متن درس‌هایی از دعای بیستم صحیفه سجادیه، جلسه «۷۰» 1401/10/26


پیوند های مرتبط »
فایل pdf
متن درس‌هایی از دعای بیستم صحیفه سجادیه، جلسه «۷۰»
در گزارش نکته‌ها و مضامین دعای شریف مکارم الاخلاق رسیدیم به یک قطعه بسیار حساس و پرمعنا از این دعای نورانی. نکته بسیار بسیار برجسته در کل صحیفه مبارکه سجادیه عبارت است از شرح و بسط حقیقتی به نام توحید افعالی. معنایش اجمالاً این است ما بعد از این که به توحید ربوبی اعتقاد پیدا کردیم، در این که خداوند تبارک و تعالی هست و نفی غیر کردیم و گفتیم «لا اله الا الله»، به این که انسان اعتقاد پیدا کرد، به این که خدای متعال دارای همه صفات کمال و واجد همه آن‌ها است اعتقاد پیدا کرد که «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم» و همچنین اسماء و صفات الهی و این که انسان اعتقاد پیدا کرد که هرچه که هست در این عالم مخلوق خداست، مملوک خداست، فعل حق است، همه‌اش در محیط قدرت الهی و اراده الهی است، این‌ها را که اعتقاد پیدا کرد و این اعتقاد را در جریان زندگی خودش وارد کرد می‌شود «موحد».

«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَصُولُ بِكَ عِنْدَ الضَّرُورَةِ، وَ أَسْأَلُكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ، وَ أَتَضَرَّعُ إِلَيْكَ عِنْدَ الْمَسْكَنَةِ، وَ لَا تَفْتِنِّي بِالاسْتِعَانَةِ بِغَيْرِكَ إِذَا اضْطُرِرْتُ، وَ لَا بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَيْرِكَ إِذَا افْتَقَرْتُ، وَ لَا بِالتَّضَرُّعِ إِلَى مَنْ دُونَكَ إِذَا رَهِبْتُ، فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِكَ خِذْلَانَكَ وَ مَنْعَكَ وَ إِعْرَاضَكَ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».

 

ایمان به وحدانیّت پروردگار متعال

در گزارش نکته‌ها و مضامین دعای شریف مکارم الاخلاق رسیدیم به یک قطعه بسیار حساس و پرمعنا از این دعای نورانی.

نکته بسیار بسیار برجسته در کل صحیفه مبارکه سجادیه عبارت است از شرح و بسط حقیقتی به نام توحید افعالی. معنایش اجمالاً این است ما بعد از این که به توحید ربوبی اعتقاد پیدا کردیم، در این که خداوند تبارک و تعالی هست و نفی غیر کردیم و گفتیم «لا اله الا الله»، به این که انسان اعتقاد پیدا کرد، به این که خدای متعال دارای همه صفات کمال و واجد همه آن‌ها است اعتقاد پیدا کرد که «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم» و همچنین اسماء و صفات الهی و این که انسان اعتقاد پیدا کرد که هرچه که هست در این عالم مخلوق خداست، مملوک خداست، فعل حق است، همه‌اش در محیط قدرت الهی و اراده الهی است، این‌ها را که اعتقاد پیدا کرد و این اعتقاد را در جریان زندگی خودش وارد کرد می‌شود «موحد». یعنی در زندگی‌اش، در رفتارش،‌ در تعلقاتش، در جهت‌گیری‌هایش، در نیت‌هایش، وقتی این حقیقت توحیدی در محیط شخصیت انسان تحقق عینی پیدا کرد آن وقت می‌شود موحد، وقتی موحد شد یعنی شخصیتی است که از نظر فلسفه وجودی به حقیقت رسیده، یعنی این آدم به حقیقت نائل شده، البته این خودش مراتبی دارد، مراتب به جای خودش محفوظ، اما این که انسان وارد این عالم متفاوت شده باشد حائز اهمیت است.

کل انبیاء آمدند برای همین درس، همه اولیاء حرف‌شان همین بود، همه کتاب‌های آسمانی درس‌شان همین است، همه عالم تکوین و آنچه که خدای متعال خلق کرده همین یک درس را دارد؛ «توحید». همه‌ آن درس توحید است و آفرینش انسان هم فلسفه اصلی‌ و آن هدف‌گذاری اصلی‌اش این است که انسان به درک توحید، به مشاهده این حقیقت بزرگ نائل بیاید و بتواند در رتبه‌ای قرار بگیرد که بتواند به آن شهادت بدهد. این خیلی نکته جالبی است. شهادت بدهد بگوید من وسط این عالم خلقت از این فرصتی که برای من فراهم شده، چند صباحی که در این عالم هستم استفاده می‌کنم برای این نکته که شهادت بدهم بر وحدانیت پروردگار متعال، شهادت می‌دهم به توحید؛ به توحید ذات اشهد، به توحید صفات اشهد، به توحید در افعال و خلقت اشهد، من شهادت می‌دهم و خلاصه‌اش می‌شود همین که شما دائماً تکرار می‌کنید «اشهد أن لا اله الا الله»، من در یک چنین حالی هستم. شهادت می‌دهم که جز او خدایی نیست، «الله» فقط اوست و هرچه که جمال و کمال است فقط از آن اوست و شهادت می‌دهم که همه صفات اسماء الحسنی همه‌اش را دربر می‌گیرد و شهادت می‌دهم که عالم آفرینش محیط تجلی قدرت و لطف اوست. یعنی هرچه که هست در اختیار اوست، مِلک اوست، مُلک اوست، محیط هستی مملکت اوست، مالک‌الملک هم فقط خودش است، و السلام.

آن وقت اگر این اعتقاد هر مقدار در زندگی انسان جریان پیدا کرد، در نگاه او، در سخن او، در رفتار او، در تصمیم‌گیری‌هایش، در نیاتش، به همان سهم این شخص نائل شده به مقام شامخ توحید پروردگار متعال. یعنی به هدف خلقتش نزدیک شده. این همان جمله است که فرمود «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»[1] فرمود هرچه که من خلق کردم از جن و انس برای رسیدن به حقیقت توحید است.

 

التزام عملی به قاعده زیست موحدانه و توحیدی

حالا ما در باب توحید ذاتی،‌ در باب توحید صفاتی،‌ در باب توحید افعالی، نمی‌خواهیم این جا مباحثه کنیم، سرفصل خیلی پرجاذبه‌ای هم هست، اما نکته‌ای که می‌خواهیم یادآوری کنیم و نکته ثقل بحث ما است، آن عبارت است از این که انسان به آنچه که درخشش توحید و تجلی توحید در محیط انفسی و آفاقی اوست، هم در وجود او و هم در عالم، به این در عمل التزام پیدا کند. یعنی این که می‌گوییم «لا اله الا الله» خیلی خوب، این چه تأثیری در اندیشه ما دارد، چه تأثیری در اخلاق ما دارد، چه تأثیری در رفتار و عمل ما دارد؟ سهم‌ آن در زندگی ما چقدر است. این آن نقطه بسیار جدی و اساسی است که تمام معارف الهی می‌خواهد انسان را به این نقطه برساند که اتفاقاً هدف از آفرینش انسان هم همین است که به این نقطه برسد که به هر اندازه برسد فلسفه وجودی او محقق شده. این که چرا من آفریده شدم، چرا هستم؟ جوابش را گرفته. این مسئله محل بحث ما است. البته اگر دقت کرده باشید نه این دعای صحیفه، همه دعاهای صحیفه، همه قرآن، همه نهج‌البلاغه، تمام آن حول همین یک کلمه می‌چرخد و شرح توحید است. کل آن یک درس است، یک حرف بیشتر نیست. لذا کلمه‌ی طیبه‌ی مبارکه‌ی «لا اله الا الله»، تمام معارف ما اطراف این می‌چرخد، این وسط است و هرچه که هست مثل خورشید و منظومه شمسی حول آن است. این وسط است و هرچه که هست اطراف همین یک کلمه است.

تمام فضیلت‌ها هم به این برمی‌گردد، در محیط رفتاری تمام مکارم اخلاق به این برمی‌گردد. هرچه که از انسان‌ها زیبایی‌های رفتاری طلوع می‌کند از این جاست، هرچه که زشتی، هرچه که قُبح در محیط زیست انسان‌ها دیده می‌شود به خاطر خروج از این قاعده است؛ از قاعده زیست موحدانه و زندگی توحیدی است. یعنی ابتلاء به شرک است. مخصوصاً شرک عملی، شرک در عمل از این جاست. انسان وقتی مبتلا می‌شود از او فهرست طولانی از رذالت‌ها، از زشتی‌ها، از سیئات، از گناهان، از همین یک موجود تولید می‌شود، وجودش می‌شود مرکز تولید انواع و اقسام قباحت‌ها و زشتی‌ها.

 

امتحانِ همیشگیِ توحید

یک نکته جالب همین جا خدمت‌تان بگویم و آن نکته این است؛ انسان چه زمانی در موضوع توحید امتحان می‌شود؟ جوابش این است که همیشه. یعنی هیچ لحظه‌ای از لحظه‌های زندگی ما نیست مگر این که ما در امتحان توحید هستیم. همه زندگی ما، از اول تا آخرش. اما یک وقت‌هایی امتحان‌های جدی‌تری است. در همین زیست دانش‌آموزی یا دانشجویی اگر واقعاً حرکت علمی برقرار بشود یک دانشجو یا یک دانش‌آموز در آن مبادله علمی دائم دارد امتحان می‌دهد. اما یک وقت‌هایی را می‌گذارند یک امتحان متفاوتی از او می‌گیرند، امتحان‌های خاصی است که کل این فرآیند علمی را که او سِیر کرده در آنجا مشخص می‌کنند، یک وقت‌های خاصی است. امام سجاد (علیه‌الصلوةوالسلام) دارد ما را در آن نقطه خاص قرار می‌دهد، در این قطعه از دعای شریف مکارم الاخلاق. یک توجه خاصی به ما دارد، به این نقطه است و آن موضوع توحید، آزمون توحید در لحظه‌های سخت و خاص زندگی است. انسان در محیط الهی همیشه دارد در موضوع توحید امتحان می‌دهد، اما یک وقت‌هایی نه.

امشب جناب آقای زمانی این آیات سوره مبارکه توبه را برای ما خواندند. «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»[2] این آیات را برای ما خواندند تا رسیدند به این آیه «وَ قُلِ اعْمَلُوا...»[3]، الله اکبر؛ «وَ قُلِ اعْمَلُوا...» ای پیغمبر به این‌ها بگو هرچه دل‌تان می‌خواهد عمل کنید. این دوره زندگی شما در این عالم و این هم محیط زیست شما در این دنیا، این در اختیار شماست‌؛‌ «و قل» به آن‌ها بگو «اعملوا». اما یک چیز را بدانید، آن که بدانید این است «فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» عمل شما در محیط رؤیت الهی است. خدای متعال دارد عمل شما را می‌بیند، پیامبر می‌بیند، اولیاء کامل می‌بینند، «وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» این مدت حضور شما در دنیا این تمام می‌شود، این یک دوره‌ای دارد. شما را برمی‌گردانند به محضر پروردگار متعال، «سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ» برمی‌گردید به محضر آن کسی که هم ظاهر شما را می‌داند، هم باطن شما را، هم غیب را می‌داند هم شهادت را، از گفتار شما، رفتار شما، اعمال شما، سخنان شما، از همه‌اش باخبر است، چیزی از نگاه او دور نمی‌ماند. باطن شما، نیت‌های شما، اندیشه‌های شما، انگیزه‌های شما، همه در پیشگاه او حاضر است. در آن روز شما را می‌برند به محضر عالم الغیب و الشهادة «فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» او به شما خبر خواهد داد که شما چه کردید، گزارش می‌شود برای شما. یعنی کل اعمال شما به شما تحویل داده می‌شود «فینبئکم» خدای متعال به شما خبر می‌دهد، «بما کنتم تعلمون» اعمال شما را پیش روی شما می‌گذارد.

 

معیار پذیرش اعمال

معیار در پذیرش و رد اعمال چیست؟ یک کلمه بیشتر نیست؛ توحید است. هر کاری از کارهای شما و عملی از اعمال شما که رنگ خدایی داشته باشد پذیرش می‌شود، هر کدام از کارهای شما که مبتلا به ظلمت شرک باشد خط می‌خورد. این قاعده کلی‌اش است. «فینبئکم بما کنتم تعملون» یعنی به شما خبر می‌دهند که شما چه کردید، همه را می‌آورند پیش روی شما قرار می‌دهند، کل اعمال‌تان به شما عرضه می‌شود. پایان کار همه ما هم آن جاست. پایان آن جاست که البته آغاز است. پایانی است که خودش آغاز است. آن نقطه پایان آن جاست. «سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». معیارش هم همین است که شما چقدر پروردگارتان را باور کردید، به ربوبیت او ایمان آوردید، به مالکیت او ایمان آوردید، به خالقیت او ایمان آوردید، به قدرت او ایمان آوردید، به علم او ایمان آوردید؟ این آن جا معلوم می‌شود، چقدر ایمان آوردید؟ این آن امتحان اصلی است «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ» پایان کار همه‌ی شما می‌آیید در محضر پروردگار متعال، کل اعمال شما را دریافت خواهد کرد که چه کردید. هرچه رنگ توحیدی داشته باشد مقبول درگاه خدای متعال است، هرچه که رگه‌های شرک در آن باشد مردود می‌شود. چون خداوند تبارک و تعالی غیور است، غیر را نمی‌پذیرد. یعنی غیری وجود ندارد که بخواهد بپذیرد. هرچه که هست، مخلوقات خودش است، مملکت خودش است. اگر کسی مراجعه به غیر کرد مردود است، یعنی مبتلا شد به توهم، مبتلا شد به سفاهت، مبتلا شد به کم‌خردی، به بی‌خردی. اگر به کسی غیر او اعتماد کرد، از دایره توحید خارج شده. اگر حاجت به محضر غیر او برد باخته. گفت «إنّ الفقر و الغناء بعد العرض علی الله تبارک و تعالی» این پرده که کنار برود آن جا معلوم می‌شود این چه کار کرده؟ آیا موحدانه زندگی کرد یا مشرکانه زندگی کرده؟ توحیدی زندگی کرده یا مشرکانه؟ این آنجا مشخص می‌شود. پرده که کنار برود معلوم می‌شود.

 

بهانه‌هایی برای توجه به ساحت ربوبی

یادتان باشد که دعا یعنی خواندن، یعنی خواستن، یعنی تمنا، یعنی آرزو. گویا خداوند تبارک و تعالی کل جریان زندگی ما را در این عالم به شکلی طراحی کرده که ما دائم از او بخواهیم، به او مراجعه کنیم، از او کمک بخواهیم، به او اعتماد کنیم، از او تمنا داشته باشیم، به درگاه او حاجت ببریم، نکته‌اش هم این است که تمام جریان زندگی ما را خداوند تبارک و تعالی پیچیده به خواسته‌ها و نیازها و حاجت‌ها. این هم یک جا بیشتر ندارد برای عرضه؛ آن هم به محضر مالک الملک است، و السلام. هرجا این حاجت برود عوضی رفته. هر جا این خواسته برود اشتباهی رفته. هر جا این آرزو برود اشتباهی رفته. یک جا بیشتر نیست. بقیه‌اش توهم است، بقیه‌اش خیال است، بقیه‌اش سراب است.

جبهه که بودیم یک دوست خدایی از این بچه‌‌هایی که بالاخره مسافر شدند و به حقیقت رسیدند، یک وقت همین‌طور داشتیم می‌رفتیم یک چیزی گذاشت در دست من گفت آقای حاجی کل دنیا را گذاشتم در دستت. من دستم را باز کردم دیدم در یک کاغذی یک چیزی پییچده است. بازش کردم یک دانه کشک بود. گفت کل دنیا را گذاشتم در دستت. حالا اصطلاحی بین خودمان است، می‌گویند کُلّها کشک. غیر از این هیچی نیست، سراب است، خیال است، همه‌اش یک خیال، مثل یک رؤیا است، یک حقیقت بیشتر وجود ندارد و اوست، اتصال به او، ایمان به او، دلبستگی به او. هر بهانه‌ای در زندگی ما وجود داشته باشد برای این است که ما به آن مراجعه کنیم. این بهانه چه بهانه خوبی است. هر بهانه‌ای در زندگی ما که ما را به ساحت قدس او توجه بدهد چقدر خوب است. هر چیزی باشد که بهانه‌ای بشود تا ما از او بخواهیم چقدر خوب است. از او بخواهیم، چقدر خوب است. گفت خوشا دردی که درمانش تو باشی. بیماری اگر باعث می‌شود که من او را صدا بزنم چقدر خوب است. درد اگر باشد که من درمانم را از او بخواهم که خوب است. احساس نیاز و فقر اگر باعث بشود که من به او مراجعه کنم چه چیزی خوبی است، این‌ها همه‌اش بهانه است، بهانه‌هایی است برای توجه به ساحت او، این می‌شود دعا. کل معنای دعا همین است یعنی عرض حاجات به محضر قاضی الحاجات. عرض خواسته‌ها است، تمنا است، عرض نیاز به ساحت قدس اوست. لذا فرمود خیال‌تان راحت باشد شما اگر دعا نداشته باشید از چشم من می‌افتید، فرمود «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ...»[4] دعا نداشته باشید من به شما اصلاً اعتنا نمی‌کنم، از چشم من می‌افتید. چون دعا این است. انسان آن لحظه‌های اتصال و کشف این ربط شرافت‌مدانه، این که از آن شرف می‌بارد، اتصال به ساحت قدس ربوبی، دعا آن جاها شکل می‌گیرد «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ...».

 

درخواست از خدای متعال در مواقف زندگی

امام (علیه‌السلام) می‌فرماید «اللهم» خود این اللهم چقدر قشنگ است. «اللهم» همان یا الله است، «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَصُولُ بِكَ عِنْدَ الضَّرُورَةِ، وَ أَسْأَلُكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ، وَ أَتَضَرَّعُ إِلَيْكَ عِنْدَ الْمَسْكَنَةِ» این سه مسئله است یعنی سه موقعیت در زندگی من هست که این سه موقعیت در زندگی همه ما پیش می‌آید. یک وقت‌هایی ما نیاز داریم به این که تصمیم بگیریم، اقدام کنیم به خط بزنیم. یعنی ضرورت در جریان زندگی ما این اقتضاء را دارد. یک وقت‌هایی در زندگی باید خطر کنیم. باید انسان خطر کند یعنی بزند به دل مسئله، دل به دریا بزند، یعنی آدم یک وقت‌هایی باید تصمیم بگیرد. مخصوصاً حالا این خیلی پیش می‌آید این ضرورت‌ها جلوه‌هایش خیلی در زندگی ما متنوع است. مخصوصاً یک وقت‌هایی که انسان با پدیده‌ای به نام دشمن روبرو بشود. انسان باید با دشمنان حق تبارک و تعالی روبرو بشود، باید به مصاف برود. این صال یصول صولت، این‌ها دقیقاً به همین معنا است. یعنی عملیات کردن، یعنی اقدام کردن، یعنی حمله کردن، یعنی به میدان رفتن، این به این معنا است. یک روایتی بود خیلی روایت زیبایی بود که حضرت آقا (روحی‌فداه) این را خیلی می‌خوانند، به مناسبت بحث علم می‌گویند «العلم سلطان». فرمودند کسی که علم داشته باشد صال و کسی که نداشته باشد صیل علیه. اگر داشته باشد می‌تواند اقدام کند، حمله کند، به میدان برود و موفق بشود، پیروز بشود، وَالا به او حمله می‌شود. این از همین کلیدواژه استفاده کرده. این اصُول به این معناست، اصول یعنی به میدان بروم، اقدام کنم، خطر کنم.

«اجْعَلْنِي أَصُولُ بِكَ عِنْدَ الضَّرُورَةِ» می‌گوید خدایا «اجعلنی» من را این گونه قرار بده که «أصُولُ» اقدام کنم، حمله کنم، وارد میدان بشوم، خطر کنم، «بک» این کلمه است، همه حرف در این کلمه است. «بک» با یاری تو، با توکل به تو، با اعتماد به تو «بک عند الضرورة» هرجا که لازم است، هر جا که ضرورت اقتضاء می‌کند، لازم است که من الان‌ آن جا به میدان بروم. این جا جایی است که شجاعت می‌خواهد، قدرت تصمیم این است، باید تصمیم بگیرد. گاهی انسان سر یک دو راهی‌هایی است، سر یک انتخاب‌های سخت است باید تصمیم بگیرد. گاهی این تصمیم‌ها پرمخاطره هم هست. ماها قدیم‌ها یک تجربه‌های خاصی از آن داشتیم. بعضی از رفقا هستند در جلسه تجربه‌اش را کردند. مثلاً در جبهه این‌طوری بود. همین ایام که مربوط به عملیات کربلای پنج است این‌طوری بود، باید تصمیم می‌گرفتند، مخصوصاً آن‌هایی که فرمانده هستند. حالا یک نیرو یک تصمیم می‌گیرد، فرمانده تصمیم می‌گیرد برای عده‌ای. فرمانده یک منطقه بزرگ، فرمانده یک لشگر، تصمیماتش خیلی متفاوت است. این هست دیگر تا آن جا گره می‌خورد به جان دیگر تصمیماتش. تا همین چیزهایی که در زندگی ماها هست. تصمیم‌های مدیریتی، حالا باید تصمیم بگیرد که یک کاری پیش برود.

 

1. موقعیت تصمیم و اقدام

موقعیت اول: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَصُولُ بِكَ عِنْدَ الضَّرُورَةِ» خدایا من را این گونه قرار بده که هر وقت لازم شد، هر وقت ضرورت اقتضاء کرد و لازم شد من با توکل به تو، نه به خودم، با اعتماد به تو، نه به خودم،‌ با توکل و اعتماد و یاری خواستن از تو، نه از کس دیگری، نه از چیز دیگری، نه از وسایل، نه از امکانات، فقط با تو بروم به میدان. «اجْعَلْنِي أَصُولُ بِكَ عِنْدَ الضَّرُورَةِ».

 

2. موقعیت نیاز و حاجت

موقعیت دوم: «وَ أَسْأَلُكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ» موقعیت دوم موقعیت حاجت است، نیاز است که خداوند تبارک و تعالی ما را سر تا قدم حاجت خلق کرده، فقیر آفریده. سر تا قدمِ ماها حاجت است، نیاز است، خواسته است. فرمود هر وقت حاجتی داشتم از تو بخواهم «و أسألک» ترکیب کلمات کاملاً دقیق و موحدانه چیده شده، هیچ مو لای درز آن نمی‌رود. «أسألک» یعنی فقط از تو، «أصُول بک» یعنی فقط با تو و تحت عنایت تو و با توکل به تو. این معنایش این است. «أسألک» یعنی فقط از تو بخواهم «عند الحاجة» هر حاجتی برای من پیش آمد فقط از تو بخواهم. «اسألک عند الحاجة» حالا ریز و درشت حاجت‌ها و نیازهایی است که در زندگی ما جریان دارد. یعنی تمام موقعیت‌های اقدام بهانه زیست موحدانه است، «أصول بک» و چقدر این آدم قوی وارد میدان می‌شود و تصمیم‌های بزرگ می‌گیرد. چه کارهای بزرگی می‌تواند انجام بدهد. «و اسألک عند الحاجة» هر حاجتی بهانه‌ای است برای این که من از تو بخواهم، من فقط هم از تو می‌خواهم. «اسألک عند الحاجة» اصلاً کس دیگری وجود ندارد. کسی نیست، من از چه کسی بخواهم؟ «اسألک عند الحاجة» هر حاجتی بهانه‌ای است برای خواستن از تو.

بنابراین یک موقعیت ما می‌شود موقعیت حاجت. از دل آن سؤال می‌آید. فقط یک مسئول در عالم وجود دارد، آن هم خدای متعال است که باید از او درخواست بشود.

 

3. موقعیت بیچارگی و درماندگی

موقعیت سوم: موقعیت بیچارگی است. یک وقت‌هایی آدم بیچاره می‌شود، همه‌ شما تجربه کردید یک وقت‌هایی در زندگی انسان پیش می‌آید، نامش می‌شود مسکنت، «المسکنة»، مسکنت به این معنا است، یعنی بیچارگی. من در این موقعیت چه کار کنم؟ مسکنت است. و یک نماد ویژه‌ای در زندگی انسان‌ها دارد، از آن جا هم اخذ شده. نمادش آن جایی است که مثلاً یک کسی آواره می‌شود، بی‌خانمان می‌شود، خیلی استیصال دارد، از آن جا گرفته شده. از مسکن، مسکین، می‌گویند فلانی مسکین است، این خاک‌نشین شد. ولی این جا مخصوصاً در این کلام امام (علیه‌السلام) عنوان عمومی‌اش اتخاذ می‌شود به معنای بیچارگی. در موقعیت سوم معمولاً انسان وقتی بیچاره می‌شود حالت تضرع به او دست می‌دهد، زار می‌زند، حالا این مسکنت در موقعیت‌های مختلف فرق می‌کند، زار می‌زند، انسان را به تضرع می‌آورد. «وَ أَتَضَرَّعُ إِلَيْكَ عِنْدَ الْمَسْكَنَةِ» در موقعیت مسکنت هم من فقط برای تو و به پیشگاه تو زار بزنم «وَ أَتَضَرَّعُ إِلَيْكَ عِنْدَ الْمَسْكَنَةِ» این هم می‌شود موقعیت سوم.

 

سؤال و درخواست فقط برای عرضه به محضر مسئولِ مطلق است

فرمود «وَ لَا تَفْتِنِّی»؛ «تفتنی» را ما قبلاً برای شما مکرر هم در همین دعای بیستم، هم در جاهای دیگر برای شما خواندیم، «تبتلینی» هم داشتیم، یعنی من مبتلا به فتنه نشوم. «و لا تفتنی» یعنی من را به فتنه نینداز، یعنی به امتحان گمراه کننده، امتحانی که از دل آن سقوط است، از دلش رفوزگی است نینداز، «و لا تفتنی» یعنی این. من رفوزه نشوم. وَالا امتحانی که انسان از آن سربلند بیرون بیاید این تعبیر در باره‌اش به کار نمی‌رود. امتحانی که آدم در آن رفوزه می‌شود آن فتنه است، فتنه البته معانی متنوعی دارد. این یک معنایش است.

«و لا تفتنی» یعنی خدایا ما را به فتنه نینداز،‌ مبتلا نکن، رفوزه نشویم، رد نشویم، زمین نخوریم. از محیط عنایت تو دور نیفتیم، به محیط قراضه‌ها و قاذورات و آن‌ جاها نیفتیم. با چی؟ یک: «بِالاسْتِعَانَةِ بِغَيْرِكَ إِذَا اضْطُرِرْتُ» یکی‌اش این است. «بِالاسْتِعَانَةِ بِغَيْرِكَ» که من در مواقع اضطرار از غیر تو کمک بخواهم. عجب! از غیر تو من کمک بخواهم، من را به این بیچارگی نینداز. «بغیرک إِذَا اضْطُرِرْتُ» حالت اضطرار، یعنی انسان می‌افتد به آن حالت چه کنم چه کنم، و گرفتار می‌شود. من از غیر تو کمک نخواهم، وقتی الان ضرورت اقتضاء کرده وارد میدان بشوم چشمم به این و آن و کمک فلانی و این‌ها نباشد، فقط از تو کمک بخواهم. عجب!

«وَ لَا بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَيْرِكَ إِذَا افْتَقَرْتُ» همان موقعیت‌ها است، موقعیت‌هایی است که در زندگی پیش می‌آید، دائماً هم پیش می‌آید. اگر در موقعیت اضطرار قرار گرفتم فقط از تو کمک بخواهم. اگر در موقعیت فقر و نیاز قرار گرفتم فقط از تو درخواست کنم و در برابر تو خضوع کنم. سرم را جلوی شخص دیگری پایین نیاورم «وَ لَا بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَيْرِكَ».

رفقا یادتان باشد سؤال و درخواست خیلی مقدس است، چون فقط برای محیط الهی و برای عرضه به محضر حضرت حق تبارک و تعالی است. خرابش نکنید. به هر جایی غیر از مسئولِ قادرِ مطلقِ رئوفِ مهربانِ لطیفِ خبیر ببرید خرابش کردید. سؤال فقط برای عرضه به محضر حضرت مسئولِ مطلق است. هر جا ببری خرابش کردی. یعنی چی خرابش کردی؟ یعنی خودت را ضایع کردی. جالب است سؤال دو وجهی است؛ درخواست اگر رفت به محضر مسئولِ مطلق بزرگ می‌شوی، عزیز می‌شوی، این جا جایی است که هرچه خضوع کنی عزیز و بزرگ می‌شوی. اما اگر از آن موقعیت خودش خارج شد، به سمت هر کس و چیز دیگری رفت ذلیل می‌شوی، توی سرت می‌خورد، بیچاره می‌شوی، تحقیر می‌شوی، از درون می‌پاشی. سرّش هم این است که این فقط برای یک جا خلق شده. سؤال فقط برای عرضه به محضر قادرِ علیمِ مطلقِ حکیمِ خبیرِ رئوفِ رحمان و رحیم است. فقط برای آن جاست،‌ برای جای دیگری نیست.

 

مواقف بهانه‌های ارتباط و اتصال هستند

«وَ لَا بِالتَّضَرُّعِ إِلَى مَنْ دُونَكَ إِذَا رَهِبْتُ» در موقعیت مسکنت و بیچارگی ترس من را برمی‌دارد، در آن موقعیت‌ها جز به محضر تو تضرع نکنم «وَ لَا بِالتَّضَرُّعِ إِلَى مَنْ دُونَكَ إِذَا رَهِبْتُ» یعنی هر جا ترس من را برداشت، بیچارگی به سراغم آمد جز به محضر تو تضرع نکنم. چون ترس تضرع و زاری می‌آورد. تضرع من فقط برای تو باشد.

چه آن حالت اضطرار، چه موقعیت اضطرار یا همان ضرورت، چه موقعیت حاجت و نیاز، چه موقعیت مسکنت و بیچارگی، همه این‌ها موقعیت‌های عالی‌ترین اکتشافات و فهم ما و دریافت‌های ما در زندگی ما است. خیلی باید قدرش را دانست. یعنی همه موقعیت‌ها بهانه‌های ارتباط هستند، بهانه‌های اتصال هستند. بهانه‌های بزرگ شدن هستند، بهانه‌های شکفتن هستند، این‌ها را باید خیلی قدر دانست، این‌ها فقط برای این است که ما و شما را ببرد به محضر پروردگار متعال.

 

قهر پروردگار، نتیجه خطای راهبردی در زندگی

اگر غیر از این بشود، اگر من به فتنه بیفتم چه می‌شود؟ اگر من به فتنه بیفتم به همان معنایی که گفتیم، یعنی اشتباهی بروم چی؟ بروم سراغ غیر چی؟ درخواستم را به دیگران عرضه کنم چی؟ اضطرارم را به دیگران عرضه کنم چی؟ مسکنت و ترس‌ و زاری خودم را به دیگران ببرم چه می‌شود؟ مگر چه می‌شود؟ «فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِكَ» ای داد بیداد «خِذْلَانَكَ وَ مَنْعَكَ وَ إِعْرَاضَكَ» از چشم تو می‌افتم. بین من و خواسته من فاصله می‌اندازی «منعک و اعراضک» و نظر عنایتت را از من برمی‌گردانی. این می‌شود نتیجه‌‌اش. «فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِكَ» یعنی از این که من بروم سراغ غیر تو، اعتماد کنم یا کمک بخواهم از غیر تو، درخواست کنم و خواسته خودم را به غیر تو عرضه کنم، یا بفرمایید در موقعیت ترس و بیچارگی زاری و تضرع خودم را به ساحت غیر تو ببرم، «فَأَسْتَحِقَّ» من به خاطر این بی‌معرفتی، به خاطر این بی‌عقلی، به خاطر این سفاهت، به خاطر این رفتار نابخردانه، به خاطر این رفتار سفیهانه،‌ به خاطر این خطای راهبردی در زندگی‌ام، مبتلا می‌شوم به این که تو از من رو برگردانی. و این چیزی است که اگر کسی درک بکند عذاب و جهنم این است.

قرآن کریم یک جاهایی از این جنبه مسئله صحبت کرده. گاهی سخن از آتش و سوختن است و فلان و این‌ها، از این تعابیر داریم. گاهی می‌گوید به شما نگاه نمی‌کنم، یعنی فراموش‌تان می‌کنم. خیلی چیز عجیبی است «وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى»[5]‏ فرمود رهایتان می‌کنم، یعنی با شما حرف نمی‌زنم، یعنی نه حاضرم شما را بشنوم‌، نه حاضرم چیزی به شما بگویم. «خِذْلَانَكَ وَ مَنْعَكَ وَ إِعْرَاضَكَ» مسئله این است. آن وقتی که پرده‌ها کنار می‌رود، همه اسباب رفتند کنار، همه علت‌های ظاهری رفتند کنار، آن وقتی که دیگر تویی و تویی و تو، و منم و منم و من. آن وقت تو و من نداری، برو هر کسی را می‌خواهی داشته باش، برو با هر کسی می‌خواهی باشی باش. آن روز این است. برو از هر کسی می‌خواهی کمک بخواه، من دیگر با تو کاری ندارم.

 

جلوه‌ دنیایی مراجعه به غیر خدای متعال

البته این جلوه‌ دنیایی هم دارد، منتها جلوه دنیایی آن دو نوع است؛ وقتی شما مراجعه به غیر خدای متعال می‌کنید، یعنی مبتلا می‌شوید به شرک،‌ وقتی اعتماد می‌کنید به غیر خدا، استعانت و کمک‌خواهی شما از غیر خدای متعال می‌شود، وقتی به اسباب و این چیزها اعتماد می‌کنید، وقتی روی امضای فلان کس حساب می‌کنید، وقتی روی پا درمیانی فلان کس حساب می‌کنید، وقتی روی جیب فلان کس محاسبه می‌کنید، وقتی روی زیبایی فلان کس حساب می‌کنید. وقتی روی اعتبار فلان کس یا فلان کس‌ها حساب باز می‌کنید، اتفاقی که می‌افتد این است، وقتی حاجت می‌بریم، درخواست می‌بریم، اضطرار می‌بریم، نتیجه‌اش یکی از این دو وضعیت است، یا همین جا خیط می‌شویم که خیلی بد است؛ یارو ما را تحویل نگرفت، ای داد بیداد، روی چی حساب کرده بودیم، خوردیم به درِ بسته. گاهی این‌طور می‌شود که آدم تحقیر می‌شود. همین جا در دنیا، من الان بحث آخرتی‌اش را نداشتم. گاهی این‌طور می‌شود که این بد است.

دوم: یک بلای بزرگتر است، انسان این جا می‌شکند، ممکن است در این لحظه‌ها به خودش برگردد بگوید من عجب اشتباهی کردم. آن وقت خدای متعال گاهی انسان را مبتلا می‌کند به افرادی و کسانی که این‌ها کریم الطبع نیستند. آدم را له می‌کنند. اما یک فرض دومی هم دارد، فرض دوم این است که کار آدم راه بیفتد. ای داد بیداد، مثلاً در عرضه حاجت به دیگران و کمک‌‌خواهی به دیگران و این‌ها کار انسان راه بیفتد. در همین اسباب و مسببات این دنیا داریم صحبت می‌کنیم، آخرت نیست که پرده‌برداری شده، همین دنیا است که ماها مبتلا هستیم به همین مناسبات ظاهری و ارتباطات و این‌ها.

اگر کارمان راه افتاد چه می‌شود؟ اگر کارمان راه افتاد مدیون می‌شویم. یک بلای بزرگتر هم به سرمان می‌آید. یک بلای بزرگتر که به سرمان بیاید این است که کارمان راه افتاد بیشتر غافل می‌شویم. یعنی با آن کسی که هیچ ارزش و اعتماد نداشت بیشتر اعتماد می‌کنیم. انسان می‌گوید کاش از آن اولی پیش بیاید. اگر ما این را اشتباه رفتیم بخوریم به در بسته، سرمان به سنگ بخورد، به خودمان بیاییم، به خدای متعال برگردیم، بفهمیم اشتباه کردیم. اگر نه، همین‌طور که برویم این حلقه اعتمادها، این دلبستگی‌ها همین‌طور گسترده‌تر و گسترده‌تر می‌شود در زندگی. آن آیه کریمه‌ای که خطاب به مؤمنین می‌گوید اموال و اولاد شما فتنه است. یعنی گاهی باعث می‌شود شما به همین چیزها اعتماد ‌کنید. بعد پرده که برود کنار گفت «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ»[6] هیچ کدام به درد شما نخورد، کاری از آن ساخته نبود «إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ»[7] قلب سلیم یعنی دل موحد که فقط و فقط اعتمادش به خدای متعال است.

این قطعه صحیفه مبارکه شما را برد به یک عالم دیگر. حالا یک شرح و بسط‌هایی امام سجاد (علیه‌السلام) در همین صحیفه مبارکه راجع به همین موضوع به صورت صریح دارد که دیدنی است. صحیفه کتاب زندگی است. حیات طیبه این جاست، جای دیگر خبری نیست.

 

ماوراء همه سبب‌ها مسبب‌الاسباب را ببینید

شاید بگویید ما باید از دیگران در کارهایمان کمک بگیریم، باید کارهایمان را با حمایت دیگران پیش ببریم، باید کارمان را راه بیندازیم. این‌طور که شما می‌گویید زندگی تعطیل است. هنر شما این است که اسباب، چشم‌تان را پر نکرده باشد و شما این هنر را داشته باشید که وراء همه دست‌ها دست او را ببینید. ماوراء همه سبب‌ها مسبب‌الاسباب را ببینید. هنر شما این باید باشد. یعنی اگر ما به کسی هم مراجعه کردیم حواس‌مان هست که به کی داریم مراجعه می‌کنیم. این‌ها همه‌شان می‌شوند اسباب در محیط اعتباربخشی که از ساحت قدس او شده. لذا من اگر از دست شما آبرو گرفتم توجه دارم که از کی گرفتم، از حضرت ساقی گرفتم، اگر به طبیب مراجعه کردم می‌دانم که این فقط یک سبب ظاهری است، مراجعه‌ام به اوست، از کی دارم شفا می‌خواهم؟ از این آقا؟ از این خانم؟ این بیچاره خودش را نمی‌تواند جمع کند، این مراجعه من به اوست. اصلاً یک نگاه متفاوت است، کارهای جاری زندگی‌مان همه‌اش طبق قاعده مثل مردم عادی انجام می‌شود. اما در همه این مواجهه‌ها، چه در اضطرار، چه در تصمیم‌ها، چه در اعتمادها، همه‌اش به اوست. لذا هم ترتیبات جاری انسان، زیست عادی سر جای خودش هست اما نگاهش، دلبستگی‌اش، تعلقش، اعتمادش فقط به اوست، «ایاک نعبد و ایاک نستعین».

 

انسان مؤمن برای دیگران هزینه نداشته باشد

ضمناً در کلمات اولیاء خدا این هست که گاهی سفارش می‌کردند همین درخواست‌های عادی‌تان را هم خودتان یک‌طور جمعش کنید، خیلی به این و آن عرضه نکنید. فرمود مریضی‌ات را، اگر دردی هست تا می‌توانی خودت جمعش کن، تحملش کن، اگر نشد آن وقت حالا مراجعه کن. در روایت دارد طرف مثلاً روی مرکب نشسته بود داشت می‌رفت‌، آن دوستش آن پایین بود، این مثلاً یک وسیله‌ای چیزی از دستش می‌افتاد، به آن دوستش نمی‌گفت این را به من بده، خودش پیاده می‌شد برمی‌داشت. نکته‌ای است، اصلاً در مسیر تربیتی هم این درست است. که انسان مؤمن «قلیل المؤونة» و «کثیر المعونة» باشد، هزینه نداشته باشد برای این و آن. برای دوستانش، برای دیگران، برای خانواده‌اش، کارهایش را هرچه توانست خودش انجام بدهد. یک جایی است که نمی‌شود، باید حتماً یک کسی به انسان کمک کند وَالا هرچه که می‌تواند انسان خوب است که کارهایش را خودش انجام بدهد.

 

پایه‌ تربیتی بچه‌هایتان را توحیدی بگیرید

گاهی تربیت بچه‌هایمان تربیت غلط است. بچه‌ها خیلی وابسته بار می‌آیند. بچه‌هایی که وابسته بار می‌آیند پایه تربیتی‌شان شرکی است. بچه‌هایی که خیلی وابسته بار می‌آیند از پایه شخصیت‌شان شرک‌آلود شکل می‌گیرد. مادرها مخصوصاً توجه کنند. بگذارید فرزند خودش برود، متأسفانه نمی‌گذارید. مدام کارش را راه می‌اندازید. دائم اطرافش می‌چرخید، بگذارید خودش برود یکی دو جا هم سرش به سنگ می‌خورد، درست می‌شود برمی‌گردد. این پایه شخصیتی آدم‌ها خیلی مهم است، این منهج به گونه‌‌ای باشد که کمترین وابستگی و کمترین سؤال و درخواست در وجودش باشد، مناعت طبع داشته باشد. سختش باشد از این که چیزی بخواهد، نگذاریم آسان بشود برای او، که تا گفت نکنی هر چیزی را از این و آن بخواهد، این‌طوری هم بارش بیاوریم، فردا هم بیندازیم او را در محیط جامعه به چه کنم چه کنم مبتلا می‌شود، نمی‌داند کارش را چه‌طور باید راه بیندازد. روش‌های تربیتی ما خیلی غلط است. باید این‌ها را درست کرد، خیلی چسبندگی و وابستگی و این چیزها از آن در می‌آید، شخصیت‌ها خیلی شکننده است. این پایه، پایه توحیدی نیست، این پایه‌ شخصیتی بچه‌هایتان را توحیدی بگیرید، بگذارید روی پای خودش بایستد.

پرودگارا این دعای بیستم صحیفه مبارکه سجادیه، این دعای مکارم الاخلاق، هرچه که خواندیم و هرچه که نخواندیم و سایر دعاهای این صحیفه نورانی را در باره همه ما مستجاب بفرما. «و السلام علیکم و رحمة الله».

«اللهم صل علی محمد و آل محمد».

 



[1] آیه 56 سوره ذاریات

[2] آیه 103 سوره توبه

[3] آیه 105 سوره توبه

[4] آیه 77 سوره فرقان

[5] آیه 126 سوره طه

[6] آیه 88 سوره شعراء

[7] آیه 89 سوره شعراء



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *