعت و سبقت داشت. سرعت و سبقت نشانه‌های هجرت است.

 

سرعت سِیر انسان بر جاذبه شیطان غلبه دارد

مهاجر واقعی هم سرعت دارد هم سبقت دارد. هم جزء مسارعین است هم جزء سابقین است. انسان مهاجر این است. اگر سرعت کم باشد یعنی حرکت بطیء داشته باشد، این جزء مهاجرین نیست. به این آدم مهاجر نمی‌گویند. این همین‌طور دارد یک قدمی در این مسیر برمی‌دارد، انسان اگر در صراط مستقیم سرعت پیدا نکند، شیطان به او غلبه می‌کند. می‌گوید حالا بیا یک چند دقیقه با هم بنشینیم. طبق نصّ قرآن کریم شیطان سر صراط مستقیم نشسته؛ فرمود:‏ «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ؛ در این راه مستقیم من سر راه این‌ها نشستم». دعوتش هم به سبل متفرقه است، یعنی به همین راه‌های فرعی است. نشسته شما را دعوت می‌کند. حالا این دعوتش به انواع و اقسام خودش متناسب با تمایلات و علاقه این شخص است. شیطان دائم دارد ماها را صدا می‌کند برای این‌که ما را از صراط مستقیم به راه‌های فرعی بکشد. این خطر هست که به ما مسلط بشود. یعنی همین که انسان اعتنا کرد همان وسوسه ‌است. می‌گوید بیا یک چند دقیقه بنشین، به قول خودمان خستگی‌ات در برود. حالا این هنوز کاری هم نکرده، هنوز تلاشی هم نکرده، به او می‌گوید تو خسته‌ شدی. حالا یک خرده استراحت کن، یک خرده خوش بگذران، چرا این‌قدر به خودت سخت می‌گیری؟ چه کسی گفته که این‌قدر مطالعه کنی؟ چه کسی گفته که این‌قدر تفکر کنی؟ کی گفت این‌قدر نماز بخوانی؟ کی گفته این‌قدر مجاهدت کنی؟ کی گفته این‌قدر احسان کنی؟ کی گفته این‌قدر فعالیت کنی؟ خب یک خرده هم بیا این‌جا، این همین‌طور مدام دعوت می‌کند. اگر شخص سرعت نگرفته باشد جواب می‌دهد. شما وقتی که در جاده‌ای دارید سریع حرکت می‌کنید اگر یک کسی به شما دست تکان داد نمی‌توانید به او جواب بدهید. اصلاً اعتنا نمی‌کنید. اگر سرعت زیاد باشد گاهی پلیس هم برایش دست تکان بدهد نمی‌تواند جواب بدهد. منظور این که اگر کسی مثلاً علامت بدهد که بایست، این همین‌طور رفته دیگر، حالا البته شماره‌اش را می‌گیرند بعداً حسابش را می‌رسند، جریمه‌ و این‌ها هم انجام می‌شود. ولی منظور این که در سرعت این‌طوری است. شما داری با سرعت می‌روی، گازش را گرفتی همین‌طور داری می‌روی. من قائل به سرعت غیرمجاز نیستم، یک وقت از عرائض ما فتوایی در نیاید که بگویند می‌شود آن‌وقت عبور کرد، می‌شود به پلیس هم جواب نداد. منظورم این نیست. واضح است. می‌گویم در سرعت انسان خیلی از این دعوت‌های جانبی را نمی‌بیند. ممکن است مدام از آن دور خیلی‌ها برایش دست تکان بدهند، اصلاً نمی‌بیند. این صداها را اصلاً نمی‌شنود که بخواهد اعتنا کند. اما یک کسی که همین‌طور دارد در جاده قدم قدم می‌زند، دارد همین‌طور یواش یواش می‌رود، شیطان که صدایش می‌کند برمی‌گردد. می‌گوید یک دقیقه بیا این‌جا، می‌رود، می‌ایستد. می‌گوید چند دقیقه بایستیم با هم یک صحبتی کنیم، با تو کار دارم. می‌ایستد. اگر سرعت نگرفته باشید دعوت شیطان می‌تواند به شما غلبه کند. علت خیلی از ابتلائات ما به دام‌های شیطانی نداشتن سرعت است. یعنی مهاجر نشدیم. سرعت نداریم. همین‌طور دو قدم می‌رویم می‌ایستیم، چهار قدم می‌رویم می‌ایستیم، گاهی وقت‌ها یک‌ذرّه هروله هم می‌کنیم، یعنی یک خرده حالت سعی و دویدن به خودمان می‌گیریم. دوباره می‌زنیم کنار. همیشه در همین وضعیت هستیم. این‌جاها است که شیطان غلبه پیدا می‌کند. غرض این‌که انسان اگر توانست سرعت بگیرد جاذبه شیطان نمی‌تواند به او مسلط بشود.

اگر انسان به شیطان جواب داد مرحله بعدیِ دعوت او یک دعوت نیست، دعوت بعدی است. «الصَّغَائِرُ مِنَ الذُّنُوبِ طُرُقٌ إِلَى الْكَبَائِر». اول به یک سیگار کشیدن دعوت می‌کند ولی بعد از جاهای دیگر سر در می‌آورد. اول به یک نگاه دعوت می‌کند بعد آن نگاه مسموم سر از جای دیگر در می‌آورد. اول به یک لقمه شُبهه‌ناک دعوت می‌کند بعد سر از لقمه حرام در می‌آورد. اول از یک چیز کوچکی صدای‌مان می‌زند بعد انسان سر از جاهای دیگر در می‌آورد. قاعده‌اش این است.

 

مؤمنِ مهاجرِ مجاهد در هر وضعیتی بمیرد شهید است

فرمود: «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» چقدر این حال، این‌جا حال قشنگی است. می‌بینید که این در حال هجرت است. همین‌طور با سرعت دارد می‌رود. این اگر وسط این سِیر که سرعت گرفته و ان‌شاءالله که سبقت هم بگیرد، بشود جزء «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ»[4] اگر به آن نقطه رسیده باشد، این از دنیا رفت، هنوز به کمالات نرسیده، تمنّای کمال داشت، آرزوی کمالات را داشت، به همه‌اش نرسید، به بخشی از آن رسیده ولی هنوز خیلی مانده، راه خیلی پیش رویش هست. همین‌که مُرد او را می‌گیرند، دست عنایت الهی این را می‌گیرد. یعنی همان‌جا تحویل می‌شود به مقام انسان کامل. در لحظه مرگ تحویلش می‌دهند به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام). در لحظه مرگ تحویل می‌شود به حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها). در لحظه مرگ تحویل می‌شود، همان‌وقت، همان‌جا او را می‌گیرند. گفت که «فمن یمت یرنی» این بشارتی که دادند که بمیرید ما را می‌بینید، این است. همان‌جا او را می‌گیرند. این دیگر در ادامه سِیر می‌رود. آن‌وقت زبان ‌حالش هم این است که می‌گوید «رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا»[5] می‌گوید خدایا این نوری که من با آن آمدم یک نور ضعیفی است. می‌گوید این را تتمیمش کن «أَتْمِمْ». یعنی این نقص من جبران بشود. این کمبودهایی که من دارم، من هنوز به جایی نرسیده بودم که مُردم. چون شخص در نیّتش کمال‌خواه و عازم بوده، به لوازمش هم ملتزم بوده، حقیقتاً عازم بوده، عزم داشته، لذا خدای متعال با نیتش با او معامله می‌کند و نیتش چون کمال بوده و شباهت به پیامبر اعظم و مجاورت حضرت بوده، به لطف خدای متعال تحت تدابیری در برزخ حیات تکاملی‌اش ادامه پیدا می‌کند.

لذا مؤمن در هر حال اگر مؤمن باشد، یعنی مهاجر و مجاهد شده باشد، اگر با این دو صفت آراسته شد در هر وضعیتی بمیرد شهید است. یعنی ایشان شهید از دنیا رفت. ممکن است در بستر باشد، بیماری باشد، تصادف باشد، وقتی از این دنیا رفت شهید رفت.

 

شهداء زنده هستند

یعنی چه شهید رفت؟ یعنی زنده است. یعنی آثاری که در شهادت هست درباره او صدق می‌کند. لذا این‌جا از کلمه موت استفاده شد. «مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ». اما خب در وضعیت هجرت از دنیا رفت. این در آن وضعیتی که مُرد «فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» اجر او با خدای متعال است یعنی چه؟ یعنی به او حیات برزخی داده می‌شود، کمال به شهدا داده می‌شود. یعنی هم‌چنان که شهدا زنده هستند، این مؤمنِ مهاجرِ مجاهد هم زنده است. یعنی رزق دارد. بعضی از ماها که می‌میریم دیگر رزق نداریم. یعنی در همان وضعیتی که مُرد، مُرد. تمام شد. این دیگر آن‌طرف حیاتی ندارد، یعنی رزق ندارد. رزق که نباشد کمال نیست. خیلی از بنده‌های خدا که می‌میرند در یک وضعیت کما می‌روند، یک چنین وضعیتی است. این دیگر می‌ماند تا قیامت. در آن وضعیت حبس بزرخی هست تا قیامت برپا بشود صدایش کنند. این می‌شود موت.

اما شهادت چه؟ این درست لحظه‌ای که مُرد توسط ولیّ کامل و انسان کامل دریافت می‌شود و تحت تربیت قرار می‌گیرد. رزقش برقرار است. لذا قرآن کریم درباره شهید می‌گوید «أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ؛[6] این‌ها در حال رزق هستند». دائماً آن‌جا به آن‌ها رسیدگی می‌شود. این رسیدگی می‌شود تا این نواقض او برطرف بشود. لذا از اباعبدالله (علیه‌الصلوةوالسلام) روایت شد که مؤمن واقعی در هر وضعیتی که از دنیا برود اگر مؤمنِ صادق باشد؛ مؤمن صادق یعنی مؤمنِ مهاجرِ مجاهد، اگر مؤمن در ایمان به وضعیت صدق رسید یعنی اهل هجرت و جهاد شد، اگر چنین ویژگی‌ای پیدا کرد در هر موقعیتی بمیرد شهید رفته. لذا حضرت فرمودند اصلاً مؤمن به غیر از شهادت نمی‌رود، این در هر وضعیتی برود شهید رفت.

 

باب شهادت برای مؤمنِ صادق باز است

این مخصوصاً برای مؤمنین در زمانه‌ای که جهاد اصغر برپا نیست و مرگ‌ها نوعاً مرگ‌های عادی است قابل توجه است، برای آن‌ها بشارت است. در حال حاضر جهاد اصغری نیست، جبهه‌ای به آن معنا برپا نیست. اگر همه دارند همین‌طور مریض می‌شوند، تصادف می‌کنند، پیر می‌شوند می‌میرند، پس شهادت بابش بسته شد؟ امام حسین فرمودند مگر می‌شود بسته شده باشد؟ این‌ها اگر در موقعیت صدق در ایمان باشند که نشانه‌ و شاخص آن هجرت و جهاد است، همه‌ی این‌ها به شهادت می‌روند و آن‌جا دریافت می‌شوند.

خانم‌ها در نسبت با جهاد اصغر معمولاً یک تعریفی دارند. یک اقلّ قلیلی از خانم‌ها در شرایط جهاد اصغر اگر جهاد دفاعی باشد حضور پیدا می‌کنند و به معنای خاص کلمه آن‌جا به شهادت می‌رسند. ولی عده‌ی زیادی از خانم‌های مؤمن در تمام این تاریخ، حتی در زمانی که مثلاً دفاع هشت‌ ساله برپا بود خیلی از ایشان در شرایط عادی از دنیا می‌روند. یعنی شهادت برای آن‌ها نیست؟ به نصّ کلام اباعبدالله‌الحسین (علیه‌السلام) تمام بانوان مؤمنه این‌ها همه به شهادت از دنیا می‌روند، همه پیش خدای متعال شهید هستند. این طبق این قاعده است. «فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّه‏»[7] به سخن دقیق این می‌شود که بعد از مرگ این‌ها مسیر تکاملی‌شان طی می‌شود و تحت تربیت هستند. به‌حسب مراتب، مربیِ اعظم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است که بر دستگاه رسول اعظم مربیِ اعظم علی‌بن‌ابی‌طالب و حضرت صدیقه‌ی طاهره (سلام‌‌الله‌علیهما) و ائمه‌ی هدی (سلام‌الله‌علیهم) هستند. این‌ها آن‌وقت در آن مراتب تصرف می‌کنند و این‌‌ها را تربیت می‌کنند و تحت تربیت قرار می‌گیرند.

 

فلسفه‌ی زندگی انسان

این جمله خیلی شوق‌انگیز است که مربوط به زیارت پیامبر اعظم در روز ولادت هست که از بعید خوانده می‌شود، خطاب به خدای متعال می‌گوید من به پیامبر تو ایمان آوردم، او را ندیدم، این‌که من ندیده ایمان آوردم. بعد می‌گوید نکند من بعداً هم او را نبینم؟ یعنی اصلاً فلسفه‌ی زندگی انسان و امیدش به این تشرف است. اگر انسان این‌جا به محضر ولیّ کامل مشرف بشود این تشرفش در حیات برزخی هم ادامه پیدا می‌کند آن‌جا هم هست، اما اگر این‌جا مشرف نشد خب آن‌جا هم نمی‌شود. «مَنْ كانَ في‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏»[8] این‌جا کور است آن‌جا هم کور است، این‌جا ندیده آن‌جا هم نمی‌بیند. انسان مؤمن همین‌جا در محیط قلبش رؤیت برایش فراهم می‌شود، یعنی پرده را برایش کنار می‌زنند، اگر به مراتب کمال برسد برای مؤمنِ کامل دیگر حجابی بین او و ولیّ کامل نیست. این جمله که می‌گوید «ارِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَ الْغُرَّةَ الْحَميدَةَ» همین‌جا برایش مستجاب می‌شود به مشاهده‌ی «قلبف به شهود قلبی». یعنی با چشم دلش جمال ولیّ‌الله کامل را که جمال‌الله است رؤیت می‌کند، این رؤیت است که بی‌قرار می‌کند مؤمن را و این رؤیت است که نتیجه‌اش می‌شود هجرت.

 

آیه‌ی اُسوه از اعاجیب آیات قرآنی است

ما به اندازه‌ای که از اشراق جمال ولیّ الهی نصیب داریم مهاجر می‌شویم. چون انسان اگر یک گوشه‌ای از آن جمال‌الله را به او نشان بدهند این دیگر با سر می‌رود، مگر می‌تواند نرود؟ سرّ آیه‌ی اُسوه هم همین است، آیه‌ی اُسوه خیلی آیه‌ی عجیبی است، از اعاجیب آیات قرآنی است، این‌که فرمود «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة»[9] دارد از همین مسأله پرده‌برداری می‌کند. یعنی ما داریم دعوت می‌شویم به کمال‌خواهی، در چه اندازه‌ای؟ هدف‌گذاری چیست؟ می‌گوید هدف‌گذاری این است که من می‌خواهم شبیه بشوم، به کی؟ به فرد اکمل؛ می‌‌گوید اتفاقاً اصلاً برای تو این امکان فراهم شد، دعوت شدی به این ضیافت. به اعتقاد این کمترین آیه «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة» از پُر بشارت‌ترین آیات قرآن کریم است، چون شما دعوت شدید، این دعوت به ضیافت است. ضیافتِ شباهت، مگر می‌شود توضیحش داد؟ دعوت شدید، این امکان فراهم شده که شما او را الگوی خودتان قرار بدهید یعنی مسیر شهادت را طی کنید، در تبع آیه‌ی اُسوه دعوت نهفته است، نمی‌گوید فقط این امکان فراهم است،‌ می‌گوید شما دعوت هستید برای شبیه شدن، «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة» ادامه‌اش هم این را تقویت می‌کند «لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً».

 

 

هجرت معکوس

اگر انسان تحت تصرف شیطان رفت آن هم هجرت دارد منتها هجرت معکوس است. خیلی از ماها مهاجر هستیم منتها متأسفانه هجرت معکوس داریم و این هجرت از کمال به نقص است. هجرت از حسنات به سیئات است، هجرت از نور به ظلمات است. «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ» چون آن هم خروج است، حرکت است، سِیر و هجرت است منتها «يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» این‌ها همین‌طور دارند دائماً‌ او را از نور که نور فطرتش و نور ولایت الهی باشد به سمت ظلمات می‌برند، بله این هم هست. آن‌جا هم بعضی‌ها یواش‌یواش می‌روند بعضی‌ها سرعت دارند، بعضی‌ها هم سبقت دارند. «و منهم ظالمٌ لنفسه» آن مال مرتبه‌ی کسانی است که دارند با سرعت به سمت آن تاریکی‌ها حرکت می‌کنند، هرروز تاریک‌تر است، هرروز پلیدتر است، هرروز ناقص‌تر است، هرروز کثیف‌تر است.

 

دعا زبان فطرت است

این‌جا که حضرت می‌فرماید «وَ اكْمِلْ ذلِكَ لي» مسأله‌‌اش این است، می‌گوید من کمالش را می‌خواهم و یادتان باشد که خود دعای برای کمال از بالاترین مراتب کمال است، چون دعا زبان فطرت است. «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ»[10] گفت اگر شما دعا نداشته باشید خدای متعال به شما اعتنا نمی‌کند، اعتنا نمی‌کند یعنی نظره‌ی رحیمیه به شما ندارد مگر با دعا. این‌که می‌گویید «وَ انْظُرْ إِلَيْنا نَظْرَةً رَحِيمَةً»، یک گوشه‌ی چشمی از سر مهر به ما بینداز «نَسْتَكْمِلُ بِها الكَرامَةَ عندَک» اگر این نظره‌ی رحیمیه یعنی آن گوشه‌ی چشمی که از سر مهر است از سوی مولا به انسان تعلق بگیرد آن‌وقت انسان در مراتب کرامت شروع می‌کند به کمال‌خواهی «نَسْتَكْمِلُ بِها الكَرامَةَ عندَک» این که ما این کرامت نظره‌ی تو را تکمیلش کنیم، «نستکمل» یعنی آن نگاه از سر مهر را بخواهیم. این وقتی شامل حال شما می‌شود که شما دعا داشته باشی، دعا خودش موضوعیت دارد.

دعا در سِیر، در پیش‌برندگی‌ الی‌الله تبارک و تعالی از اسباب مهمه است، لذا انسان دعا داشته باشد. این آیه کریمه‌ی نورانی می‌فرماید «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ» اگر دعا نداشته باشید ما به شما اعتنایی نداریم یعنی آن نظره‌ی رحیمیه به سمت شما نمی‌آید، آن نگاه از سر مِهر نیست.

دعا داشته باشید، تضرع می‌خواهد، خواستن می‌خواهد، الحاح می‌خواهد، آن هم دعا با شرایطش. انسان حالت انقطاع داشته باشد. این دعای صحیفه‌ی مبارکه‌ی سجادیه عجب دعایی است، می‌گوید «اللَّهُمَّ انّى‏ اخْلَصْتُ بِانْقِطاعى‏ الَيْكَ وَ اقْبَلْتُ بِكُلّى‏ عَلَيْك‏؛ خدایا من با همه‌ی وجودم به‌سوی تو آمدم، من امیدم را از همه قطع کردم». من از همه رو گرداندم، من متوجه شدم هیچ‌‌کس در این عالم کاره‌ای نیست، «اخلصت» من خالصانه آمدم، «انقطاعی الیک» از همه دل بریدم فقط متوجه تو هستم.

 

اضطرار اختیاری در دستگاه الهی خریدار دارد

برادرها و خواهرها نباید صبر کنیم تا حالت اضطرار به ما برسد، آن اضطرار اختیاری است که در دستگاه الهی خریدار دارد، «اضطرار بالاختیار نه اضطرار عن الاضطرار». گاهی انسان مضطر است دیگر خب چکار کند؟! من امروز رفتم عیادت یک دوستی، این دوست ما ان‌شاءالله خدای متعال به ایشان شفا کرامت کند بیماری‌اش سخت شده، خب الان این دیگر چکار کند؟ اکنون او مضطر است، یعنی این جز این‌که به خدا بگوید به کی چه بگوید؟ دیگر برای او نه کاری از طبیبی ساخته است نه دارویی اثر می‌کند، یک ضعفی به انسان غلبه می‌کند که دیگر نمی‌تواند دارو را قبول کند. طب‌پذیر نیست یعنی از طبیب چیزی را نمی‌تواند بپذیرد، این در وضعیت مضطر است. گاهی بعضی از ماها مضطر نمی‌شویم تا آن اضطرار بر ما وارد بشود، گاهی این‌طوری است،  این‌قدر صبر می‌کنیم تا آن حالت اضطرار پیدا بشود. درحالی که اگر انسان به صدای فطرتش گوش کند فطرت فقط می‌گوید «الله»، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»[11] خوب گوش کنی فطرتت فقط به تو می‌گوید «الله». متاسفانه ما به ندای فطرت گوش نمی‌کنیم، ما گرفتار ثقل سامعه شدیم، از فطرت‌مان مجوق شدیم وَالا صدای فطرت فقط «الله» است، این «اخلصت بانقطاعی الیک» این است. «و اقبلت بکلی علیک» می‌گوید من با همه‌ی وجودم به‌سوی تو اقبال کردم، دارم می‌آیم به‌سوی تو «بکلی» با تمام وجودم، با هرچه هست دارم به‌سوی تو می‌آیم «اقبلت بکلی علیک».

دعای مضطر مستجاب است «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ»[12] دعای مضطر است که به استجابت می‌رسد. وَالا تو اضطرار که نداشته باشی دعایت لقلقه‌ی زبان است. یعنی اسم خدای متعال را می‌آوری می‌گویی اللهم، یا الهی، یا الله، اما داری رفیقت را صدا می‌‌کنی، داری طبیب را صدا می‌کنی، داری پول را صدا می‌کنی، داری خانمت را صدا می‌کنی، داری آقایت را صدا می‌کنی، همه‌اش داری این و آن را صدا می‌کنی منتها اسم «الله» را می‌آوری، حواست اصلاً جای دیگری است، مضطر نشدی. شهد دعا در وضعیت اضطرار است که به کام انسان ریخته می‌شود، مضطر که شدی داعی می‌شوی.

مثالش این است که یک کسی طوری بیمار شد که دیگر همه جوابش کردند، آن حالت است، نه طبیبی نه دوایی هیچی اثری ندارد، دیگر چاره‌ای نیست، آن‌وقت می‌گوید «یاالله»، آن حالت اضطرار است. یا در هواپیما است، آن‌جا برای ما زیاد تجربه پیش آمده، چون کثیرالسفر هستیم، در لحظه اضطرار هوایی آن‌هایی که حجاب نداشتند بعضی‌های‌شان شروع کردند به حجاب گرفتن، سریع خودش را جمع‌وجور می‌کند، می‌بیند دیگر تمام شد، این حالتی که هواپیما پیدا کرده حالتی است که دیگر الان می‌خواهد سقوط کند، بعد دیگر همه زبان‌ها باز شد همه دارند «یاالله» می‌گویند، همه دارند امام حسین و حضرت عباس می‌گویند و همه را صدا می‌زنند، هر چه بلد هستند دارند صدا می‌کنند. اگر هم دیدند یک طلبه‌ای آن‌‌جا هست همه دور او جمع می‌شوند آقا یک دعایی ذکری یک چیزی بگویید. دیگر مهم نیست کی بود و چی بود، می‌گویند شاید این یک چیزی به ما بگوید، یک دعایی به ما بدهد یک چیزی بگوییم.

غرض این‌که وضعیت اضطرار وضعیت واقعی ما در دنیا است. کِشتیِ دنیا کِشتی سوراخی است، کِشتی دنیا اسیر امواج است، گرفتاری‌ ما این است که غافل هستیم. حتماً نیاز نیست انسان مثلاً در آن شرایط سخت قرار بگیرد، این واقعیت زیست این‌جهانی است «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ كَبَد».[13]

بنابراین «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُم‏» فرمود اگر دعا نداشته باشید از سوی خدای متعال توقع اعتنا نداشته باشید. انسان به اندازه‌ی غفلتش از دعا حالت استکباری که پیدا می‌کند، استکبار پیدا می‌کند یعنی منم منم می‌گوید، حالا یک کاری‌اش می‌کنم، یک راهی برایش پیدا می‌کنم، عجب! موفق باشی ان‌شاءالله! همه‌اش این‌طوری است، مدام با این علمم یک کاری‌اش می‌کنم، با این مثلاً ثروتم یک کاری‌اش می‌کنم. این‌ها همه‌ مُسکن‌ها و غفلت‌ها است که به یک لحظه‌ی اضطراری می‌رسد که آن‌وقت کلاّ «إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُوم‏»[14] دیگر تمام شد «وَ أَنْتُمْ حينَئِذٍ تَنْظُرُون‏»[15] شما هم دارید نگاه می‌کنید این هم دیگر رسیده به حلقومش، تمام شد. می‌فرماید «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ»[16] شما که نمی‌بینید. یا «كَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ»[17] * «وَ قيلَ مَنْ راقٍ»[18] یعنی دیگر این نفس افتاده در ترقوه‌اش، به این‌جا رسیده یعنی دارد قطع می‌شود. لحظات آخر نفس‌های سنگین این‌جا است «وَ قيلَ مَنْ راقٍ * وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراق‏»[19] باور کرد که دیگر تمام شد «وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ»[20] یعنی دارد همین‌طور پاهایش را به هم می‌کِشد، دارد تمام می‌شود «إِلى‏ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ».[21] آن روزی که باید دعا می‌داشت نداشت، آن‌جا هم برایش دعا شکل نمی‌گیرد یا اگر هم شکل بگیرد یک دعای تربیت نشده است.

 

همراهی با امام حق

بنابراین حواس‌مان به دعا باشد «وَ أَكْمِلْ ذَلِكَ لِي بِدَوَامِ الطَّاعَةِ، وَ لُزُومِ الْجَمَاعَةِ، وَ رَفْضِ أَهْلِ الْبِدَعِ، وَ مُسْتَعْمِلِ الرَّأْيِ الْمُخْتَرَع‏». یک: «دوام طاعت»، دو: «و لزوم الجماعة»؛ من زنده باشم یا مرده باشم بدانید این «لزوم الجماعة» یعنی همراهی با امام حق، یعنی اگر با حجت باشی به مقصد می‌رسی، راه دیگری ندارد. تمام تلاش شیطان این است که دست اُمت را از دامن امام جدا کند، تمام کینه‌ی شیطان متوجه امام حق است، چون اوست که بندگان خدا را از دام شیطان بیرون می‌برد. «لزوم الجماعة» یک ظاهر دارد یک باطن دارد، منظور با جماعت حق است، جماعت حق یعنی اُمت و امام، یعنی با جماعتی که با امام است. خیلی هم مسأله شفاف است، یک سر سوزن ملاحظه و تردیدی در آن نیست، تردید‌کننده‌ها شیطان‌زده‌ها هستند، انسان شیطان‌زده بشود تردید می‌کند. ولی انسان باید دستش همیشه به‌دست امام حق باشد و با جماعتی که با او هستند حلیف باشد، این‌قدر که نسبت به امام عزیز و عالی‌قدرمان که نایب امام حق است این‌طور کینه‌ها هست یا اگر تلاش می‌شود که این‌جا جدایی بیفتد علتش این است، مسأله‌اش این‌جاست. «و رفض اهل البدع و مستعمل الرأی المخترع».

اللهم صل علی محمد و آل محمد

«إِلَهِي بِحَقِّ مَنْ نَاجَاكَ وَ بِحَقِّ مَنْ دَعَاكَ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَفَضَّلْ عَلَى فُقَرَاءِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِالْغَنَاءِ وَ الثَّرْوَةِ، وَ عَلَى مَرْضَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ عَلَى مَرْضَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِالشِّفَاءِ وَ الصِّحَّةِ، وَ عَلَى أَحْيَاءِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِاللُّطْفِ وَ الْكَرَمِ، وَ عَلَى أَمْوَاتِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِالْمَغْفِرَةِ وَ الرَّحْمَةِ، وَ عَلَى غُرَبَاءِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِالرَّدِّ إِلَى أَوْطَانِهِمْ سَالِمِينَ غَانِمِينَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِين‏»



[1] آیه 100 سوره نساء

[2] آیه 59 سوره نساء

[3] آیه 56 سوره مائده

[4] آیه 10 سوره واقعه

[5] آیه 8 سوره تحریم

[6] آیه 169 آل‌عمران

[7] آیه 100 سوره نساء

[8] آیه 72 سوره اسراء

[9] آیه 21 سوره احزاب

[10] آیه 77 سوره فرقان

[11] آیه 30 سوره روم

[12] آیه 62 سوره نمل

[13] آیه 4 سوره بلد

[14] آیه 83 سوره واقعه

[15] آیه 84 سوره واقعه

[16] آیه 85 سوره واقعه

[17] آیه 26 سوره قیامت

[18] آیه 27 سوره قیامت

[19] آیات 27 و 28 سوره قیامت

[20] آیه 29 سوره واقعه

[21] آیه 30 سوره قیامت



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *