متن ششمین جلسه برخط با مربیان و شبکه پشتیبان برادران ۱۴۰۱/۰۳/۲۸ 1401/3/28


فایل pdf
 متن ششمین جلسه برخط با مربیان و شبکه پشتیبان برادران ۱۴۰۱/۰۳/۲۸

«إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا يُدْرِكُ السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِينَةِ الْأَيَّامِ وَ رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ الدُّنْيَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ وَ غَرِيمِ الْمَنَايَا وَ أَسِيرِ الْمَوْت‏[1]».

 

مبنای خودسازی و خودشناسی

ما اگر بخواهیم در شکوفایی شخصیت خودمان قدمی برداریم مبنای آن عبارت است از این که خودمان را بشناسیم. در کار تربیت هم هنر بزرگ مربی عبارت است از این که بتواند مخاطب خودش را و به قول شما مربای خودش را به یک سطح بالاتری از خودشناسی برساند.

اگر هنر مربی این باشد که در روبه‌رو شدن با مخاطب این اتفاق به صورت طبیعی رخ بدهد که مخاطب او از رهگذر این دیدار، از رهگذر این نشست و برخاست، از رهگذر این مخاطبه و گفتگو حتی از رهگذر این نگاه خودش را کشف کند، به یک نوع خوداکتشافی برسد و به یک فهم برتر از خودش دست پیدا کند، در این صورت می‌شود گفت که راه شکفتن و فلاح برای او باز و فراهم شده است. اتفاقی که این جا دارد می‌افتد همین است. یعنی در این فهرست حضرت با این خطاب‌ها، با این کلیدواژه‌هایی که انتخاب کردند و با تخاطبی که با مخاطب خودشان دارند، درواقع دارند او را برای روبرو شدن با واقعیت خویشتن یاری می‌کنند. شما اول باید این واقعیت را ببینید.

واقعیت خویشتنِ خودِ ما، یک خودِ انتزاعی نیست. این‌طور نیست که مثلاً من جدای از زمان، جدای از مکان، جدای از دیگران، جدای از قواعد محیط، جدای از وقایع پیرامونی، جدای از تاریخ پشت سر گذاشته شده بخواهم دیده بشوم. من در زیست این‌جهانی در حقیقت وسط مجموعه‌ای از معادلات هست که تعریف می‌شوم. لذا ملاحظه کردید که امام (علیه‌‌الصلوة‌و‌السلام) در این خودشناسی و خوداکتشافی دارند این جوان را در محیط زیستش معرفی می‌کنند. یعنی کاملاً مبتنی بر واقعیات محیطی و پیرامونی به اضافه واقعیت‌های درونی.

 

واقعیات محیطی، پیرامونی و درونی

ما یک فهرستی از واقعیت‌های درونی داریم. انسان در دوران جوانی دارای هیجان‌های غریزی دوره جوانی است. هیجان غریزی دارد. در دوره جوانی دارای انفجاره‌های آرزویی است. در دوره جوانی انسان دارای طبع ظریف، شکننده و آسیب‌پذیر است. این‌ها واقعیت‌های درونی است که در درون هر کسی هست. یا در برابر بعضی از جلوه‌گری‌های بیرونی دارای شیفتگی است، شیفته است. این‌ها واقعیت‌ها است. اما از این طرف هم فقط ما و واقعیت‌های درونی شخصیت ما نیست، ما هستیم و مجموعه‌ای از واقعیت‌هایی که از درون و بیرون ما را احاطه کرده. لذا ملاحظه کردید «الْمُؤَمِّلِ مَا لَا يُدْرِكُ» یا «ما لا یُدرَک» که هر دو به عبارتی قابل پذیرش است.

اموری ماورای توان انسان هست، انسان آن‌ها را تمنّا و آرزو می‌کند. عرض کردیم شاید یکی از مهم‌ترین رسالت‌های مربیان عبارت است از این که این تربیت‌آموز و این مخاطب را در مدیریت آرزوها و بعد پرورش آرزوها کمک کند. این شاید مهم‌ترین هنر مربی باشد. این مربوط به آن فضای ذهنی و تصویرهای ذهنی، آن رنگین‌ کمانی است که در محیط و آفاق ذهنی و در سپهر شخصیتی هر کسی از یک مجموعه رنگانگِ پرجاذبه از آرزوها پیش روی خودش هست و دارد. اما این جا با این کلمه که این آرزوها دست نیافتنی است، یعنی بسیاری از آن. چون ماورای زمان امّا است، یعنی زمان ما در این دنیا اجازه نمی‌دهد به همه‌اش برسیم یا ماورای استطاعت و توان ما است. واقعیت‌هایی است که ما در ارتباط با آرزوهایمان با آن مواجه هستیم. بنابراین بسیاری از این آرزوها بدون این که ما به آن دست پیدا کرده باشیم خواهد ماند و این در همان فضای آرزویی بدون این که محقق شود می‌ماند.

 

سرنوشت محتوم

جمله «السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ» در واقع نشان دهنده حرکت اضطراری است. گفتیم غیرقابل توقف است. «السالک» تو داری می‌روی، داری می‌روی یعنی تو را می‌برند. این رفتن یک رفتن اختیاری نیست و محیط سِیر تو که همین دنیا باشد، در یک کلمه به منزله یک راه است، سَبیل است، یک محیط سِیر است، همین به اضافه رد پاها. رد پاهایی که نشان دهنده این است که پایان این راه برای هر کسی مرگ است. برای هر کسی بدون استثناء. یعنی هر کسی از این جاده رفته مرده و تو هم یکی از آن کسانی هستی که داری می‌روی و این سرنوشت محتوم در انتظار تو هست. عرض کردیم از این کلمه «السالک سبیل من قد هلک» در واقع امام (علیه‌السلام) دارند نقش مرگ‌‌ آگاهی را و توجه نسبت به زیست انسان و عجین بودن او با مرگ را به عنوان یکی از دستمایه‌های اصلی خودشناسی، از آن دارند استفاده می‌کنند و بهره‌ می‌گیرند. چون خیلی کمک می‌کند به شناخت خویشتن. حالا این را من باز تکرار خواهم کرد، چون امام این را دیگر رها نمی‌کنند، چنان‌که درباره معرفی خودشان در بخش اول مقدمه هم خاطرتان هست از همین مطلب خیلی امام (علیه‌السلام) استفاده می‌کنند.

 

نسبت بین مرگ و آرزوها

خب «السالک سبیل قد من هلک» این مسأله مرگ و بعد نسبت برقرار کردن بین مرگ و آرزوها. چون می‌گویند که قطع‌کننده آرزوها مرگ است. بین أجل و أمل. أمل به معنای آرزو با الف، و اجل هم که به معنای مرگ است. گفت یک نسبتی است که مرگ می‌آید و رشته آرزوها را قیچی می‌کند، قطع می‌کند و بین انسان و همه آرزوهایش جدایی می‌اندازد، یعنی فهرستی از آرزوهایی که داشته این را قطع می‌کند. أجل این گونه است.

این جا بلافاصله می‌بینید بعد از این که مسأله آرزوها مطرح شده، یک واقعیت بزرگی به نام مرگ مطرح می‌شود که بین ما و آرزوهای فراوانی از آن چه که پیش رو داریم جدایی می‌اندازد. درک نسبت مرگ با آرزو یک پیام هم دارد، پیامش عبارت است از این که اگر انسان سهمی از این‌ آرزوها که آرزوهای خردمندانه، عقلانی و دارای ریشه درست هستند، این‌ها را بخواهد محقق کند، راهش این است که تا سالک است، تا فرصت سِیر دارد تلاش کند که به آرزوهایش برسد و گمان نکند که برای این مسأله خیلی وقت دارد. شاید یک چنین پیامی هم در این جا نهفته باشد.

 

واقعیات محیط زندگی این‌جهانی

1_ آرزوها

بعد فرمود «غَرَضِ الْأَسْقَامِ». اولاً ما یک مسیر پیش رو داریم که اهدافی است عجین به دلبستگی که اسم آن آرزو است، این پیش روی ما است. مسیر ما به سمت آن آرزوها که اسم آن سَبیل است، که همین محیط زندگی این‌جهانی ما و دنیا باشد، این مسیر یک مسیر بی‌پایانی نیست، یک نقطه پایانی دارد که آن نقطه مرگ است و با مرگ می‌شود انسان به واقعیت آن آرزوهایش هم بیشتر فکر کند و برسد، به آرزوهای واقعی، اندازه‌گذاری برای آن‌ها، اولویت‌بندی بین آن‌ها. بعد از بین آرزوها، آن را که می‌تواند متصل بشود به هدف‌های بزرگ و واقعی، آن‌ها را ترجیح دادند و برای آن‌ها هزینه کردند که انسان فرصت‌هایش را برای آن هزینه کند. لذا این در آن دو جمله هست.

جمله سوم دارند یک مطلب دیگری از واقعیت این مسیر را حضرت معرفی می‌کنند. فرمودند ضمناً که تو داری در این مسیر می‌روی قبل از این که تازه به آن نقطه پایان که مرگ و هلاکت است برسی، قبل از این که به آن جا برسی، این مسیر تو مسیر ناامن است، این مسیر امنی نیست. یعنی همین محیط سِیر تو که سالک هستی در این سَبیل و به سمت آرزوهایت داری می‌روی، این محیط هم یک محیط امنی نیست. پُر از شکارچی‌های ماهری است که از اطراف این جاده به سمت تو تیر بیماری‌ها را شلیک می‌کنند «غرض‌الأسقام» و تو هدف‌شان هستی. از این کلمه «غرض‌الاسقام» هم استفاده می‌شود که عمدتاً خود این قطعه‌ای که اسمش هست دوران جوانی، این قطعه است که مقصد این بیماری‌ها است که هم بیماری‌های جسمی به یک اعتبار، وقتی که در دوران جوانی باشد آسیب‌هایش اساسی‌تر است.

دیده‌اید دیگر، یک وقتی خدای نخواسته انسان در بچگی، در نوجوانی مثلاً از جهت جسمی یک مریضی سختی بگیرد، دیگر تا آخر عمرش این عوارضش را گاهی دارد. یعنی نمونه‌هایی در ذهن من الان مدام می‌آید که خدا ان‌شاءالله شفا بدهد. از جهت جسمی بچه‌ها وقتی مریض می‌شوند خیلی فرق می‌کند تا یک کسی که در سن پیری مثلاً مریض می‌شود.

 

2_ بیماری‌ها

دوم هم مسأله بیماری‌های روانی، بیماری‌های فکری، بیماری‌های روحی و این‌ها است که یک سُقم یا بیماری که این جا جمع بسته شده به عنوان اسقام، این عملاً، هم شامل بیماری‌های جسمی می‌شود هم شامل بیماری‌های فکری می‌شود، هم شامل بیماری‌های روانی می‌شود، هم شامل بیماری‌های روحی می‌شود، همه این‌ها را در برمی‌گیرد. با این ملاحظه باید عرض کنیم که می‌شود گفت عمده اسقام و بیماری‌هایی که متوجه عالم جوانی است، از جنس بیماری‌های روحی و روانی و فکری است. بیماری،‌ که حالا گاهی هم کلمه مرض از آن یاد می‌شود، این «غرض‌الاسقام» یعنی «غرض‌الامراض». با همان کلمه از آن یاد می‌شود. این درست نقطه مقابل «عافیت است». پس این محیط هم یک چنین محیطی است.

 

3_ رهن

مطلب چهارم: فرمود «وَ رَهِينَةِ الْأَيَّامِ». هم چنان که عرض کردیم رهن به معنای حبس است، ایام هم که به معنای روزها است. این جا ایام اعم از لیالی است. یعنی شب و روز را با هم دربر می‌گیرد، ما گاهی در تعبیر قرآن کریم هم داریم. یوم به معنای قطعه‌ای از زمان است که هم شب را، هم روز را در بر می‌گیرد، یعنی روز در برابر شب نیست. مثل لیل و نهار. ولی یوم از این جهت یک مقدار وسیع‌تر است. هم می‌تواند به معنای روز باشد در برابر شب، هم می‌تواند شامل شب و روز باشد که می‌شود همان هر تکه 24 ساعته را روی هم. مثلاً بگوییم یک روز که پشت سر گذاشته شده. این جا به این معنا است. می‌فرماید «رهینة الایام» تو در گرو و رهن زمان هستی.

این جا کلمه زمان خیلی لطیف است. نفرموده مثلاً «رهینة الزمان»، بلکه فرموده «رهینة الایام». لطافت آن در چیست؟ لطافتش در این است که پاره پاره‌های زمان که در کنار هم چیده شده و از پی هم در می‌آید را می‌گوییم یوم. و معنای این سخن این است که هر یومی از آن مجموعه زمانی که تو در اختیارش هستی، یعنی کل آن ایامی که تو حبس آن هستی می‌شود عمر تو که یک بخشی است، قطعه‌ای است که می‌شود عمر هر کسی. این قطعه که عمر هر کسی باشد، در واقع شخص به اعتبار کل شخصیت‌اش در رهن عمرش است. منتها این عمر در نگاه این جهانی‌اش در واقع همان زمان «متصرم‌الوجود» است که دائماً دارد عبور می‌کند.

 

زمان «متصرم‌الوجود» است

معنای این سخن این است که هر بخشی از این زمان که رفت، به همان نسبت تو آزاد می‌شوی، فکّ رهن می‌شوی. رهن زمان است، هر قسمتی از این، هر روزی که می‌رود، در واقع یک بخشی آزاد می‌شود. و این همین طور دارد پی در پی اتفاق می‌افتد تا به طور کلی از رهن این زمان آزاد می‌شوی که دیگر مرگ است. یعنی آن قطعه پایانی سهم تو از روزها برسد، آن روز پایانی که رسید، تمام که شد، دیگر تو کاملاً از این رهن خارج شدی.

خدمت شما عرض کنم این به ازاء آن فک است. همین آزاد شدن است. در واقع فک رهن است. این که در «رهینة‌الایام» هستی، یعنی روزها بخش اصلی شخصیت تو است. بین تو و زمان یک نسبت معمولی برقرار نیست، پیام کلیدی‌اش این است، بین تو و زمان یک نسبت ظاهری نیست. یک نسبت جدی و واقعی است به گونه‌ای که گویا زمان که این جا تحت عنوان ایام آورده شده، این‌ها پاره‌های شخصیت و وجود توست. این هر قسمتی که از تو عبور می‌کند آزاد می‌شوی، یعنی تو در آن بخش رها می‌شوی، از قید آن زمان خارج می‌شوی.

باید ببینیم این آزاد شدن چه قیمتی داشت. این برمی‌گردد به همان کریمه‌ای که در سوره مبارکه عصر داریم که فرمود « بسم الله الرحمن الرحیم، والعصر» اگر معنای عصر هم آن جا معنای همین زمان باشد، عصر به معنای آن قطعه فشرده‌ای از زمان که روز و شب و ساعات، و ایامش در هم فشرده شده و سهم تو هست. یا آن کل که سهم همه عالم است. البته معنای دیگری هم دارد. امام راحل در تفسیر سوره مبارکه عصر می‌فرمایند عصر به معنای عصاره هم هست. این جا یعنی سوگند به انسان کامل که عصاره آفرینش است. چیزهای دیگری هم گفتند، قطعه‌های برگزیده‌ای از زمان مثل مثلاً‌ عصر ظهور، این‌ها هم گفته شده. حالا «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ». این «إنّ الانسان لفی خسر» ناظر به این بخش‌هایی از سرمایه اصلی ما که همین ایام باشند که این‌ها  پی‌درپی از دست می‌روند و در واقع قابل نگه داشتن نیستند. این گونه است؛ پی‌درپی هستند.

 

خسران مبین

این که گفتم چرا کلمه ایام را حضرت استفاده کرده؟ چون این‌ها همین طور متصل از محیط شخصیت ما عبور می‌کند. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ». یک راه بیشتر ندارد و آن راه عبارت است از این که برای خروج از خسارت، چون به نظر دقیق بین تو و زمان یک ارتباط متنی برقرار است نه یک ارتباط سطحی. یک ارتباط تکوینی برقرار است و یک ارتباط جوهری. این ارتباط یک ارتباط عرضی و سطحی بین ما و زمان نیست. لذا وقتی که این می‌رود، فک رهن می‌شود از آن بخش شخصیتی شما. حالا گیرم که آیا این که رفت شما خسارت کردی یا سود کردی؟ این سؤال باقی می‌ماند، این خسارت کرد یا سود کرد؟ می‌گوید اگر آن قطعه از این زمان و سرمایه که از دست تو رفته، اگر تبدیل به ایمان و عمل صالح شد که در حوزه اختیار توست، رفتن این زمان در اختیار تو نیست، اما تبدیل آن در اختیار شماست. اگر تبدیل شد به ایمان و عمل صالح، این شخص رابح است. اگر بدون تبدیل و به صورت عبس از دست رفت، خاسر است، خسارت کرده، چون از دست داده ولی ما به‌ازاءبه نیاورده. اگر از دست رفت و تبدیل شد به سیئه، چون مغایر با فطرت است و مغایر با مقصد آفرینش است، اگر ایام ما تبدیل به مثلاً عمل سیئه بشود یا احیاناً تبدیل به کفر یا نفاق بشود که نقطه مقابل ایمان است، اگر این شد خسارت است، منتها خسارتی است که غیر قابل تصور است، خسران مبین است. چون آن هم خاسر است، یعنی کسی که به عبس عمرش را از دست داده او هم خسارت کرده. اما خیلی فرق می‌کند بین خسارت او و خسارت آن کسی که این قطعه از عمرش تبدیل شده به سیئه یا به کفر یا شرک یا نفاق و امثال این‌ها. خب پس این تعبیر «رهینة الایام».

امام (علیه‌السلام) قدم به قدم دارند هم خود سالک را، شخص را، این جوان را، هم دارند محیط او را، محیط زیست او را و محیط سِیر او را دارند توصیف می‌کنند. یعنی واقعیت‌های این مسیر را دارند به او می‌گویند. این طور است که «الْمُؤَمِّلِ مَا لَا يُدْرِكُ السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِينَةِ الْأَيَّامِ»‌ بعد هم فرمود «وَ رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ».

در جریان «رهینة الایام» ما عمدتاً به این نکته توجه داده می‌شویم که توسط امام (علیه‌السلام) که مسأله زمان و نقش آن در سرنوشت ما و این که این سرمایه بسیار عظیمی است که در اختیار ما است و گره خوردن بین ما و آن به منزله رهن است. قضیه این طور است، این را خواستند تأکید کنند و البته سهم ما در این آزادی هم قابل ملاحظه است، این اتفاق می‌افتد. منتها سهم ما در آن تبدیل است که البته این حالا باز در نکته‌های دیگر گفته می‌شود.

 

 

4_ رمیة‌المصائب

اما مسأله بعدی عبارت است از یادآوری، باز اتفاقات دیگری است که در این سِیر می‌افتد. این جا حضرت از کلمه مصیبت استفاده کرده، جمع بسته؛ مصائب و از کلیدواژه رمیة، که رمیة‌ به معنای همان تیر است که شلیک می‌شود و از این جهت خیلی شبیه به «غرض‌الاسقام» است، «رمیة‌المصائب» منتها با کلمه مصائب، امام (علیه‌السلام) دارند یک مقدار وسعت این تلخی‌های محیط زندگی انسان را به او یادآوری می‌کنند. مصیب آن چیزی است که به ما اصابت می‌کند. اصابت می‌کند یک وقت اصابتی است که ناراحتی در پی می‌آورد. وقتی ناراحتی می‌آورد می‌گویند مصیبت. «الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ[2]». این چیزی است که به آن‌ها می‌خورد. منتها آن که می‌خورد، وقتی که باعث رنجش می‌شود، از دست دادن عزیزی است، از دست دادن مالی است، از دست دادن موقعیت شیرین و گوارایی است، وقتی انسان از دست می‌دهد این یعنی در واقع برای او مصیبت اتفاق افتاده.

این جا می‌شود گفت یادآوری این که تیرهای مصیبت تو را نشانه رفتند و تو به منزله سیبْل این تیرها هستی. یعنی این‌ها دارند به سمت تو دائماً شلیک می‌شوند. آیا انسان از دست مصیبت‌ها گریزی و گزیری دارد؟ سؤال این که هم آره هم نه. بله، برخی از این چیزهایی که از مصائب به سمت ما می‌آید این‌ها با زمینه‌سازی خود ما است. یعنی از آن طرف این تیر دارد شلیک می‌شود، از این طرف هم تو خودت را قشنگ می‌آوری جلو که بخورد به تو. این گونه است. فرمود: «فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ[3]» این نصّ قرآن کریم است. «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ» فرمود که این‌ها را خود شما، گویا که با دست خودت داری خودت را می‌زنی و اصابت آن تیر، تیر مصیبت را خودت هستی که داری نسبت به خودت هموار می‌کنی، خودت هستی که داری نشانی می‌دهی که بیا به من بخور. با افکارت خودت را در معرض قرار می‌دهی، با حالاتت، با اخلاقت، با گفتارت، با اعمالت. انسان با اعمالش، با گفتارش، با اخلاقش و با عادات و حالات خودش در واقع دارد زمینه را برای اصابت آن تیرها، تیر مصیبت‌ها فراهم می‌کند.

خب این معنایش چیست؟ معنایش این است که ما می‌توانیم با صحیح عمل کردن، با صحیح فکر کردن، با داشتن اخلاق مناسب، ما می‌توانیم از این تیررس به عبارتی خارج بشویم. انسان می‌تواند خودش را از این تیررس خارج کند. الان یک بخشی از مصیبت‌ها این طوری است. مصیبت‌های دست‌ساز است، یعنی کاملاً ساخته دست خود انسان است، خود شخص، درباره خودش است.

 

ایجاد هویت مشترک

البته این شخص می‌تواند به یک اعتبار توسعه داده بشود، آن جایی که ماها یک سرنوشت‌های مشترکی داریم، آن جا یک هویت مشترکی پیدا می‌کنیم. ممکن است مثلاً بشود خانواده، یک هویت مشترک پیدا می‌کنند، می‌شوند یک انجمن، هویت مشترک پیدا می‌کنند، می‌شوند مثلاً یک مدرسه، یک تشکیلات، یک شهر، یک کشور. این «فبما کسبت ایدیکم» می‌دانید یک مقدار وسیع است. یعنی خیلی از این مصیبت‌هایی که متوجه شهرها، متوجه زندگی اجتماعی انسان‌ها می‌شود ناشی از اعمال خودشان است. به همین معنایی که عرض کردیم.

 

وقایه و صیانت

 حالا این تیرها همین طور از منابع خودش دارد شلیک می‌شود. این جا را با تقوا می‌شود به سلامت عبور کرد. تقوا به معنای همین زره داشتن است و به معنای وقایه داشتن و صیانت است، صیانت درونی است که خیلی از این تیرها می‌آید ولی به او اصابت نمی‌کند یا به خود او نمی‌تواند برسد، نهایتاً به زره او می‌خورد یا به سپرش می‌خورد، یعنی سپر دارد، بی‌حفاظ نیست. پس یک طایفه‌ای از مصیبت‌ها این طور هستند.

درباره این طایفه از مصیبت‌ها ما امر به تقوا می‌شویم. به همین معنایی که توضیح دادیم که ما چه کار کنیم در برابر این مصائبی که دارد به سمت ما می‌آید. مأمور هستیم به حفاظت، حفاظتش هم حفاظت درونی است و با اصلاح فکر است، با اصلاح روش‌ها است، با اصلاح عمل است، با عمل صالح است، انسان خود به خود از تیررس این چیزها خارج می‌شود. این پس یک فصل است.

 

مقدّارت

اما یک فصل دیگر چیزهایی است که نه؛ مقدّر است. یعنی این می‌آید و قطعاً به تو اصابت می‌کند. این دیگه لابد است. قابل این نیست که شما از رهگذر این تیر خودت را خارج کنی، آن به تو می‌خورد. مثل «نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ[4]». خوف، جوع «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ»، این چیزهایی است که پیش می‌آید. شبیه مصیبت درباره عزیزان، درباره پدر، درباره مادر، درباره همسر، درباره فرزند. این‌ها است، انسان این‌ها را از دست می‌دهد، این لابد است. کاری نمی‌شود کرد. از جمله مصیبت از دست دادن جوانی است. خود این هم یک مصیبتی است ولی این هم لابد است، کاری نمی‌شود کرد. خب این را هم انسان از دست می‌دهد. یعنی همان مرور زمان که قبلاً گفتیم و عبور ایام این جوانی ما را از ما می‌گیرد که واقعاً آن هم مصیبت است. از مصائب یکی همین است. پس این‌ها اتفاقاتی است که می‌افتد، این‌ها جزء «مقدارت» است. سرّ آن را هم فرمود ابتلاء است، و این جا در واقع یادآوری امام (علیه‌السلام) راجع به مصائب می‌تواند یادآوری هر دو مسأله باشد. این جا به شما چه می‌گویند؟ این جا می‌گویند در برابر این جنس از مصیبت‌ها که در محور ابتلائات زندگی است و خارج از اراده شما است، در برابر این‌ها یک راه بیشتر وجود ندارد و آن صبر است. یک راه سعادت‌آفرین و آن صبر است که همین مصیبت‌ها را برای انسان تبدیل می‌کند به فرصت رویش.

 

به برکت ایمان تهدیدها برای انسان مؤمن تبدیل به فرصت می‌شود

تمام مصیبت‌ها برای انسان مؤمن فرصت رویش هستند. لذا از دل همین مصیبت‌ها برای انسان مؤمن بشارت به دست می‌آید. مثلاً در برابر این اتفاق و مصیبت‌هایی که پیش می‌آید به چه کسی بشارت بده؟ به صابرین «و بشر الصابرین». خب اگر مصیبتی نبود که بشارتی نبود. گفت چون این مصیبت هست، منتها با فرض صبر؛ اگر مصیبت آمد شد به اضافه صبر، مساوی است با بشارت. بنابراین تهدیدها به این اعتبار برای انسان مؤمن،‌ همه به برکت ایمان تبدیل به فرصت می‌شود. این خب یک نکته است. محیط زندگی ما هم این گونه است. فرمود «دارٌ بالبلاء محفوفة» عرض کردم قطعه‌ای از نهج‌البلاغه را که حضرت فرمودند این گونه است، دنیا را فرمودند «مَنْزِلُ قُلْعَةٍ وَ لَيْسَتْ بِدَارِ نُجْعَة» این جا محیط خوشگذرانی نیست، محیط اقامتی هم نیست. این جا محیط عبوری است، مثل یک میهمانی است که تا نشستی باید بلند شوی. «مَنْزِلُ قُلْعَةٍ وَ لَيْسَتْ بِدَارِ نُجْعَة» بعد در ادامه‌ فرمود «دَارٌ هَانَتْ عَلَى رَبِّهَا» آن جاهایی را که خداوند تبارک و تعالی برای شما آفریده این جا نیست. لذا این جا را خدای متعال پَست قرار داده و در نگاه خدای متعال هم خیلی کم و اندک است. نشانه‌اش چیه؟ نشانه‌اش این است «فَخَلَطَ حَلَالَهَا بِحَرَامِهَا وَ خَيْرَهَا بِشَرِّهَا وَ حَيَاتَهَا بِمَوْتِهَا وَ حُلْوَهَا بِمُرِّهَا[5]» این گونه است؛ زندگی‌اش با مرگ است، شیرینی‌اش با تلخی است. آمیخته شده است، این‌ها با هم قاطی است. اصلاً این دنیا این گونه است. به این ترتیب ملاحظه می‌کنید که امام (علیه‌السلام) به زیبایی با این تعبیر «رمیة‌المصائب» دارند یادآوری می‌کنند که این گذرگاهی که تو داری از آن عبور می‌کنی محیط ابتلائات و گرفتاری‌ها است.

 

صبر زمینه‌ساز بشارت است

گرفتاری‌های خودساخته درباره آن بخشی است که خودت این‌‌ها را درست می‌کنی، آن جا وقایه است؛ با تقوا. آن جایی هم که نه، مصائبی است که خارج از اختیار تو است، این جا هم راهش صبر است. و ضمن این که این جا با توضیحی که عرض کردیم، که این صبر در واقع زمینه‌ساز بشارت است. زمینه‌ساز بشارت است یعنی زمینه‌ساز شکوفایی شخصیت است. در دنیا زمینه‌ساز دریافت اجر بی‌پایان است، در آخرت که حالا آن می‌شود بحث بعدی.

به لحاظ تربیتی می‌شود گفت که یکی از ارکان اصلی تربیت صبر است. تربیت الهی دو رکن اساسی دارد. یک رکن شکر است، یک رکن صبر است. با این دو است. و واقعاً انسان مؤمن هم با این دو بال است که پرواز می‌کند. با بال صبر و شکر است که پرواز می‌کند. لذا مسأله صبر خیلی مسأله عظیمی است در باب تربیت. این جا هم ضمناً دوستان یادآوری است که محیط تربیت نباید محیط غیر واقعی باشد. محیط غیرواقعی می‌شود همان تربیت‌های گلخانه‌ای. بلکه باید محیط تربیت کاملاً محیط واقعی باشد. محیط واقعی هم یعنی محیطی که پر از همین چیزها است. مخاطرات و دشواری‌ها و امور ناراحت کننده و این چیزها است. آن وقت از اول باید این فرزند در متن این دشواری‌ها قرار بگیرد.

 

دوری از تربیت‌های گلخانه‌ای

لذا حتی مربی خردمند یک جاهایی به مناسبت و به اندازه زمینه این چاله چوله‌ها را برای مربای خودش فراهم می‌کند. به اندازه عرض کردیم و حساب شده، نمی‌خواهم فردا کار دست مربی بدهم و برای او دردسر درست بشود.

خود ما این طوری بودیم که تربیت در میدان، کوه و بیابان و صحرا و دره و این‌ چیزها است. همه‌اش به این چیزها بودیم. البته خدا را هزاران بار شکر که اتفاق خیلی ناگواری هم نیفتاد، در آن سال‌هایی که من مباشر بودم. اردو می‌بردیم، شانزده هفده سال اردو می‌ّبردیم، اردوکشی داشتیم، الحمدلله به عنایت حضرت رضا (علیه‌السلام) اتفاقی نیفتاد. البته از خانواده‌ها رضایت‌نامه و همه چیز هم می‌گرفتیم، ولی شما می‌دانید اتفاق بیفتد دیگر رضایت‌نامه و این چیزها فایده‌ای ندارد، می‌آید یقه شما را می‌گیرد، از جهت قانونی ممکن است بتوانی رد بشوی. ولی خب همین طور بود، انسان با چشم خودش می‌بیند که در شرایط واقعی که این شرایط واقعی خارج از منزل، خارج از محیط صیانت شده و پوشش داده شده توسط پدر و مادر قابل تحقق است.

یعنی این بچه ممکن است در خانواده هیچ وقت گرسنگی را تحمل نکرده باشد ولی ما می‌توانیم در اردو به او گرسنگی بدهیم. گرسنگی به اندازه دیگر، البته منظورم معلوم است. آن جا هیچ وقت نمی‌گذارند این خیلی در آفتاب و در داغی و تشنگی و این‌ها مبتلا بشود. خب آن جا یک خرده انسان تشنگی می‌دهد. هیچ وقت در خانه این به نفس نفس نمی‌افتد، در جایی که احساس کند که این دارد نفس کم می‌آورد. اما وقتی این دارد از یک کوهی مثلاً بالا می‌رود و یک لحظه‌هایی تمام این ضعف را در وجود خودش دارد احساس می‌کند و دارد با آن مبارزه می‌کند. این‌ها است دیگر.

می‌خواستم عرض کنم سهم این‌ها در تربیت سهم جدی است، منتها در یک محیط باز، نه خیلی غیرطبیعی. آن هم اگر مربی خواست در این محورها اقدام کند، اقدامش باید اقدام طبیعی باشد. مگر برای تمرین‌های خیلی سخت که آن مربوط به زمانی است که خود آن جوان طالب است و برای رسیدن به یک هدف‌های بزرگی خودش همراه می‌شود. که حالا وقتی بود که ما می‌خواستیم برویم جنگ.

خب باید در جبهه مثلاً بیست کیلومتر می‌دویدیم تازه برسیم سر نقطه درگیری. تازه می‌خواستیم نزدیک بیست کیلومتر دویده باشی تازه نقطه سرخط، بسم‌الله تازه می‌خواهیم وارد عملیات بشویم. خب این آدم خیلی باید تمرین کرده باشد. یا مثلاً یک کمی قبل از ماها که نوجوانی‌هایمان یادمان است، یک کمی قبل از ماها، این‌ها همدیگر را به اختیار می‌خواباندند کتک می‌زدند برای این که بتوانند مثلاً شکنجه ساواک و مثلاً فلان را تحمل کنند. آن‌ها اختیاری و تحت یک تدابیری بود. البته ما هم تا مدت‌ها براساس همان قاعده قبلی جریمه‌گیری‌های مثلاً تأخیرهای جلسه‌مان را به اختیار گذاشته بودیم که یا طرف باید جریمه نقدی بدهد یعنی پول بدهد. مثلاً اگر جلسه انجمن بود، دیر آمد مثلاً پنج دقیقه، ده دقیقه آمد به اندازه هر دقیقه‌ای شلاق باید تحمل کند. آن وقت مثلاً یک ده دقیقه، یک ربع دیر آمده باید پانزده تا مثلاً می‌خورد. حالا جالب بود بعضی از این بچه‌ها هم دومی را ترجیح می‌دادند، می‌گفت جان می‌دهیم پول نمی‌دهیم. من هم جزء کسانی بودم که مبتلا بودم به زدن. چون علتش هم این است که مسؤول جلسه بودم. بعد دو سه نفر از آن‌هایی را هم که خیلی تأخیر می‌کردند این‌ها شهید شدند، رضوان‌الله‌علیهم. البته از یکی‌شان یا هر دو سه آن‌ها، موفق شدم حلالیت بگیرم ولی خب بالاخره این طور بود که می‌زدیم.

بنابراین این مسأله طبع این «رمیة‌المصائب» و مسأله صبر چیز مهمی است و اصلاً تربیت در متن دشواری‌ها که متن واقعی این‌جهانی است، منتها یک جاهایی هم ما ناچار از شبیه‌سازی هستیم، منتها شبیه‌سازی‌های خیلی نزدیک به محیط واقعیت برای این که طرف بتواند با استقامت بار بیاید. این هست، درباره‌اش باز باید به جای خودش کار کنیم.

 

منطقه فرودین و پَست

مسأله بعدی فرمود «وَ عَبْدِ الدُّنْيَا». این جا از این محیط قبلاً با چه از آن یاد کرده بود؟ با سَبیل، «السالک سبیل من قد هلک» از آن به سبیل یاد کرده بود، و در تعابیر دیگری هم این که در آن جا «اسقام» فراوان هستند بیماری‌ها، و بعد می‌فرماید مصائب. بین مصائب و اسقام خیلی تفاوت هست. آن جا «غرض الاسقام» این جا فرمود «رمیة المصائب». حضرت برای مخاطب عزیزش این محیط را در واقع توصیف کرده بود. این جا از تعبیر دیگری استفاده می‌کند و آن تعبیر دنیا است. یعنی این محیطی که تو در آن قرار گرفتی، از نظر مراتب هستی پست‌ترین مرحله ممکن است و دیگر از این پایین‌تر وجود ندارد. این تعبیر صریح قرآن کریم درباره دنیا «اسفل‌السافلین» است که می‌فرماید «اسفل‌السافلین». یعنی همین طور بیا پایین پایین پایین پایین... از دیگر لاهوت و جبروت و چه و این‌ها بیا تا برسی به ناسوت که حضرت می‌گوید دیگر از این پایین‌تر هم چیزی هست؟ می‌گوید نه دیگر سوت بزن برو دیگر چیزی نیست. دیگر خبری نیست. این جا دیگر آخرش است. البته ناسوت به این معنا نیست، ولی کأنّ دیگر این آخرش است. این می‌شود دنیا که در واقع ریشه لغوی‌اش همین است. به معنای آن منطقه فرودین و پَست. پس این محیطی که الان تو را دربر گرفته همان است که قبلاً گفتیم ایام، روزهایی که می‌گذرد، ضمناً توجه داشته باش آن جا اگر سخن از عبورگر بودنش بود، این جا یک چیز دیگر می‌خواهیم به تو بگوییم. آن یادآوری عبارت است از این که این محیطی هم که تو با آن عجین هستی و به آن گره خوردی، الان هم بخشی از آن، بخشی از وجودت است، که همین جسم ما در واقع بخشی از همین عالم است، در یک کلمه یادت باشد که دنیا خیلی پَست است. خیلی پُرمعنا است. یعنی تو در آن مراتب هستی، این از همه پایین‌تر و پَست‌تر است و البته اکنون در دسترس تو و نزدیک تو است و این گونه به آن نگاه کن.

 

«عبدالدنیا»

آن وقت این جا یک یادآوری است که این تکان‌دهنده است و آن «عبدالدنیا» است. حالا تو در ارتباط با دنیا، در همین محیط پست، چه نسبتی داری؟ نسبت تو نسبت «عبد» است. نسبت «عبد» یعنی نسبت فریفتگی، نسبت انقیاد، نسبت تسلیم، عبد به این معنا است. رام و منقاد و این‌ها است، برو بالاتر؛ شیفته و دل‌بسته. میانه این‌ها هم تسلیم است. می‌گویند عبد یعنی این. فرمودند نسبت تو با این دنیا یک چنین نسبتی است.

ببینید چند نوع می‌شود این جا را معنا کرد، اما اگر ما تقریباً همه این بحث‌های مقدماتی را بگذاریم کنار شاید به اعتبار دوره جوانی؛ چون همیشه یادتان باشد آن چیزهایی را که ما داریم، اوصافی را که داریم می‌گوییم، همه‌اش یک بهره جوانی در متن آن هست و قابل توجه است. در همه‌اش یک حضور برجسته‌ای باید داشته باشد، باید یادمان باشد. لذا این تعبیر که می‌فرماید «عبدالدنیا»، نکته کلیدی‌اش این است که وقتی انسان وارد دوران جوانی می‌شود، یعنی از دوره کودکی خارج می‌شود، مبادی جوانی در او شکل می‌گیرد که همان دوران نوجوانی باشد. چشمش باز می‌شود به یک عالم تازه‌ای که در این عالم تازه که مبادی جوانی و عنفوان شباب می‌‌گوییم که همان اوائل جوانی باشد، در این محیط، در دنیا، همین دنیا که خیلی هم پَست است، شروع می‌کند از او به دلبری، مدام شروع می‌کند خودش را به او جلوه دادن. عمدتاً در دوره جوانی این گونه است. در جوانی یک چنین اتفاقی می‌افتد. حالا دلایلش هم معلوم است. مثلاً غرایز دارند زنده می‌شوند، هیجان‌های غریزی دارد زنده می‌شود. خب مثلاً این اگر یک دختری را می‌دید یا بالعکس، این تا قبل از این نسبت به او هنوز این غریزه را نداشت، احساس جاذبه‌ای در او برایش نبود، مثل یک هم‌بازی با او، مثل این پسر که با یک پسر دیگر داشت بازی می‌کرد، حالا طرف بازی او یک دختر است، اما همین که وارد این مرحله شد آن غریزه که زنده شده، به همان نسبت می‌بینید این برای او تبدیل می‌شود به یک جاذبه، یک جاذبه برای او تعریف می‌شود و شروع می‌کند او را اسیر کردن، فریفته کردن و منقاد کردن. این می‌افتد دنبال او، این دو مبنا است. در آن افق جوانی یا قبل از دوره جوانی یک عالم دیگری است. حالا ببینید نسبت به سایر موارد هم همین گونه است. یعنی نسبت به هر بخشی از این چیزها که برای او جلوه می‌کند، خیلی از زیبایی‌های دیگر دنیا، خیلی از این‌ها خودش را در این مرحله از عمر است که به انسان عرضه می‌کند.

مثلاً خواب در دوره جوانی خیلی می‌چسبد، خیلی چیز شیرینی است. خواب جوانی اصلاً یک عالم دیگری دارد. یا مثلاً نگاه جوان به غذا و تناول، جاذبه‌های غریزی نوعاً این گونه است، در جوانی یک طراوتی دارد، جاذبه‌ جنسی آن طوری است، جاذبه غذایی این طوری است، جاذبه مربوط به خواب آن طور است. لذا می‌شود «عبدالدنیا» به این معنا، به معنای شیفته، دل‌باخته و خلاصه منقاد این چیزی است که اسمش دنیا است، این دنیا است یعنی پَست است، یعنی خیلی پایین است، ضمناً یعنی خیلی بی‌وفا است، خیلی جفاکار است، حال تو را می‌گیرد. این‌ها در آن کلمه دنیا خوابیده. منتها حال تو به مناسبت موقفی که در آن هستی یک حال فریفته شده، اگر به این خودشناسی برسد می‌شود سرخطِ یک کارِ تربیتیِ تکمیلی. این چگونه حالا خودش را از این عبدالدنیا خارج کند بشود عبدالله؟ یعنی از این عبدالدنیا برسد به عبدالآخرة و از آن جا برود به سمت این که بشود عبدالله. این پیش روی او هست.

 

ماه سلوکی ذی‌القعده

ماه ذی‌القعده است و فضا خیلی فضای عجیبی است. از آن طرف محیط ماه ذیقعده محیط امام رضایی است، از آن طرف ولادت حضرت رضا بود و دهه کرامت، داریم می‌رویم به سمت ایام زیارتی حضرت که پیش رو هست و دحوالارض و این‌ها که مناسبت خاصش است. این از یک طرف است، طرف دیگر هم این جریان حج است که شروع شده و امسال هم بحمدالله هست، یک حس غریبی است وقتی حاجی‌ها دارند می‌روند، در وجود انسان مؤمن نسبت به حج یک کشش خاصی هست. ماه یک ماه سلوکی خاصی است.

ان‌شاءالله امیدوارم خداوند تبارک و تعالی توفیق بهره‌برداری از معنویات این ماه را و این ایام را به همه ما کرامت کند، از فضلش و از کرمش و فردا را هم طبق برنامه خاطر نازنین‌تان هست که آن نماز را از دست ندهید، یعنی نماز توبه یکشنبه‌ها، چون غسل دارد، انسان ممکن است در سر کار یادش بیاید. آن جا هم من توصیه می‌کنم که نمازش را بخوانید ولی خب بالاخره این که کامل باشد این است که انسان غسل کرده و آماده باشد. طبق همان چیزی که به ما گفتند. این چهار رکعت خیلی توصیه شده. می‌توانم بگویم زینت ماه ذیقعده این سفارش نبی‌اعظم و پیامبر بزرگ ما (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) است. ان‌شاءالله که دوستان قدر بدانند ما را هم دعا کنند، ما هم شما را دعا می‌کنیم. مجدداً از تأخیر عذرخواهی می‌کنم.

 

فنا و زوال دنیا

آن چیزی که خیلی می‌تواند دنیا را افشاء کند این مسأله فنا و زوالش است که می‌تواند دنیا را افشاء کند. آن وقت نتیجه‌اش آزادسازی است،‌ یعنی دل از آن آزاد می‌شود، ذهن از آن فاصله می‌گیرد، و این وقتی است که شما توانسته باشید جایگزین دنیا را جلوی چشم او قرار بدهید که در مبادی می‌شود آخرت و امور آخرتی و در یک مراحل بالاتر هم می‌شود عالم الهی که در آن یک مرتبه بالاتری است. و جالب است که برای جوان عبور از آن مرحله دنیا به منطقه آخرت و به عالم الهی خیلی در دسترس‌تر است نسبت به کسانی که در سنین بالاتر به سر می‌برند. یعنی یک حالت رهایی، یک حالت سرعت و پرواز در او هست، اگرچه اکنون شیفته دنیا است و مثلاً دلبستگی‌ها را به صورت طبیعی دارد، ولی وقتی که دنیا برای او معرفی بشود خیلی راحت از آن دل می‌کَند. وقتی آخرت برای او جلوه کند خیلی عجیب به سمت آن پرواز می‌کند. وقتی عالم الهی بر او طلوع کند که عالم الهی عمدتاً در وجود ولیّ الهی بر او طلوع می‌کند. مثلاً انسی که با اولیاء خدا پیدا می‌کند، جمال ولیّ الهی بر شخصیت او که طلوع می‌کند عملاً او را از این محیط جاذبه‌های عادی دنیایی خارج می‌کند.

 

خاطره‌ای از شهید انجمنی

یک دوست عزیز انجمنی ما که ایشان به شرف شهادت رسید، خیلی به گردن من حق دارد، حق عظیمی دارد. یک شب‌روی بود، شب برای ورزش می‌رفتیم بیابان. بعد یک شب ما همین هفت هشت نفری که داشتیم با هم می‌رفتیم، داشتیم از کنار قبرستان قدیمی شهر عبور می‌کردیم. ایشان بچه‌ها را صدا زد گفت که بچه‌ها بیایید من می‌خواهم یک چیز خیلی جالبی به شما نشان بدهم. آدم خاصی بود، همه‌اش نکته‌ سنجی‌های این طوری داشت. گفتیم خب این چه می‌خواهد به ما نشان بدهد. یک چراغ قوه کوچکی هم دستش بود، گفت یک دقیقه صبر کنید، رفت کنار همان قطعه تراشیده شده که افتاده بود در همان محوطه جاده. رفت آن بالا بعد گفت حالا یکی یکی بیایید من چراغ می‌اندازم تماشا کنید. به نظرم از این تعبیر، گفت که من می‌خواهم آخر دنیا را به شما نشان بدهم. یک قبری بود که از پایین باز شده بود. یعنی این جا را که بُرش زده بودند یک روزنه‌ای افتاده بود که ما معمولاً این صحنه را نمی‌بینیم دیگر، زیرش سنگ لحد بود. این سوراخ شده بود، یک روزنه‌ای باز شده بود. بعد می‌گفت جواد نگاه کن. این چراغ را انداخت سمت آن جا. این را نشان داد، گفت این آخر آخرش آن جاست. نشان می‌داد یک چند تا استخوان است که چیده شده است. استخوان‌های محکم‌تر که یک مقدار دیرتر از بین می‌رود، می‌گفت این آخر دنیا است. باید به این‌ها فکر کرد. با چه ابتکاراتی، زمانه‌ها هم عوالم خودشان را دارند. آن شب این خیلی طبیعی از یک اتفاقی که در محیط بود استفاده را کرد. یکی یکی همه را هم صدا می‌کرد. همه را صدا کرد گفت این آخر دنیا، با یک چراغ کوچولو.

 

 

حدّ غرایز کجاست؟

حدّ غرایز دنیاست. چون در واقع می‌شود گفت که غریزه کشش درونی ما نسبت به امر دنیایی است. این می‌شود غریزه که یک جا می‌شود خوراک، یک جا می‌شود کشش‌های جنسی، یک جا می‌شود خواب. همین امور دنیایی است و به اضافه‌اش سرگرمی‌ها و دلبستگی‌ها.

 

ما تا چه حد مجاز هستیم به غرایزمان برسیم؟

این با دو قید تحریر می‌شود. قید اول حلال بودن است، قید دوم زهد است. یعنی برداشت حداقلی به منظور پرداخت حداکثری. با این دو کلیدواژه است. یعنی الان مثلاً این چیزی که در اختیارش است غذای حلالی است. طیب و طاهر و پاکیزه است. اما قاعده دوم، آن زهد است که می‌گوید در واقع به اندازه بردار. به اندازه بلکه حداقلی. یعنی هر مقداری که تو برداشت کردی باید بتوانی یک بازدهی حداکثری داشته باشد. چون می‌گوید معنای زهد این است. برداشت حداقلی ولی ارائه و پرداخت حداکثری که این می‌شود زهد.



[1] نامه 31 نهج‌البلاغه

[2] آیه 156 سوره مبارکه بقره

[3] آیه 30 سوره مبارکه شوری

[4] آیه 155 سوره مبارکه بقره

[5] خطبه 113 نهج‌البلاغه



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *