متن دهمین جلسه برخط با مربیان و شبکه پشتیبان برادران ۱۴۰۱/۰۶/۰۵ 1401/6/5


فایل pdf
 متن دهمین جلسه برخط با مربیان و شبکه پشتیبان برادران ۱۴۰۱/۰۶/۰۵
موضوع بحث ما در مقدمه نامه سی و یکم نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین (علیه‌‌الصلوة‌والسلام) بود و به توفیق الهی بخش عمده از این مقدمه را برای شما خواندیم. منظورم از مقدمه بلکه پیش مقدمه است. یعنی آن جایی که اوصاف نویسنده نامه و اوصاف دریافت‌کننده مطرح می‌شود. حضرت فرمود «إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا يُدْرِكُ السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِينَةِ الْأَيَّامِ وَ رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ الدُّنْيَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ وَ غَرِيمِ الْمَنَايَا» تا این جا را خواندیم. به مناسبت این «غَرِيمِ الْمَنَايَا»، «أَسِيرِ الْمَوْتِ وَ خَلِيفَةِ الْأَمْوَاتِ» را هم یک اشاره‌ای داشتیم.

موضوع بحث ما در مقدمه نامه سی و یکم نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین (علیه‌‌الصلوة‌والسلام) بود و به توفیق الهی بخش عمده از این مقدمه را برای شما خواندیم. منظورم از مقدمه بلکه پیش مقدمه است. یعنی آن جایی که اوصاف نویسنده نامه و اوصاف دریافت‌کننده مطرح می‌شود.

حضرت فرمود «إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا يُدْرِكُ السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِينَةِ الْأَيَّامِ وَ رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ الدُّنْيَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ وَ غَرِيمِ الْمَنَايَا» تا این جا را خواندیم. به مناسبت این «غَرِيمِ الْمَنَايَا»، «أَسِيرِ الْمَوْتِ وَ خَلِيفَةِ الْأَمْوَاتِ» را هم یک اشاره‌ای داشتیم.

 

مسئله قاهریت مرگ

از جمله نکته‌هایی که این جا در تقویت خودشناسی مخاطب یا همان تربیت شونده دارد صورت می‌گیرد، مواجه کردن او با واقعیتی است به نام مرگ و این که اساساً زندگی در این عالم با مرگ عجین است، افقش مرگ است و مسیرش دارد دائم مرگ را به ما یادآوری می‌کند. این کسی هم که دارد از این گذرگاه عبور می‌کند از مسیری می‌رود که ردپاهای قبلی همه حکایت از کسانی هستند که از این دنیا رفتند و منتقل شدند. مسأله «أسیرالموت» که این جا مطرح می‌شود می‌خواهد بگوید تو ضمناً این ویژگی را هم داری که اسیر مرگ هستی، یادآوری قاهریت مرگ است چون اسارت این‌طور است. انسان وقتی اسیر کسی شد معنایش این است که آن کسی که ما را اسیر گرفته یا آن طرف بعدی را اسیر گرفته همه نوع تصرفی در او انجام می‌دهد و قاهر بر اوست. کجا باشد، کجا استراحت کند، چه زمانی استراحت کند، چه بخورد؟ دلش بخواهد این را شکنجه می‌کند، دلش بخواهد این را آزاد می‌کند، اسیر اصلاً معنایش همین است.

لذا این ایام که مسأله یادآوری ایام اسارت بود و جریان آزادگان و امثال این‌ها، واقعاً یک قطعه‌ای بود که من یک جایی هم با دوستان صحبت می‌کردم می‌گفتم اصلاً ماها نمی‌توانیم تصور کنیم اسارت یعنی چه؟ یک روزش را نمی‌توانیم درک کنیم، آن هم دست یک دشمن بعثی با آن خصوصیات و با آن قضایا و این‌ها. و این‌ها چقدر به گردن همه ما حق دارند.

این‌جا حضرت از همین کلیدواژه «اسیر» دارد استفاده می‌کند که به معنای «مسلوب‌الاختیار» است. اسیر یعنی کسی که هیچ اختیاری از خودش ندارد و همه‌اش دست آن کسی است که او را به اسارت گرفته. خب این خیلی معنا را واضح می‌کند که نسبت مرگ با ما یک چنین نسبتی است، ما عملاً در اختیار مرگ هستیم و قاهر است نسبت به ما.

یک تعبیری حضرت دارند در نهج‌البلاغه که می‌فرمایند مرگ همین‌طور چنگال خودش را دارد در شما فرو می‌کند، یعنی به شما مسلط است. کلیدواژه «اسیر» این جا استفاده شد تا آن قاهریت مرگ و أجل را بتواند منتقل کند، می‌گوید شما در برابر آن اختیاری از خودت نداری.

این جا البته یک باب دیگری باز می‌شود ما اکنون نمی‌خواهیم وارد آن بحث بشویم، این که انسان در سیر تکاملی، اخلاقی و روحی خودش می‌رسد به یک جایی که از این اسارت آزاد می‌شود ولو هنوز در این دنیا است، یعنی با فرض این که در این دنیا است و در همین قواعد این‌جهانی دارد زندگی می‌کند ولی به یک سطحی از قوت باطنی و روحانی دست پیدا می‌کند که از این اسارت آزاد می‌شود و یک نوع تسلطی به مرگ پیدا می‌کند. این حالا یک بحثی است که در جای خودش محفوظ است، مربوط به آن سیر تکاملی است، خارج از بحث و جریان مباحثه و مخاطب ما است.

بنابراین این جا حضرت دارند این را یادآوری می‌کنند که ضمناً تو نسبت به مرگ یک چنین حالتی داری، اسیر دستش هستی. حالا کی برسد؟ در چه موقعیتی از راه برسد و آن حاکمیت نهایی خودش را نسبت به شما اعمال کند و تمام، قصه را تمام کند.

آخر جلسه عرض کردم این کلمه «خلیفة‌الاموات» را هم شما به آن اضافه کنید که «خلیفة‌الاموات» خیلی گویا است، جانشین مردگان. جانشین مردگان یعنی جنابعالی به شرح ایضاً. یعنی پشت سرت را که نگاه می‌کنی همه مُردند تا تو هستی. و این معنایش این است که آیندگان جانشین تو خواهند بود که تو محلق شدی به همان جماعت قبلی. بنابراین کلمه «خلیفة‌الاموات» هم باز استمرار قطعی این سنت الهی را دارد به ذهنیت مخاطب منتقل می‌کند.

 

مرگ‌آگاهی جزء زیرساخت‌های اصلی اعتلای شخصیت انسان است

خب نکته کلیدی اجمالاً این است که مرگ‌آگاهی جزء زیرساخت‌های اصلی اعتلای شخصیت انسان است. یعنی به میزانی که به این موضوع آگاهی پیدا کند و باورش کند و بعد آن را در زندگی‌اش مداخله بدهد. عمده این است که مرگ ما در زندگی ما عجین باشد یعنی همان واقعیتی که هست ضمناً ما همان واقعیت را باور کرده باشیم، این که هست یعنی مرگ و زندگی ما در هم دیگر تنیده است. یادتان هست یک وقت هم مباحثه کردیم که انسان با ملاحظه مسأله زمان دارد به صورت تدریجی می‌میرد. یعنی همین‌طور داریم ما با ثانیه‌ها، دقیقه‌ها، ساعت‌ها، روزها و شب‌های عمرمان، ماه‌ها و سال‌هایش داریم می‌میریم و هر کدام از ما به اندازه عمری که پشت سر گذاشتیم به یک اعتبار مُردیم، یعنی از آن اجل نهایی‌مان این مقدار زمانش از دست رفته است، ما این مقدار را مُردیم. پنج سال، ده سال، پنجاه سال بالاخره این شخص از دنیا رفته، مرگ و حیات با همدیگر عجین هستند.

«فخلط حیاتها بموتها» این تعبیر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) همین است که خدای متعال در این دنیا مرگ را با زندگی با همدیگر مخلوط کرده، این‌ها مخلوط هستند. اگر انسان به یک مرحله‌ای از بلوغ شخصیتی برسد که مرگ با زندگی او عجین باشد در حالی که آگاه است یعنی مرگ را و مُردن خودش را در زندگی خودش مداخله بدهد، آن گاه خواهید دید که زندگی دیگری خواهد داشت. این زندگی عملاً می‌شود یک زندگی خیلی سبک‌بار، سبک‌سِیر، یک زندگی فارغ از وابستگی‌های پُرمخاطره، یک زندگی می‌شود که جلوی دلبستگی‌هایی که مرکز آلودگی‌ها است، جلوی این‌ها را می‌‌گیرد، جلوی بسیاری از خطاها را خواهد گرفت. اصلاً یک صیانت فوق‌العاده‌ای به شخص می‌دهد. البته این جا هم منظور ما از مرگی است که واسطه بین ما و حیات آخرتی است که در آن جا ما در یک محیط زیست خاصی قرار می‌گیریم که حاصل جمع زندگی این‌جهانی ماست. یعنی همین اعتقادی که ما مسلمان‌ها نسبت به آخرت داریم، با همان خصوصیاتش، برزخش و بعد امتداد قیامتش و امثال این‌ها. مرگ فاصله‌ای است بین ما و یک چنین عالمی.

اگر کسی این را دخالت بدهد، هر حرفی را می‌زند؟ هر اقدامی می‌کند؟ آیا ممکن است چنین کسی مثلاً دست‌اندازی به حقوق مردم بکند؟ آیا ممکن است چنین کسی واجبات الهی را دست کم بگیرد؟ محرمات را دست کم بگیرد؟ تمام این چیزهایی را که شما در زندگی ماها می‌بینید حاصل غفلت از مرگ است و آن نکته‌ای که در روایات ما هم هست که فرمودند یقینی‌ترین چیزی که به اندازه یک شک هم به آن شما بها نمی‌دهید، یعنی همه‌تان یقین دارید که خواهید مُرد اما این یقین به اندازه یک شک در زندگی شما وارد نمی‌شود. چون اگر انسان شک هم داشت که می‌میرد این‌طور زندگی نمی‌کرد. در حالی که شما یقین دارید که خواهید مرد، کسی که یقین دارد می‌میرد که این‌طور زندگی نمی‌کند. این مدل زندگی حکایت از این است که ما مرگ را در جریان زندگی‌مان وارد نکردیم و تسری ندادیم که مرگ بیاید، هم‌چنان که واقعیت عجین با زندگی ماست و تا شما این دقیقه را نمیری در دقیقه دیگر زنده نیستی. می‌گویند زمان «متصرم الوجود» است به همین معناست. یعنی بخش اخیرش مُترتّب بر ذهابِ بخش قبلی است، یعنی قبلی باید برود تا این بعدی بیاید. این‌قدر این‌ها در هم‌دیگر تنیده هستند.

با این فرض شما ملاحظه کنید که چقدر این واقعیت بزرگ درون زندگیِ جدیِ شما حضور دارد. در هر صورت مسأله مرگ از آن بحث‌های اساسی است که به منزله یکی از زیرساخت‌های جدی در صیانت از هویت انسانی و در تعالی شخصیت انسانی است. مرگ‌آگاهی، مرگ‌باوری و زندگی که عجین با واقعیت مرگ است. این نکته‌ای است که به عنوان یک مبنا در نظر بگیرید.

حالا چگونه این را باید به جامعه مخاطب مخصوصاً مخاطب جوان و مخاطب نورس، تازه در مسیر رشد قرار گرفته، در جریان بلوغ و امثال این‌ها چگونه باید منتقل کرد، حتی قبل از آن در دوره کودکی چگونه می‌شود این را منتقل کرد، چه تصویری از مرگ در ذهن این مخاطب ما باید شکل بگیرد تا بعد در سنین بالاتر بتواند رشد او را سرعت بدهد و او را در برابر خیلی از آفت‌هایی که او را احاطه کرده بتواند صیانت کند. این که چه میزان و با چه خصوصیاتی، با چه ویژگی‌هایی باید منتقل بشود آن محل مباحثه است. اصلش در تربیت الهی، در تربیت قرآنی، در تربیت علوی هیچ محل مناقشه نیست. اصل مسأله هیچ محل بحث نیست یعنی جزو امور مسلّم است. می‌ماند اندازه‌اش و شیوه انتقالش و امثال این‌ها که مثلاً یک وقت نشود ما می‌خواهیم طرف را صیانت کنیم، راهش بیندازیم، ناامیدش کنیم. این محل کلام هست وَالا اصلش نه، هیچ محل مناقشه نیست و باید ان‌شاء‌الله درباره‌اش بعدها بیشتر کار کنیم. آن‌دفعه هم یک وعده‌ای دادیم که در همین بحث‌های ما مجدداً این‌ها مرور خواهد شد. شما هم به آن فکر کنید، جزو موضوعات اساسی و جدی است.

 

مرگ‌آگاهی باعث رشد و حرکت است

به نظر من اگر بخواهیم مسأله مرگ را در متن زندگی تعریف کنیم حتماً باید موضوع دوام زندگی پس از مرگ، ورود به عوالم بزرگتر، عوالم زیباتر و عوامل ماندگار را، این را باید به اتفاقِ هم مطرح کنیم. یعنی همان چیزی که درواقع یک نوع پاسخ به حس جاودانگی انسان‌ها است. به این که خب این جا که مثل یک گذرگاهی می‌ماند، یک عبورگاهی است که یک مسیری است، ما از این مسیر عبور می‌کنیم. این وقتی می‌تواند برای طرف الهام‌بخش باشد، پیش‌برنده باشد که چنین باوری برای او بشود. اگر آن شد می‌رسد تا آن جا که ولو نوجوان است بگوید «احلی ‌من‌العسل». حالا نوجوان است یعنی هنوز سنی از او نگذشته ولی وقتی به او می‌گویند «کیف الموت عندک؟» به همین صراحت حضرت از او پرسید، گفت «کَیفَ»؟ گفت مرگ در نزد تو چگونه است؟ پاسخش یک کلمه است، یک جمله کوتاه است ولی یک جمله‌ای است که حقیقتاً بزرگ است. گفت «أحلی من‌العسل» یعنی از عسل شیرین‌تر است. این چه تعبیری است. تا این جا می‌تواند برسد که نمونه‌هایش را دیدیم. در کسانی که توانستند در سنین کم به یک چنین فهم برجسته‌ای برسند، به عنایت الهی به یک چنین درکی رسیدند و حاصلش هم شد آن پروازها، آن شهادت‌ها، آن رشادت‌ها و آن داستان‌هایی که دفاع مقدس ما مشحون از این قضایا است.

اگر یاد مرگ عجین بشود به یاد حیات جاودانی و تصویرگری‌های درست از عالم پس از مرگ ارائه بشود این نه تنها بازدارنده نیست بلکه انگیزه‌بخش، حرکت‌دهنده و صیانت‌بخش است. چون بعضی‌ها می‌گویند این افسردگی می‌آورد،‌ این برای وقتی است که هم بی‌جا مطرح بشود،‌ هم به اندازه نباشد و هم کیفیت طرحش کیفیت درستی نباشد، یعنی به شکل نامناسب مطرح بشود. اگر طرف احساس کند که از این‌جا قطع خواهد شد، تصویر درستی هم از مسیر پیشِ رو نداشته باشد، بله از اسباب دل‌سردی و افسردگی و این‌ها خواهد شد، وَالا اتفاقاً باعث حرکت است. یعنی تحرک او را زیاد خواهد کرد، انگیزه‌اش را برای کمال، برای رشد، برای مجاهدت، برای ایستادن در برابر موانع، برای استقامت در برابر خواهش‌های نفسانی، توان او را حقیقتاً غیرقابل تصور افزایش می‌دهد و مضاعفش می‌کند، این خیلی چیز قیمتی است.

آن پیام تربیتی را باید ما دریافت کنیم. این تکرار از آن «السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَك‏» تا بفرمایید «غَرِيمِ الْمَنَايَا» البته «رَهِينَةِ الْأَيَّام‏» هم تقریباً دارد یک پیامی را به این شکل می‌دهد منتها نه این‌قدر مستقیم. «غَرِيمِ الْمَنَايَا وَ أَسِيرِ الْمَوْتِ» دیگر خیلی شفاف‌سازی کرده «اسیرالموت» و آن پایانی‌اش هم «خَلِيفَةِ الْأَمْوَات‏». دائم دارد حضرت این مسأله را به‌ آن می‌پردازد و یادآوری می‌کند.

از اتفاق سنی که شخص باید با مرگ به همان توضیحی که عرض کردم کاملاً آشنا بشود و رفاقت پیدا کند و به نوعی با آن اُنس بگیرد همین سن است. این را خاطرتان باشد سربسته تا بعد. چون اگر از این مراحل بگذرد در سنین بالاتر و امثال این‌ها خیلی کارگشایی ندارد. عمده مصونیت‌بخش بودن آن و انگیزه‌بخش بودن آن و حرکت‌آفرین بودن آن، مربوط به همین دوران اوان نوجوانی و جوانی، این جاست که دقیقاً آن اتفاق اصلی باید بیفتد. این هم خاطرتان باشد محل مباحثه است.

 

هم‌سوگندِ دل‌مشغولی‌ها

و اما تعبیر بعدی فرمودند «حَلِيفِ الْهُمُومِ». «حلیف» از «حلف» است به معنای «سوگند». «حلیف» یعنی «هم‌سوگند». کلمه «حلیف» آن‌جایی به کار می‌رود که بین دو چیز یک نسبت بسیار جدی وجود داشته باشد. مثل دو دوستی که گویا همیشه با هم هستند، قسم خوردند که با همدیگر باشند، یک چنین نسبت محکمی بین آن‌ها هست، به این می‌گوییم «حلیف». نه که در سوگند یک نوع گره‌ و پیوند محکم وجود دارد، شما وقتی به چیزی سوگند می‌خورید این‌طوری است. وقتی کلمه «حلیف» به کار برده می‌شود، «حلیف» آن‌جاست که بین شما و کسی یا چیزی یک ارتباط خیلی وثیق دائمی برقرار است که دائم گویا شما با هم هستید. این را می‌گویند «حلیف». حالا راجع‌به مخاطب، حضرت از این تعبیر استفاده می‌کنند فرمودند «حلیف الهموم»، «هموم» هم جمع «همّ» است. «هم» یعنی «دل‌مشغولی». انسان وقتی ذهنش، دلش و فکرش به یک چیزی درگیر می‌شود، درگیر می‌شود به معنای این که باری می‌شود برای ذهنیتش؛ هر نوع درگیری ذهنی را «همّ» نمی‌گوییم. یعنی یک‌جور در کانون توجه او قرار می‌گیرد به عنوان یک مسأله، یک مُعضل، یک امر خطیر، یک مسأله بسیار بزرگ، یک مسأله سخت، این‌طوری شد این می‌شود «هم».

برای مثلاً این بچه‌هایی که اکنون به آن مبتلا هستند. مثلاً این سال دوازدهی‌ها، سال یازدهی‌ها تقریباً، از پارسال یادم هست بعضی از این بچه‌ها که گاهی با هم می‌نشینیم دائم روی این موضوعات سؤال می‌کنند، برای‌شان مسأله‌ است. مثلاً این‌هایی که برای‌شان موضوعیت دارد و جدی است دیدید چه‌طور پوشش می‌دهد. این «هم» یعنی یک چنین چیزی. یعنی تمام فکرش را گرفته، تمام ذکرش را گرفته، تمام زندگی‌اش به این موضوع گره می‌زند، درگیر می‌کند. نمازش، مسجد رفتنش، انجمن آمدنش، مطالعه کردنش، بازی‌هایش، تفریحاتش، همه به نوعی تحت تأثیر این مسأله است. برای کسی که واقعاً تصمیم اساسی دارد که از این معبر عبور کند و خوب هم عبور کند، یک هدف‌گذاری‌های جدی هم کرده، مثلاً می‌خواهد فلان رشته مطلوبی را هم بزند که خیلی خواهان دارد و خلاصه این جا برای او چقدر مسأله است. به این می‌گوییم «همّ».

من این مثال بزرگترش را گفتم حالا شما بیایید تا مثال‌های عادی‌تر و پایین‌تر، انواع و اقسامش، یعنی چیزی که برای انسان اشتغال ذهنی بیاورد. این می‌شود «همّ» که جمع آن هم می‌شود «هموم». امام (علیه‌الصلوةوالسلام) این جا دارند می‌گویند که این دوره جوانی دوره‌ای است که شخص هم‌آغوش و هم‌سوگند با دل‌مشغولی‌ها است، به این معنا است. البته این را هم به شما بگویم «همّ» معمولاً به دل‌مشغولی‌هایی گفته می‌شود که انسان در مسیر دست‌یافتن به یک هدفی، یک چیزی قرار گرفته و دشواری‌های گوناگونی از رهگذر آن هدف‌گذاری متوجه او شده که حالا مثلاً در همان مثالی که عرض کردم این خودش را نشان می‌دهد. هم‌سوگندِ دل‌مشغولی‌ها، یک چنین وضعی دارد که او را به خودش معرفی می‌کند.

 

نقش مربی در «حلیف‌الهموم»

برای مربی هم این مسأله‌ای است، توجه به این ویژگی این جامعه مخاطب و بعد تعابیر گوناگونی که باید نسبت به وضعیت روانی او، فضای زیست او، بهزیستی او و محیط شناختی او، منطقه شناختی او، بحث بهداشت روان او، حتی سلامت جسم او، تا حد زیادی به این مسأله برمی‌گردد که هم باید خودش به توانایی برسد تا بتواند در این «هموم» خودش را صیانت و مدیریت کند، هم مربی باید بیشترین کمک را نسبت به او در این موضوع داشته باشد. نقش آن مربی در این‌جا چقدر پیش‌برنده است یا احیاناً آسیب‌زننده است. وقتی که مثلاً یک هدفی را برای او خیلی بزرگ می‌کند، انتظاراتی را که در او هست این انتظارات را خیلی دامن می‌زند، یعنی خیلی فراتر از توانمندی‌ها و واقعیت‌های شخصیتی او، وقتی این را این‌قدر به آن دامن می‌زند. این بزرگ‌نمایی‌ها، این دامن زدن‌ها، چون خیلی مهم است مثلاً این مربی به او چه بگوید.

مثلاً یکی از همین کنکوری‌ها که دیدم واقعاً در معرض است، مادرش هم به من پیام داده بود که او دیگر اصلاً دارد از دست می‌رود. چنان این ذهنیت به او غلبه کرده و دیگر شب و روز درگیر است، بعد دارد کشیده می‌شود به سایر ساحت‌های زندگی‌اش، حتی بحث‌های اعتقادی‌اش را دارد زیر سؤال می‌برد، یعنی فشار وقتی زیاد می‌شود یک داستان‌های دیگری برای او پیش می‌آید. ایشان چون کمی تا قسمتی مثلاً به ما علاقه‌مند است، ما را دوست دارد، این پیام را برای من فرستاد. من شاید به اندازه ده دقیقه، یک ربع با او صحبت کردم. خودش بعد از این که یک ربع با او صحبت کردیم یک دفعه من دیدم یک نفس عمیقی کشید، خدا می‌داند مثل یک کسی که یک بارِ چند تُنی را از روی گُرده جانش برداشته باشند، یک نفسی کشید بعد یک احساس راحتی به او پیدا شد که من گفتم نکند حالا از این طرف بیفتد، برود مثلاً درس و این‌ها را کنار بگذارد؟ بعد مادرش زنگ بزند بگوید آقا چی شد؟ یعنی این‌طوری بود، احساس کردم یک دفعه بارش سبک شد. حالا چون اجمالاً ما را هم قبول داشت این توضیح به او خیلی طول نکشید. من دیدم یک احساس آرامشی برای او پیدا شد. ولی خب واقعاً پدر و مادرش را نگران کرده بود که این زندگی‌اش ریخته به هم، وضعیت تغذیه‌اش خراب شده، وضعیت فکری‌اش، نمازش، بچه سر به راهی بود، همه چیزش را به هم ریخته.

اگر همین آدم را شما تحلیل کنید می‌بینید که در همان مدرسه‌شان برای این که حالا این‌ها مثلاً دنبال این هستند که مدرسه‌شان آن درجه و رتبه خودش را در این قصه حفظ کند به همین خاطر یک فشار عجیب و غریبی می‌آورند و این را این قدر بزرگ‌نمایی می‌کنند در ذهنیت این بچه‌ها که عملاً ذهن این را یک جاهایی از کار می‌اندازد و این خیلی خطرناک است. مربی این‌جا خیلی حضورش مهم است. در تنظیم این‌ها، اندازه‌گذاری این‌ها، توانمندسازی این مخاطب برای این‌که بتواند خودش شرایط خودش را مدیریت کند. این‌ها چیزهایی است که بالاخره اهمیتش بسیار زیاد است.

بنابراین «حلیف‌الهموم» می‌خواهد به من و شما بگوید که این شرایط سنی، این دوره جوانی به‌خاطر این که شخص ذهنش خیلی درگیر به آینده است که چه می‌شود، شرایط چگونه می‌شود، من چگونه می‌خواهم بعداً زندگی کنم، چگونه می‌خواهم مثلاً گلیم خودم را از این چیزها بیرون بکشم، از این گرفتاری‌ها، از این گرانی‌ها و... همه این‌ها مثل یک کابوس‌هایی می‌آید، تحصیلم را چه کار کنم، درسم چه می‌شود؟ و این کلمه «حلیف‌الهموم» کاملاً گره می‌خورد به «الْمُؤَمِّلِ مَا لَا يُدْرِك»، یعنی وقتی آرزوها در شخص خیلی گسترده و متنوع می‌شود و بعد بعضی از آرزوها به غایت برجسته‌سازی می‌شود، از دلش «همّ» بیرون می‌آید. همین دل‌مشغولی بیرون می‌آید. بنابراین این دائم مشغول است، به خاطر این که گفتیم این شهروندِ شهر آرزوهاست و این آرزوها جلوی چشم او هستند، و بعد بعضی از این‌ها دور از دسترس او هستند و احساس می‌کند بین او و آن‌ها فاصله خیلی زیاد است. این باعث می‌شود که یک باری همیشه روی محیط ذهنیتش هست، این می‌شود «حلیف».

لذا ببینید چقدر ما باید این دوره سنی را از نظر وضعیت فکری و مهارتی تقویت کنیم تا بتواند از عهده مدیریت شرایط ذهنی خودش و تصویرهای ذهنی خودش بربیاید و بعد چقدر ما باید به او کمک برسانیم تا در یک وضعیت متوازنی قرار بگیرد، نه بی‌خیال شود که بسیار خطرناک است و نه این «هموم» عملاً او را به مرز احیاناً افسردگی و این‌ها برساند. این هم مخاطراتی است که در این بخش وجود دارد و نیاز به مراقبت دارد.

 

قرین و احزان

بچه‌ها در این سنین این‌طوری هست که مخصوصاً بعضی از چیزها را خیلی بزرگنمایی می‌کنند. مثلاً شما دیدید یک طائفه‌ای از این حالت افسردگی بچه‌ها در این دوره‌ها که ناشی از همین «همّ» است، ناشی از حوزه‌های رفاقتی‌شان است. یعنی در محیط دوستی‌ها، گاهی در حد یک شکست عشقی می‌بینید که طرف را منهدم کرده. در بین معلم‌هایی که این دوست‌شان دارد اگر یک وقت به آن‌ها یک دل‌بستگی پیدا کرده آن جاها یک وقت اگر یک ترکی بردارد می‌بینید اصلاً گاهی تا مرز ناامیدی و این‌ها این بچه‌ها را پیش می‌برد. گاهی یک چنین چیزهایی هم دیده می‌شود. بعضی از این چیزهایی که ناشی از یک چنین اتفاقاتی است آن وقت اسمش می‌شود حزن، اندوه. یعنی آن جایی که ورشکستگی در «هموم» پیش می‌آید حاصلش می‌شود احزان و این همیشه در بیت‌الاحزان قرار می‌گیرد. یعنی می‌بینید ناکامی‌ها، نامرادی‌ها و آرزویی که در آن شکست خورده، همین آرزوهای ریز و درشت و رنگی است، خیلی متنوع است. فلان چیز را می‌خواسته بخرد نشده، فلان چیز را می‌خواهد به دست بیاورد نشده، فلان رفاقتش از دستش رفته، احیاناً و هکذا ریز و درشت. خب این فصل بعدی‌اش چه می‌شود؟ «حُزن» می‌شود. تا وقتی پیش رو است می‌شود «همّ»،‌ وقتی آمد پشت سر قرار گرفت، آن «همّی» که به نتیجه نرسیده باشد می‌شود «حُزن». یک نوع حُزن است، غم است، اندوه مثلاً خیلی سنگینی است که این اندوه‌های دوره جوانی هم خودش یک عوالمی دارد واقعاً، یعنی غم‌ها، «همّش» یک عوالمی دارد، «غمّش» هم یک عوالم دیگری دارد که حالا این جا حضرت با کلیدواژه قرین و احزان این را توضیح دادند. «وَ قَرِينِ الْأَحْزَانِ».

حاصل طبیعی‌ «حلیف‌الهموم» «قرین‌الاحزان» است. کسی که این همه دل‌مشغولی‌های متعدد و متنوع دارد در بسیاری از این‌ها کامیاب نمی‌شود. طبیعی است که خیلی‌هایش را نمی‌رسد. از رسیدن به آن ناامید می‌شود. این می‌افتد پشت سر، وقتی افتاد پشت سرش می‌شود «غم». بعضی وقت‌ها هم پیشرفته می‌شود می‌گویند فلان کس «غم‌باد» گرفته، «غم‌باد» گرفته مال آن مرحله است که دیگر زمینش زده باشد، این اندوه به او مسلط شده باشد، به جانش، به فکرش، به روحش، به شخصیتش تسلط پیدا کرده باشد. به شکل دائمی، انسان در دوره جوانی‌اش با حُزن نزدیک و قرین است. قرین به معنای همان نزدیک بودن و پیوسته بودن. «قرین‌الاحزان» این‌طور است. از این یکی که خلاص می‌شود آن دیگری، از آن بیرون می‌آید، این دیگری.

 

دستیابی به آرزوهای حقیقی با تقویت عقل

البته به طور کلی می‌شود گفت که این وضع انسان در عالم است، منتها این‌ها در یک شرایط سنی طبیعی است، به خاطر اقتضائات خاص آن مقطع متفاوت می‌شود. این‌جا مخاطب جوان است که مقداری هم دوره نوجوانی از این اوان پوشش می‌دهد. یعنی مخاطبِ یک چنین مخاطبی است. این شرایطش خیلی فرق می‌کند با یک مثلاً کسی که قدرت تحلیل دارد، ذهنش واقع‌بین شده، رشدی کرده، عقلانیتش تقویت شده. در یک کسی که عقلانیتش تقویت می‌شود آروزها واقعی می‌شوند. شکست‌ها تحمل‌پذیر می‌شوند. اصلاً دو عالم است، این قدرها شکننده نیستند. منتها تفاوت‌‌های دیگری هم دارد. مثلاً انسان در سنین بزرگسالی وقتی در یک مثلاً هدفی شکست می‌خورد اگر احیاناً مبتلا بشود به همان افسردگی این افسردگی خیلی پیشرفته است و عمیق است و کارش احتمالاً به دکتر و درمان و امثال این‌ها هم بکشد. در حالی که در جوانی چنین چیزی نیست. این‌ها تعدادش زیاد است ولی عمقش کم است. لذا مثلاً شخص با دو جمله حالش خوب می‌شود ولی هیچ وقت در بزرگسالی این گونه نیست، یا خیلی سخت است یا کم پیدا می‌شود. یا این که در دوره مثلاً جوانی‌شان نقش مربی خیلی زیاد است، چون مربی نقش عقل منفصل او را دارد، نقش تجربه‌های نداشته او را دارد. من کمبود تجربه خودم را یا آن ضعف عقلانیت و قدرت تحلیل خودم را در دوره جوانی یا نوجوانی با مربی‌ام جبران می‌کنم، لذا برای من یک تکیه‌گاهی است. تحلیل من ضعیف است، این قدرت تحلیل ضعیف من با عقل منفصل اکسترنال، آن جا درست درمی‌آید، این داخلی همه‌اش را ندارد. این به آن که وصل می‌شود این یک دفعه به خودش می‌آید، وقتی با مربی می‌نشیند مخصوصاً مربی که حاذق باشد، او هم قبولش داشته باشد این جا گاهی مثلاً این اندوهی که پیدا کرده خیلی سریع برطرف می‌شود.

شما تجربه‌اش را دارید، مثلاً یک بار، دو بار، نه مثلاً پنج بار می‌بینید مسأله درمان می‌شود. فرض کنید اگر این رسیده باشد به سن سی چهل سالگی یک چنین ابتلایی پیدا کند کارش حتماً به دارو و درمان و دکتر و بستری خواهد کشید، گاهی چندین جلسه وقت هم برای او می‌گذاری آن جواب لازم را نمی‌گیری. لذا در دوره جوانی هم فراوانی دارد، هم عمق ندارد. نوعاً این‌طور است، این معنایش این نیست که ما موارد عمیق نداریم. موارد عمیق داریم که اگر باشد خیلی شکننده است. ولی نوعش در سطح است. لذا «هموم» خیلی زیاد اما در سطح شخصیت است. اندوه‌ها، احزان خیلی زیاد هستند ولی در سطح شخصیت هستند. چون در سطح شخصیت هستند امکان مداخله‌گری در آن‌ها خیلی زیاد است. برای اندازه‌گذاری، برطرف کردن، سبک کردنِ بار ذهنیتِ شخص این‌ها را راحت‌تر می‌شود انجام داد در حالی که در بزرگسالی نمی‌شود این‌ها را به این آسانی انجام داد.

الان خودم هم‌زمان از هر دو نمونه دارم. یعنی همین بچه‌های خودمان، این‌ها را داریم که با من طرف مشورت هستند، و هم بزرگتر داریم که مثلاً طرف فرض کنید چهل و چند سالش است، نزدیک پنجاه سالش است مبتلا شده،‌ اکنون کل زندگی‌اش در حال زیر و رو شدن و در معرض مخاطره‌های اساسی است. ولی این کجا و آن کجا. یعنی این را انسان چقدر راحت‌تر می‌تواند درمان کند، آن را چقدر سخت‌تر می‌تواند و گاهی هم عوارضش را نمی‌شود برطرف کرد. در حالی که در جوانی می‌شود این‌ها را یک مقدار اساسی‌تر هم درمانش کرد و طرف راحت می‌شود.

 

آفات دوره جوانی

و بالاخره «وَ نُصُبِ الْآفَاتِ» این بعدی‌اش است. «حَلِيفِ الْهُمُومِ وَ قَرِينِ الْأَحْزَانِ وَ نُصُبِ الْآفَات‏» «نُصُب» به معنای یک چیزی شبیه همان «رمیه» و این‌ها است، که داشتیم «رَمِيَّةِ الْمَصَائِب‏» که به معنای کسی که در معرض است، یک چیزی را نصب می‌کنید یعنی در مواجهه قرارش می‌دهید، روبه‌روی‌تان می‌گذارید می‌گویید من این را این جا نصبش کردم یعنی در معرض قرارش دادم، در معرض دید قرارش دادم. به این معنا است. «نصب الآفات»، آفات جمع آفت است. یعنی تو در برابر آفت‌ها قرار داری.

قرار ما با شما این شد که این کلیدواژه‌ها را مبتنی بر روان‌شناسی دوران جوانی تفسیر و تعبیر کنیم اگرچه کل زندگی انسان در معرض آفت‌ها است. لذا آن به جای خودش محفوظ. ولی ما الان این جا بحث‌مان، بحث دوره جوانی است. لذا هم اقتضائات سن و شرایط را در نظر می‌گیریم، هم آن جنس آفت‌ها را باید ملاحظه کنیم ببینیم چه نوع آفاتی بیشتر در این دوره هستند.

بنابراین هم مسأله حجم و فراوانی آفت‌ها است، هم مسأله بیشتر در معرض قرار داشتن است. یعنی هم تکثّر آفات و فراوانی آن را داریم، هم آسیب‌پذیری بالاتر را داریم، برای این که آفت‌ها هست، ولو قاعده کلی این است که «لکل شیء آفة» آن قاعده کلی‌اش است، این عالم این‌طور است، هر چیزی یک آفتی کنارش هست. اما این جا هم شرایط‌مان متفاوت می‌شود.

در کنار هر نعمتی و هر خیری یک آسیبی و آفتی وجود دارد، دوران جوانی دوران هجوم آفت‌هاست. تعبیر آفات که حضرت به کار می‌گیرند خیلی این جا دقیق است. «نصب‌الآفات» این‌طور است. از همه طرف مثل همان «رمیة‌المصائب» که تیر مصیبت‌ها شخص را نشانه گرفته یا «غرض‌الاسقام» که آن بیماری‌ها این را هدف‌گیری کرده، این در معرض انواع و اقسام آفت‌ها هم قرار دارد. پس هم مسأله هجوم آفت‌ها است، هم تنوع آن است، این کلمه را هم باید این جا اضافه کنیم، این کلمه دقیق است و آن این که می‌شود گفت که خطرش است، خطر آفت‌ها است. پس سه مسأله است. یکی آن هجوم و تکثر آفت‌ها است، یکی هم خطرش است. این اهمیت خاصی است که مربوط به آفات دوره جوانی است.

آفت‌ها یک مقدار جزء طبع زندگی این‌جهانی ما هستند که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند «لکل شیء آفة» هر چیزی این جا در این عالمِ شما آفتی دارد، هر خیری، هر نعمتی یک آفتی دارد. در دوره جوانی که دوران سنی حساسی است که پایه شخص محسوب می‌شود ما گرفتار چند ضعف هستیم؛ ضعف بینش، ضعف در شخصیت، ضعف در تجربه، ضعف در مهارت. این نوجوان نو و تروتازه است، این الان مثلاً سیزده ساله است، چهارده ساله است، مثلاً هفده ساله است، هیجده ساله است، ولو باز این دوره سنی با همدیگر تفاوت‌های جدی دارند، ولی در همین محیط سنی شما نگاه می‌کنید، خب این هم مسأله ضعف بینشی، هم ضعف شخصیتی، شخصیت منظور اندام‌های روانی است و هم ضعف در تجربه است، ضعیف‌التجربه است. ضعف مهارتی دارد. بینشی را هم ما اعم می‌گیریم از دانشی یعنی ضعف علمی دارد، آگاهی‌ها و ضعف قدرت تحلیل و استنباط دارد که ما کل آن را این جا در کلمه بینش، با این کلمه کدگذاری کردیم، حالا ممکن است یک وقت در تعبیر مناقشه‌ای باشد.

این ضعف‌ها باعث می‌شود که جوان بیشتر در معرض آفت‌ها قرار بگیرد. آفت‌ها می‌روند جایی که امید اصابت دارند، یعنی بیشتر آن جا تهدیدکننده است.

 

لزوم شناخت آفات زندگی

لذا شناخت آفت‌هایی که دوره جوانی و نوجوانی را تهدید می‌کند در یک سطح قابل توجهی برای خود بچه‌ها اهمیت زیادی دارد تا بتوانند در برابر آن‌ها خودشان را صیانت کنند. از این طرف هم برای جامعه مربیان ما این شناخت این آفت‌ها و اشراف نسبت به آن‌ها و مراقبت‌هایی که باید داشته باشند، هشدارهایی که باید به موقع بدهند و ده‌ها نکته‌ای که در این زمینه هست اهمیتش بسیار زیاد می‌شود. فهرست این آفات هم طولانی است. نگفته «نصب الآفة» فرموده «نصب الآفات»‌. الآفات، که خود آفات کفایت می‌کرد، «الف» و «لام» هم که به آن بگذاری دیگر خیلی دایره‌اش را وسیع می‌کند. از این مثلاً شک و تردیدهایی که در این سنین بچه‌ها پیدا می‌کنند، دیدید در برابر شبهات، یعنی شبهه می‌آید همین‌طور می‌خورد وسط ذهن و یک دفعه از هم پاچیده می‌شوند، دیدید اصابت‌هایش هم چگونه است. در معرض شبهات هستند و تولید شک و تردیدها. امروز صبح مؤمن است، ظهر کافر است، شب گرفتار مثلاً تردید است. همین‌طور مدام در یک تقلب‌الاحوالی. حالا من مبالغه کردم، یعنی از جهت ذهنی در این مایه‌ها است. یا مثلاً تزلزل در تصمیم‌ها. یعنی بعضی از این آفات این‌طور هستند که پایه تصمیم‌های طرف را شُل می‌کنند. یک تصمیمی گرفته ولی بعد می‌بینید که نه، درست روی ریشه تصمیم‌ها می‌رود می‌نشیند و آن را آلوده‌اش می‌کند تا مثلاً مثل همین مثال‌هایی که در بحث قبل داشتیم، حالت غم و اندوه و دل‌سردی‌ها و افسردگی‌ها و امثال این‌ها. افراط در دوستی‌ها، دلبستگی‌ها و امثال این‌ها، چیزهایی است که خیلی در این دوره‌ها مشاهده می‌شود. یا مثلاً در بعضی از زمینه‌ها مثل ابتلائاتی که ممکن است در محور غرائض برای او پیش بیاید که آن هم آثار خاص خودش را دارد. مخصوصاً در بعضی از زمینه‌ها حضرت در آن کلیدواژه «سریع‌الشهوات»، یک مقدار آن مسأله را از جمله دارند یادآوری می‌کنند. ابتلائاتی که انسان در این سنین مخصوصاً در این محورها دارد.

در مجموع مسأله آفت‌ها و شناخت آن‌ها، هم به اندازه برای خود مخاطب نوجوان و جوان و هم برای مربی و هم این که نسبت به این آفت‌ها هر کدام چه تدبیرهایی می‌شود کرد، کجا باید واکسنیه کنیم؟ کجا باید ما اصلاً یک پیش‌گیری کنیم؟ چگونه می‌شود این‌ها را پیش‌گیری کرد؟ اشراف به این‌ها خیلی مهم است. و چه مقداری را هم باید در دسترس خود آن مخاطب قرار بدهیم که بتواند از خودش در برابر این هجومی که نسبت به او می‌شود صیانت کند.

 

مصون‌سازی مخاطب در برابر آفات

من یادم هست که بعضی از این بچه‌ها در همان محور بینشی براساس تشخیصی که من داشتم این‌ها در محیط دانشگاهی که وارد بشوند، مثلاً آن سال‌ها که ما با این سن خیلی سروکله می‌زدیم و کار داشتیم، این‌ها که وارد آن محیط می‌شوند از جمله یک فهرستی از سؤالات، سؤالات یک مقدار هم جنبه اساسی و جدی دارد در باب مسائل مربوط به ولایت فقیه و این‌ها است. این یک زمان‌هایی خیلی بود. خیلی وسیع بود. در ذهنیت‌های اجتماعی خیلی روی آن کار می‌کردند. من براساس آن تشخیصی که داشتیم به اندازه یک سلسله گفتارهایی را به شکل مستقیم و غیرمستقیم در آن موضوعات برای بچه‌ها ارائه کردم. خود این‌ها بعداً به من می‌گفتند که آقا مثلاً ما رفتیم در فلان محیط که بارِشِ این شبهه‌ها بود، دوستان‌مان را می‌دیدیم زمین‌گیر شدند ولی ما هیچ تردیدی، مسأله‌ای برای ما پیدا نشد. این همان واکسینه کردن است.

شما اگر بدانید به وقت یک آگاهی به او بدهید فلان شبهه می‌آید، آفت است ولی اصابت نمی‌کند، عبور می‌کند و می‌رود. یا مثلاً در موضوع مسائل بلوغ. البته نه به این چیزهایی که حالا می‌گویند. یک مقدار اخیراً تحت عنوان تربیت جنسی مطرح می‌شود و یک مقدار یک فهرستی از مسائل و این‌ها هم هست، بیشتر هم از بیرون آمده، یعنی جنبه وارداتی دارد. ولی فارغ از آن مسأله اصلش به شدت ضروری است، اهلش هم باید این‌ها را منتقل کند، به موقع منتقل کند، درست منتقل کند. خیلی از این بچه‌ها مکرر به من می‌گفتند که آقا ما اصلاً گرفتار این حرف‌ها نشدیم. یعنی در حالی که این انقلاب وضعیت در بچه‌ها پیش می‌آید یک مدت هم در حیرت هستند، و آن وقت آفت‌ها آن وقت‌ها می‌خورد و گرفتارشان می‌کند. این‌ها می‌گفتند ما راحت بودیم. ما گرفتار نشدیم، چون گرفتار آن حیرت نشدند. حالا این را ما با چه ادبیاتی، با چه کیفیتی، به چه اندازه‌ای، در چه شرایطی منتقل می‌کنیم این خودش یک داستان دقیق و پیچیده‌ای دارد. کار هر کسی نیست، حساب شده است تا خودش دامن‌زننده نباشد.

البته زمان ما این وضع خیلی نسبت به آن وقت‌ها خطرناک‌تر است. آن وقت‌ها که این ادوات و این تنظیمات و این حرف‌ها و این‌ها نبود. حالا در عالم مربی‌ها مسأله هم پیچیده‌تر است هم چگونه بتوانند راهنمایی کنند. منظورم این است که این جنس آفت‌هایی که معمولاً این سن را تهدید می‌کند، این‌ها را چه‌طور می‌شود پیشگیری کرد، واکسینه کرد، و چه اندازه‌ای شما باید در اختیار خود آن طرف آگاهی‌ها را قرار بدهیم، چه جنسی از آگاهی‌ها است که می‌تواند شخص را در برابر یک طایفه‌ای از این آفت‌ها حفظ کند. البته آفت‌ها همه‌اش از جنس بینشی که نیستند، از جنس گرایشی، از جنس شخصیتی هستند، از جنس مهارتی هستند، همان چیزهایی که عرض کردیم. بنابراین باید برای همه این‌ها ما فهرست داشته باشیم و روی این‌ها کار کنیم، آن جایی است که نیاز دارد به مباحثه، یعنی در هم‌اندیشی گذاشته بشود، راهکار شناسایی بشود و سهم مربی‌ها در این مسأله استحصال بشود که بدانند چه کار می‌خواهند بکنند.

ان‌شاء‌الله خداوند متعال شماها را حفظ کند، توفیقات‌تان را روزافزون کند، ان‌شاء‌الله در انجام رسالات الهی سربلند و موفق باشید.

 

سؤالات مخاطبین:

سؤال: برای ایام اربعین توصیه‌ای اگر دارید بفرمایید.

پاسخ: برای خود دوستان‌مان پیشنهاد این است که بینهم و بین‌الله خودشان را برسانند. یک تجربه‌ای است که همین چند وقت که برگزار نشد آدم خسارتش را می‌فهمد. نگاه ما هم به مسأله اربعین صرفاً نگاه سلوکی و فردی نیست. بیشتر نگاه راهبردی و تأثیری است که اربعین در تحولات جهانی و تحولات منطقه‌ای دارد. خیلی اتفاق بزرگی است. حالا در سطح ملی هم که آثارش تا حدی برای دوستان واضح است. لذا به هر شکل ممکن است حضور پیدا کنند، اثرگذار باشند، کمک کنند، خدمت کنند، کمک کنند کسانی احیاناً مشرف بشوند. حتماً جزو اثرگذاران این عرصه ان‌شاء‌الله باشید و هر کسی سعی کند به سهم خودش ان‌شاءالله یک قدمی در این زمینه بردارد.

حضرت آیت‌الله ناصری (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) که به ملکوت اعلی به معنای دقیق کلمه پیوستند و پیام حضرت آقا را هم دیدید که راجع‌به ایشان چه پیام خاصی بود، از چه تعابیری استفاده کرده بودند. خب خیلی وجود مغتنم و واقعاً دوست‌داشتنی داشتند. حالا در اصفهان که تأثیرشان خیلی گسترده بود، در سطح ملی هم به خاطر این که بعضی از همین گفتارهای ایشان را سال‌هایی تلویزیون منتشر کرد، تا حدی شناخته شد. آن ادبیات شیرین و آن لحن دل‌نشین و آن حال خوش و آن کلمات نافذ و... خیلی خاص بود. من هم هر وقت می‌رفتم اصفهان سعی می‌کردم در محضرشان شرفیاب بشوم و استفاده کنم. خاطرات خیلی خوبی داریم. مورد لطف‌شان بودیم و یک بار که ماقبل آخر، دفعه آخر نه، فقط خدمت‌شان رسیدم ولی ماقبل آخر ضیافت کرد. یعنی مطلع شدند ما خدمت‌شان می‌رسیم سفره‌ای انداختند و ناهاری دادند و... ایشان را واداشتیم به این که امام جماعت بایستند، در حالی که خیلی سخت می‌توانستند بایستند، در همان حالت خمیده و رکوع و این‌ها. محبت کرد قبول کرد، دوستان می‌گفتند ایشان معمولاً قبول نمی‌کند. هم نماز خواندیم، هم کنارش نشستیم، در همان منزل‌شان محبت کردند. به من یک انگشتری با یک ذکر مخصوص دادند که روی آن سنگ مخصوص حک شد. مخصوصاً معطوف به ساحت قدسی حضرت بقیة‌الله‌الاعظم (روحی‌فداء)، در جلسات‌شان روی آن خیلی تأکید داشتند.

به ایشان گفتم آقا در این کار اخیر، همین قصه ائمه جمعه و این‌ها، یک جمله‌ای بفرمایید، ما را یک نصیحتی بفرمایید. ایشان یک خرده فکر کرد، این اواخر هم این‌طوری بود که فکر می‌کرد، یعنی یک تأمل طولانی داشتند که جواب بدهند. یک خرده فکر کرد و بعد با همان تواضعی که داشتند گفتند من شما را به حضرت بقیة‌الله‌الاعظم (ارواحنافداه) می‌سپارم، بعد دیدم بغض کرد و گریه کرد. در روی من نگاه کرد گفت من شما را به حضرت بقیة‌الله‌الاعظم (ارواحنافداه) سپردم. بعد گریه کرد. دیدید دیگر یک حالت بُکایی داشت. بعد یک تأملی کرد و گفت حضرت بقیة‌الله‌الاعظم (ارواحنافداه) را به شما سپردم. دیگر خیلی گریه کرد. شنیدید چی گفت؟ گفت حضرت بقیة‌الله‌الاعظم (ارواحنافداه) را به شما سپردم. یعنی اذیت نکنید حضرت را. یا آن چیزی که الان دست شما داده شده این‌ها متعلق به حضرت است. منظورشان خیلی سنگین بود. بعد دیدم بلند بلند، یعنی طول کشید تا آرامشی برای ایشان پیدا بشود. کیمیایی بودند.

خدا ان‌شاءالله با موالیان‌شان محشور کند، با حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام) محشورشان کند و ان‌شاء‌الله باز هم جامعه ما امثال ایشان را به خودش ببیند.

اللهم صل علی محمد و آل محمد. خدا را قسم می‌دهیم به اولیاءش به حق مقربان درگاهش ما را مشمول ادعیه زاکیه حضرت بقیة‌الله‌الاعظم (ارواحنافداه) قرار بدهد. قلب مقدس حضرت را از ما راضی کند. در ظهور موفور السرور آن حضرت تعجیل کند. ما را در کار خدمت‌گذاری نسبت به ایتام آن حضرت مورد عنایات و الطاف خاص آن حضرت قرار بدهد. خدای متعال را قسم می‌دهیم به حق محمد و آل محمد نایب بزرگوار آن حضرت را برای ما حفظ کند. دولت ما، ملت ما، در کنف حمایت ولی‌اش حفظ کند، روز‌به‌روز بر موفقیت‌شان بیافزاید. دشمنان را بیش از این خار و ذلیل و منکوب کند. اسباب رونق مجالس ما، انجمن‌های اسلامی ما، تشکیلات ما را بیش از پیش فراهم کند. خدا را قسم می‌دهیم به حق محمد و آل محمد اربعین امسال را هم باعث عزت بیشتر تشیع و اسلام و اهتزاز بیشتر پرچم انقلاب اسلامی و بیداری اسلامی قرار بدهد. ارواح مطهر شهدا، امام راحل عظیم‌الشأن، روح مطهر مرحوم آیت‌الله ناصری را با صلوات و فاتحه‌ای شاد بفرماید. و السلام علیکم و رحمة‌الله.



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *