متن چهاردهمین جلسه برخط با مربیان و شبکه پشتیبان برادران ۱۴۰۱/۰۹/۱۲ 1401/9/12



 متن چهاردهمین جلسه برخط با مربیان و شبکه پشتیبان برادران ۱۴۰۱/۰۹/۱۲
موضوع بحث ما در گزارش مضامین نامه سی‌ویکم نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین (علیه‌الصلوةوالسلام) به قصد استخراج دلالت‌های تربیتی از این منشور پر افتخار تربیت توحیدی و الهی که متجلی است در تربیت علوی، رسید به این نقطه که امام (علیه‌الصلوةوالسلام) وارد می‌شوند به آن سفارش و توصیه‌هایی که دارند. یعنی به متن وارد می‌شوند. مقدمه‌ای داشتیم که سِیر شد، مقدمه مهمی بود. بعد از این که امام (علیه‌الصلوةوالسلام) فلسفه نگارش این نامه را مطرح می‌کنند، در آن بخش دوم مقدمه بعد وارد متن می‌شوند. این ورود خیلی نکته مهمی است، به نظر بنده این قطعه از نامه سی‌ویکم که با همین جمله «فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ»‌ شروع می‌شود در واقع اصل مسئله است. می‌شود گفت تمام این نامه که جزو مفصل‌ترین نامه‌های نهج‌البلاغه است در واقع در همین عبارت فشرده‌سازی شده و بعد شرح می‌شود. بیشتر دیگر ابعاد و آثار و جوانب مختلف آن تشریح می‌شود، از این جهت بسیار اهمیت دارد.

«فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَيْ بُنَيَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ وَ الِاعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ وَ أَيُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِه‏»[1]

موضوع بحث ما در گزارش مضامین نامه سی‌ویکم نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین (علیه‌الصلوةوالسلام) به قصد استخراج دلالت‌های تربیتی از این منشور پر افتخار تربیت توحیدی و الهی که متجلی است در تربیت علوی، رسید به این نقطه که امام (علیه‌الصلوةوالسلام) وارد می‌شوند به آن سفارش و توصیه‌هایی که دارند. یعنی به متن وارد می‌شوند. مقدمه‌ای داشتیم که سِیر شد، مقدمه مهمی بود.

بعد از این که امام (علیه‌الصلوةوالسلام) فلسفه نگارش این نامه را مطرح می‌کنند، در آن بخش دوم مقدمه بعد وارد متن می‌شوند. این ورود خیلی نکته مهمی است، به نظر بنده این قطعه از نامه سی‌ویکم که با همین جمله «فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ»‌ شروع می‌شود در واقع اصل مسئله است. می‌شود گفت تمام این نامه که جزو مفصل‌ترین نامه‌های نهج‌البلاغه است در واقع در همین عبارت فشرده‌سازی شده و بعد شرح می‌شود. بیشتر دیگر ابعاد و آثار و جوانب مختلف آن تشریح می‌شود، از این جهت بسیار اهمیت دارد.

 

قواعد بندگی

به حسب ظاهر این جا چهار نکته مطرح شده، به حسب واقع یک نکته است. منتها در ترتیب بیان در چهار مسئله ارائه شده. یکی تقواست که با کلید واژه «تقوی الله» آمده، دوم آبادانی «ذکر الله» است که آبادانی قلب به یاد خداست، بعدی «و عمارة قلبک بذکره» و چهارم آن مسئله اعتصام به «حبل الله» است، شما اگر نهج‌البلاغه را دارید تطبیق بدهید می‌بینید عنوان تقواست، «فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَيْ بُنَيَّ» یعنی «وَ لُزُومِ أَمْرِهِ» بر این بود «لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ وَ الِاعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ» در واقع این چهار عنوان کنار هم چیده شده.

این چهار مسئله را که شما کنار هم قرار می‌دهید، یعنی «تقوا»، «لزوم امر»، «عمارة قلبک بذکره» و آن «اعتصام بحبله»، همه را که کنار هم قرار می‌دهید می‌بینید که این چهار مسئله در واقع بازگشتش در یک نگاه به عنوان عمومی بندگی خدای متعال است، همان بنده بودن است، عبد بودن است، عبودیت است، این در یک تعبیر است. در تعبیر دیگر می‌شود گفت که اصل مسئله همان توصیه اول است که عبارت باشد از تقوا. گویا «لزوم امره» و «عمارة قلبک بذکره» و «الإعتصام بحبله» این‌ها تفسیر خود همین کلمه تقوی‌الله است. یعنی اگر آن واو را بقیه‌اش را دیگر تفسیری بگیریم، گویا امام (علیه‌السلام) دارد همین تعبیر تقوا را از آن رمزگشایی می‌کند.

بگوییم اصل مسئله همین یک کلمه «تقوی‌الله» است، بعد «لزوم أمر» می‌شود شرح درون مایه تقوا، «عمارة قلبک بذکره» می‌شود آن کانون و پشتوانه تقوا، «و الإعتصام بحبله» می‌شود تضمین تقوا. یعنی شما در این تعبیرهای بعدی دارید آن شرح و بسط تقوا را در کلام امیرالمؤمنین (علیه‌الصلوةوالسلام) مشاهده می‌کنید.

این شاید قابل توجه باشد، یعنی انسان وقتی که مجموعه مباحثی که در این باب هست این‌ها را خوب می‌بیند، کنار هم می‌گذارد، از آن این‌طور استنباط می‌شود.

 

 

واژه شگفت‌انگیز تقوا

مسئله اول، وسط و آخر در فلاح، در سعادت، در خوشبختی، در شکوفایی استعدادها، در دست‌یابی به حیات طیبه، در دنیا، در الحاق به رضوان الهی، در حیات ابدی همه‌ی آن اطراف یک کلمه می‌چرخد؛ «تقوا».  این واژه در جغرافیای واژه‌های قرآنی و کلمات اولیاء خدا و آن‌چه که از اهل‌بیت (علیهم‌السلام) رسیده واژه‌ی‌ شگفت‌انگیزی است، مخصوصاً‌ آن‌چه که از خود امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در همین نهج‌البلاغه رسیده، واقعاً فوق‌العاده است. یعنی شما می‌بینید که کلیه ارزش‌ها، همه‌اش بدون استثناء، کلیه آ‌ن‌چه که ما به عنوان ارزش‌های انسانی و الهی در وجود انسان در‌باره‌اش صحبت می‌کنیم همه مجتمع هستند در این کلید واژه‌ای که عبارت است از «تقوا». همه‌‌ی آن این جا جمع شده، فشرده سازی شده، و نشان‌گذاری شده.

حالا تقوا یعنی چه؟ که گاهی به آن می‌گویند «رئیس‌الأخلاق»، حضرت فرمود «التُّقَى رَئِيسُ الْأَخْلَاق‏» ریاست دارد نسبت به همه ارزش‌های اخلاقی. یا در یک بیان دیگری حضرت فرمودند تقوا هیچ جایگزین ندارد، فقط خودش است، «لا عوض و لا خلف» هیچ چیزی جایگزین تقوا نمی‌شود فقط خودش است.

 

تقوا ذکر عملی است

خدا بر درجات استاد ما آیت‌الله خوشوقت (اعلی‌الله‌مقامه‌الشریف) بیفزاید، یک وقت محضرشان شرف‌یاب بودیم، بیشتر محضر ایشان درس الهیات داشتیم، الهیات منظومه سبزواری. آن را داشتند تدریس می‌کردند، معمولاً ایشان در درس خیلی جدی بودند، در جلسات خصوصی هم جالب بود از اول تا آخر اگر کسی با ایشان مأنوس بود یک کلمه می‌شنید آقا تقوا. می‌گفتیم آقا به ما دستور العمل بدهید می‌گفت تقوا داشته باشید. طرف اصرار می‌کرد ایشان می‌گفت آقا گناه نکنید. از ایشان چیز دیگری نمی‌شنیدند، بعدها مثلاً گاهی خیلی مختصرتر روایتی می‌خواندند، جوان‌‌ها بودند یک کمی توضیحات بیشتری راجع به بعضی از موضوعات می‌دادند. ایشان خیلی کتوم بودند، گزیده‌گو بودند، مختصرگو بودند.

البته استاد دیگرمان مرحوم آیت‌الله بهجت (اعلی‌الله‌مقامه‌شریف) هم همین‌طور بودند. ایشان هم در این رشته بسیار مختصرگو بودند. می‌گفتند آقا ذکر عملی، تقوا، گناه نکنید، همین‌ها را می‌شنیدیم از این‌ها. بعد یک بار که ایشان می‌خواستند راجع به همین مسأله تقوا صحبت کنند از نهج‌البلاغه یک جمله آوردند گفتند اگر کسی این جمله را بفهمد ذوبش کند و درکش کند، آن وقت جایگاه و عظمت و رفعت تقوا برای او معلوم می‌شود.

 

شناخت جایگاه و عظمت تقوا

بعدها من روی این جمله تأمل‌ کردم واقعاً خیلی چیز عجیبی است، این در نهج‌البلاغه آمده البته شبیه آن در غرر هم هست، غرر گاهی وقت‌ها بعضی از کلمات همان نهج‌البلاغه است، به صورت مثلاً گزیده، که مثلاً یک جمله‌ای هست، مثلاً یک فهرستی از خطبه یا از نامه استخراج شده. در خطبه 183 نهج‌البلاغه هست که امیرالمؤمنین (علیه‌الصلوة‌والسلام) این تعبیر را راجع به تقوا به کار برده که واقعاً تکان دهنده است. فرمود «وَ أَوْصَاكُمْ بِالتَّقْوَى» خدای متعال شما را به تقوا وصیت کرده، سفارش کرده، «وَ جَعَلَهَا مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ حَاجَتَهُ مِنْ خَلْقِهِ؛ خدای متعال رضای خودش، منتها یعنی عالی‌ترین سطح رضای خودش را تقوا قرار داده. اگر کسی بخواهد به اوج رضای الهی دست پیدا کند از طریق تقوا می‌رسد».

آن وقت حضرت آقای خوشوقت‌ (اعلی‌الله‌مقامه‌شریف) این جا روی این کلمه شریف ایستاد، نمی‌توانست عبور کند. می‌گفت یعنی چه؟ این که خدای متعال درخواست خودش را، آن هم تعبیر امیرالمؤمنین در قالب کلمه حاجت، حاجت یعنی درخواست اکید، حاجت یعنی خواسته‌ای که همراه با نوعی اصرار است. معمولاً حاجت را ترجمه می‌کنیم به نیاز. درخواست به این معناست، طلب به این معناست. منتها در ساحت قدس ربوبی که این چیزها راه ندارد. غنی علی‌الإطلاق است. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌خواهد بگوید این جا چون خدای متعال بنده‌هایش را خیلی دوست دارد، عبادتش را، و آن چیزی که این‌ها را سعادت‌مند می‌کند و خوشبخت می‌کند این تقواست. یعنی این را تو بیاور، این به خاطر این است که او را دوست دارد. و همه سعادت او هم وابسته شده به همین مسئله. نجاتش در دنیا، نجاتش در آخرت، شکوفایی استعدادهایش، رسیدن به قله رضای الهی، دستیابی به آن‌چه که پروردگار متعال برای بندگان شایسته خودش فراهم کرده، سفره‌هایی که از کرامت و انعام خودش گشوده، همه این‌ها وابسته به این است. این را از او می‌خواهد منتها این خواسته برنمی‌گردد به خدای متعال، این که معلوم است، غنی مطلق است. این در واقع حاجت اوست، یعنی حاجت خودِ او را خدای متعال از جهت این که او را به او شدید‌الحب است، او را دوست دارد و سعادتش را می‌خواهد، مخلوقش و بنده‌اش است، حاجت خودش قرار داده و این را دارد به او تأکید می‌کند.

آقای خوشوقت می‌گوید ما قبل از این هم این جملات را می‌خواندیم، انسان می‌خواند، کلمات را می‌بیند اما همین‌طور عبور می‌کردیم. گفت این که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) که در محور عبودیت و به جای آوردن ادب بندگی نظیر ندارد، مثل خود پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) که بی‌نظیر است، یعنی کسی دیگر نمی‌رسید به این از جهت ادب. وقتی این کلمه حاجت را این جا به کار می‌گیرد و نسبت می‌دهد به خدای متعال که خدای متعال درخواست اکید خودش را، خواهش خودش را از بندگانش تقوا قرار داده. «مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ حَاجَتَهُ مِنْ خَلْقِه‏» بعد فرمود «فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِعَيْنِهِ» در همان خطبه 183 ادامه‌اش این است، «فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِعَيْنِهِ وَ نَوَاصِيكُمْ بِيَدِهِ» پس تقوای خدایی را رعایت کنید که «أَنْتُمْ بِعَيْنِهِ» یعنی در حضور او هستید و شما را می‌بیند و تمام اختیار شما در دست اوست. جمله‌ای که در غرر هم آمده این است «إِنَّ التَّقْوَى» آن جا این را دارد، «إِنَّ التَّقْوَى مُنْتَهَى رِضَى اللَّهِ مِنْ عِبَادِهِ وَ حَاجَتِهِ مِنْ خَلْقِه‏» باز می‌بینید چه قدر به این شبیه است. «إِنَّ التَّقْوَى مُنْتَهَى رِضَى اللَّهِ مِنْ عِبَادِهِ» یعنی اوج رضایت خدای متعال از بندگانش است «وَ حَاجَتِهِ مِنْ خَلْقِه‏» که این باز تعبیری است که در غرر هست.

این جا امام (علیه‌الصلوةوالسلام) وقتی می‌خواهد نامه خودش را شروع کند می‌فرماید «فَإِنِّي» که تأکید دارد و می‌گوید این من هستم که دارم به شما می‌گویم و توصیه می‌کنم «أُوصِيكَ» به تو دارم وصیت می‌کنم وصیت من تقوا است، «بِتَقْوَى اللَّهِ» البته این جا لطیف می‌گوید «فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَيْ بُنَيَّ»، این تعبیر «أَيْ بُنَيَّ» این جا خیلی شیرین است، چون «بنی» خطاب خیلی صمیمی است. یعنی خیلی خیلی که دیگر خطاب بین پدر و فرزند صمیمی می‌شود از این کلمه «بنیَّ» استفاده می‌کند که ما ترجمه کنیم می‌گوییم فرزند عزیزم، عزیز دلم. این جا پس «فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ» سفارشت می‌کنم به تقوای الهی، ترکیب هم تأکیدی است، با «فإنّی» این جا باز یک تأکید خاصی وجود دارد، به نظر من تأکید بزرگترش هم این است که این آغاز کلام است، حرف اول است که ضمناً حرف آخر هم هست.

 

جلوه‌های تقوا

می‌توانیم تقوا را در دو کلیدواژه خلاصه‌ کنیم. جلوه تقوا در محیط ارتباط انسان با پروردگار متعال است که این جا امام (علیه‌السلام) تقوا را اضافه کرده به نام خدای متعال، «بتقوی‌الله». به این ترتیب با دو کلیدواژه، یک جنبه ترکیب این دو است در نسبت عبد با رب، نسبت انسان با خدای متعال. یک، شناخت حریم خدای متعال است. دو، رعایت این حریم است که اگر بخواهیم شفاف بگوییم می‌گوییم حریم‌شناسی و حریم‌داری در نسبت به خدای متعال. ترکیب این‌ها با هم می‌شود تقوا، البته تقوا همان حریم‌داری است منتها حریم‌داری است که از سر معرفت است، یعنی شناخت حریم پروردگار متعال و مراعات و ادب‌ورزی در آن حریم، این می‌شود تقوا.

 

ایمان، نسبت پسندیده بین عبد و رب است

نسبت عبد و رب در قرآن کریم و در کلام اولیاء‌ هست، در قرآن کریم که خب فراوان است، آن پسندیده بین انسان و خدای متعال چیست؟ یک کلمه است، می‌گوییم ایمان. انسان به خدای متعال ایمان داشته باشد. واژه ایمان چه قدر واژه پر جاذبه‌ای است که کاملاً برمی‌گردد به قلب انسان، به عمیق‌ترین بخش شخصیت انسان. در کلمه ایمان یک نوع وابستگی و دل‌بستگی است. در آن احساس آرامش است، در آن محبت است، در آن یک نوع رغبت و شوق است، خیلی کلیدواژه جالبی است، این در نسبت با خدای متعال هست، نقطه مقابلش هم که می‌شود کفر. از یک طرف می‌شود شرک، از یک طرف هم می‌شود نفاق. رابطه‌ای که بین انسان و خداوند تبارک و تعالی پسندیده است رابطه ایمان است. که در آن اعتماد هست، توکل هست، رضایت هست، همه این‌ها در کلمه ایمان است، خیلی واژه پرکاربرد و وسیعی است. خداوند تبارک و تعالی ایمان را مؤکد از بندگان خودش طلب می‌کند.

 

تقوا ایمان متجلی است

ایمان با همه آن وجوه و ابعاد و معانی‌ و مراتبی که دارد وقتی که جاری می‌شود در زندگی انسان مؤمن، اسمش می‌شود تقوا. وقتی که جریان پیدا می‌کند، وقتی می‌آید در محیط زیست انسان و سبک زندگی او را پوشش می‌دهد، در نگاه او جریان پیدا می‌کند، در کلام او جریان پیدا می‌کند، در دست‌های او و  اقدامات او و عمل او جریان پیدا می‌کند، در معاشرت او جریان پیدا می‌کند و نمود پیدا می‌کند می‌شود تقوا. وقتی ایمان متجلی در عمل، در رفتار و در ساختار شخصیت مؤمن جریان پیدا کرد، محیط شخصیت او را و لایه‌های شخصیت او را از عمیق‌ترین بخش‌ها تا سطحی‌ترین بخش‌های شخصیت پوشش داد، این اسمش می‌شود تقوا.

این جمله‌ای که من خدمت‌تان گفتم حاصل ده‌ها ساعت مطالعه روی تفسیر قرآن، نهج‌البلاغه، صحیفه، همه این‌ها را کنار هم دیدن، بعد دائم این موضوع تقوا را در این محیط جستجو کردن به یک چنین نقطه‌ای رسانده، من از این دو تعبیر با قاطعیت استفاده کردم.

این چیزی که اکنون به شما گفتم یک مرحله بالاتر و پخته‌تر مسئله است که نسبت بین ایمان و تقوا بود. در روایت ما تصریح می‌شود که تقوا برتر از ایمان است، عجب! آن چیزی که این همه درباره‌اش در قرآن و جاهای دیگر صحبت شده، همه‌اش راجع به ایمان است، چه طور می‌گویید تقوا بالاتر است، این ناظر به همین عرض من است. می‌گوییم که تقوا در واقع همان ایمان است که جریان پیدا کرده و نشانه‌های صدق آن ایمان در شخصیت، در اخلاق، در رفتار، در اعمال، در زیست، در مجموع در محیط زیست شخص، دارد خودش را نشان می‌دهد و آشکارسازی می‌کند، این می‌شود تقوا. ان شاءالله روی این تأمل کنید، این تعابیر خیلی شیرین است، چون به دست آوردن این‌ها خیلی کار دارد، شنیدن آن آسان است، ممکن است انسان از کنارش عبور کند، من که الان برای‌تان می‌گویم و دارم این حرف‌ها را خدمت‌تان تقدیم می‌کنم وجودم سرشار از حلاوت است.

بنابراین اگر ایمان در قواره شخصیتی‌ام خودش را نشان داد می‌شود تقوا. اگر در مناسبات من با دیگران خودش را نشان داد می‌شود تقوا، اگر در مناسبات من با محیط، با طبیعت، با عالم خودش را نشان داد می‌شود تقوا.

 

ایمان بی‌تقوا

ممکن است بفرمایید مگر غیر از این هم امکان دارد، عرض می‌کنیم بله. ممکن است یک سطحی از ایمان در وجود شخص باشد، ولی این ایمان مشوب است، ایمان مغشوش است، ایمان ناخالص است، یعنی ایمان بسیطی است، پرورش یافته نیست، ایمان ریشه‌دار و قوی نیست. یک مقدار فطری است در شخصیت طرف بسط داده شده، لذا به حسب ظاهر ایشان ایمان به خدای متعال دارد. فلانی ایمان دارد اما دروغ هم می‌گوید. فلانی ایمان دارد اما چشمش این طرف و آن طرف می‌چرخد. ایمان دارد اما معاشرت‌هایش تمیز نیست، ایمان دارد اما در معامله‌اش آن دقت لازم را نمی‌کند. این معنایش این است که ایشان ایمانش مورد تأیید است اما تقوا نه. این سطح از تقوا را ندارد. یعنی ایمانش ایمان ضعیفی است، یعنی چه؟ یعنی ایمانش با مقداری کفر و شرک آمیخته است.

 

تقواورزی

لذا جالب است وقتی که شما دارید تلاش می‌کنید ایمان‌تان در زندگی‌تان جریان پیدا کند دارید ایمان‌تان را پرورش می‌دهید. یک وقتی انسان تلاش می‌کند که در نگاهش، در سخنش، در شنیدنش، در رفتارش، در معاشرتش، در معاملاتش، در نسبتش با دیگران، در نسبتش با عالم، هر جا تلاش می‌کند آن نسبت خودش را با خدای متعال که ایمان باشد آن را به میدان بیاورد، دارد تقواورزی می‌کند. این می‌شود تقوا. لذا بلافاصله می‌فرماید «فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ» بعد با آن تعبیر لطیف، «أَيْ بُنَيَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ» این «لزوم أمره» جلوه برجسته همان تقواست، تقوا یعنی همین، یعنی انسان خودش را ملتزم به رعایت امر الهی بداند، ملتزم بداند که امر الهی را رعایت کند. یعنی فرمان خدای متعال را در بخش‌های مختلف به آن التزام داشته باشد، این از متن تقوا می‌جوشد. «بِتَقْوَى اللَّهِ أَيْ بُنَيَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ» به این معناست.

 

آیات کریمه قرآنی در ارتباط با تقوا

قرآن کریم وقتی می‌خواهد وصیت و سفارش خدای متعال را نسبت به همه مخاطبان انبیاء بیان کند، از همین کلیدواژه وصیت استفاده می‌شود «فَإِنِّي أُوصِيكَ» تو را وصیت می‌کنم، سفارش می‌کنم، خود این تعبیر چه قدر تعبیر جالبی است، این از همین کلیدواژه در سوره مبارکه نساء آیه صدوسی‌ویکم استفاده کرده، یک مقدمه دارد، یک مؤخره دارد، یک متن دارد. مقدمه‌اش این است که «وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ..»‌ این مقدمه‌اش است، متن آن این است: «..وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ..» مؤخره‌اش این است: «..وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَميداً» این هم مؤخره‌اش است، چه قدر این مقدمه و مؤخره هم شبیه هم است. خیلی نسبت دارد با هم. مقدمه این است می‌فرماید: «وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» در کل سماوات و ارض وقتی کنار هم قرار می‌گیرند یعنی هر چه که خدای متعال خلق کرده، فرهنگ قرآنی این است، می‌فرماید «وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» یعنی هر چه که در آسمان‌هاست و هر چه که در زمین هست این‌ها ملک خداست، مال خدای متعال است. یعنی از جمله انسان‌ها هم مملوک خدای متعال هستند. کسی که مملوک خدای متعال است اگر به او اختیار داده شد در محیط مملوکیت اختیارش هم باز مملوک خداست یعنی هر چه که دارد و ندارد و محیطی که او را در برگرفته است ملک خدای متعال است. از زمین و هر چه که در آن هست، و از آسمان‌ها و هر چه که در آن هست، او را در برگرفته همه‌اش ملک خدای متعال است.

اگر به قطعه‌ای از این ملک، که در محیط مُلک پروردگار متعال هست اگر به آن خدای متعال اختیاری داده، به آن اختیار داد که خب حالا خودت بگو، خواسته من این است، مثلاً خدای متعال خواسته خودش را مطرح کند. مثلاً امری به او بکند، فرمانی به او بدهد، اگر این را با او در میان بگذارد خود این مملوکیت به شما می‌گوید که این عبد، با تسلیم کامل آن چرا که مالک مطلق از او خواسته آن را انجام می‌دهد. این را چه کسی به تو می‌گوید؟‌ چه کسی گفته این کار را انجام بدهی؟ می‌گوید چون من مملوک هستم اگر به من اختیاری هم داده بشود از مملوکیت خارج نمی‌شوم. به او اختیاری داد، اختیار که او را مالک نمی‌کند، او هم‌چنان مملوک است، منتها به او اختیار داده، احترامش کرده. تکریمش کرده، آن وقت حالا این صد برابر رعایت ادب را می‌کند که مورد تکریم قرار گرفته، چون اختیارش تکریم است. «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا..»[2] ما این را تکریمش کردیم، به او اختیار هم دادیم.

حالا که این اختیار را به من داد تا من بتوانم در این حوزه‌ی اقدام خودم تصمیم بگیرم که آیا رضای او را عمل کنم یا نکنم، «..إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»[3] من به خواسته او عمل کنم یا عمل نکنم، این تکریم کرده من را، من که مالک نشدم، من هم‌چنان مملوک هستم، مملوک بودم و ملک بودن می‌گوید که تو باید مطابق با نظر مالکت عمل کنی، یعنی خود این به تو می‌گوید. می‌فرماید:‌ «وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ..» ما به همه کسانی که قبل از شما در امت‌های قبلی زندگی می‌کردند کتاب دادیم، در زمان عیسی‌بن‌مریم (علیهم‌السلام) زندگی می‌کردند، در زمان موسی (سلام‌الله‌علیه) زندگی می‌کردند. هر جا که ما کتابی فرستادیم به سوی امت، آن جا وصیت ما یک کلمه بیشتر نبود. چه قدر این آیه عجیب است، تمام این‌ها تأکیدهای عجیب غریب است. «وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا» باز هم به صورت جمع گفته شده که باز خودش تأکید در تأکید است. همان «قد» تأکید است، «وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ» یعنی مسلمان‌ها و همه امت‌های قبلی، ما همه این‌ها را وصیت کردیم به یک کلمه، «أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ» اتقوا الله، این است وصیت ما. بعد می‌فرماید «وَ إِنْ تَكْفُرُوا»، بعضی از شما رعایت نخواهید کرد، ناسپاسی می‌کنید، می‌شوید جزو آن کفورها «إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً».

 

شرافت تکوینی و تشریعی

این «تکفروا» این جا معنایش یک خرده وسیع‌تر از آن کفر نظری است، ممکن است طرف به حسب چیزی یک ایمانی هم داشته باشد، اما التزام نداشته باشد به این که تقوا را رعایت کند، راحت گناه می‌کند معصیت می‌کند، قرُق‌ها‌ را می‌شکند، می‌فرماید «و إن تکفروا» اما این را هم ضمناً بدانید، این وصیت ما هست، اما این همه‌اش برای خود شما بود، این را دارد با همین تعبیر یادآوری می‌کند. «وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» اگر همه شما هم از جاده تقوا و ایمان خارج بشوید، اصلاً همه‌ شما کافر بشوید، حتی از کفر عملی برسید به شرک که همان شرک عملی است، برسید به کفر نظری اصلاً انکار کنید خدای متعال را، اگر به آن جا هم برسید؛ گفت: گر جمله کائنات کافر گردند، بر دامن کبریایش ننشیند گَرد. «وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ» آن وقت دوباره همین است، همه چیز سر جای خودش است، هیچ اتفاقی در مُلک خدای متعال و در مِلکش نیفتاده است. همه چیز سر جای خودش است. بروید همه‌تان کافر بشوید خب بشوید اتفاقی نیفتاده. یعنی از مالک به مالکیت خدای متعال که کسی آسیبی وارد نکرده، شما فقط محرومیت برای خودتان درست کردید، چون شرف شما به رعایت امر الهی بود، خدای متعال به شما اختیار داد، به اضاء اختیار شما را مشرف کرد به شرف تکلیف و امر، این که خدای متعال به شما امر کرده خیلی به شما افتخار داده.

مثلاً به گاو به آن الاغ، به این‌ها امر نکرده، به جناب‌عالی امر کرده. اول یک شرافت تکوینی به شما داده، شرافت تکوینی شما می‌شود اختیار شما، شرافت تکوینی انسان به اختیارش است. اول شما را مشرف کرد به شرف اختیار، به شما اختیار داد. بعد روی این شرافت تکوینی شرافت تشریعی به شما داده، شرافت تشریعی امر است، امر و نهی است، تکلیف کردن است، دستور دادن است، یعنی هم به شما شرف تکوینی داده، اختیار شماست و همان وجهه انسانیت شماست. هم به شما شرف دینش را داده، دینش را هم در اختیار شما گذاشته، که دینش مجموعه‌ای از اوامر و نواهی‌اش است. و در دینش خدای متعال خودش را، رضای خودش را، آن‌چه را که می‌پسندد یا نمی‌پسندد در دسترس شما قرار داده.

حالا اگر کسی احیاناً عمل نکرد، همه‌تان از اولین تا آخرین، همه بیایند بایستند کافر بشوند، یعنی این شرف را زیر پای خودشان بگذارند، شرافت تکوینی‌ و شرافت تشریعی هر دو را زیر پا گذاشتند، گفتند ما نخواستیم این تکریم را. چه اتفاقی افتاده؟‌ خودشان را از این کرامت و از این شرافت خارج کردند، وَالا نسبت به خدای متعال چیزی شده، اتفاقی افتاده؟ اتفاقی نیفتاده. دوباره همه چیز سر جای خودش است. آن‌چه که در زمین هست، از جمله خود این‌هایی که الان معصیت می‌کنند، همین کسانی که کافر هستند این‌ها هم مِلک خدا هستند، دوباره مالکیت خدای متعال برقرار است، چیزی از دایره مالکیت او خارج نمی‌شود و به مالکیت پروردگار متعال و به مُلکش آسیبی وارد نمی‌شود، همه چیزش سر جای خودش است. نشانه‌اش هم همین است «وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ».

 

خدای متعال حمید است

فرمود «وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَميداً» این «كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَميداً» هم لطیف است یعنی اصلاً این که خدای متعال غنی است، این ربطی به ایمان و کفر شما ندارد. «وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَميداً» خدای متعال حمید است، این که شایسته ثناخوانی است، این جمال او و جلال او و اسماء او و صفات او، اساساً این ربطی به این ندارد که کسی ثناخوان او باشد یا نباشد، یا چیزی در محیط مُلک از آسمان و زمین آفریده باشد یا نیافریده باشد. «كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَميداً» این صفت ذاتی پروردگار متعال است.

 

معیار درجه‌بندی انسان‌ها تقواست

فرمود: «..إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم‏..»[4] در این آیه کریمه وصیت خدای متعال به همه انسان‌ها از اولین تا آخرین، آن وصیتی که از طریق انبیاء الهی و بندگان برگزیده خدای متعال ارائه شده، آن هم با این تأکید یک کلمه بیشتر نیست، یک کلمه است، «اتقوا الله» خیلی جالب است «أن اتقوا الله» یعنی اگر چیز دیگر بود خب آن را می‌آوردند، وصیت خدای متعال یک کلمه بیشتر نیست. از این جا می‌خواهد به شما بگوید که اگر معیاری برای درجه‌بندی انسان‌ها وجود داشته باشد‌ تقواست، چیز دیگری نیست، باز هم این است. این که فرمود ما شما را متنوع آفریدیم، «..وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا..»[5] این‌ها برای این است که بین شما ارتباطات شکل بگیرد، بین سیاه و سفید و شرق و غرب و قبایل و فرهنگ‌های مختلف روابط شکل بگیرد. این تنوع مال این است، وَالا چهره‌ها و رنگ‌ها و این‌ها هیچ کدام هیچ دلیلی بر تفاضل نیست. یک معیار بیشتر وجود ندارد فرمود: «إنَّ» این خیلی آیه تکان‌ دهنده‌ای است، «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم‏..» معیار فقط تقواست، هر کسی باتقواتر است پیش خدای متعال گرامی‌تر است. از چه نَسَبی است؟ هر نسبی، از چه مملکتی است؟ از هر مملکتی، از چه قبیله‌ای است؟ از هر قبیله‌ای، از چه رنگی است؟ از هر رنگی، هیچ مهم نیست. فقط و فقط آن چیزی که بین شما و خدای متعال قرار می‌گیرد تقواست. هر چه درجه تقوای شما بالاتر شد، نزد خدای متعال رتبه تقوایی‌تان بالاتر شد، نزد خدای متعال درجه‌تان ارتقاء پیدا می‌کند.

زمانه امام رضا (علیه‌الصلوةوالسلام) شخصی به نام زیدالنار فتنه‌گری می‌کرد، آتش روشن می‌کرد و اغتشاش‌گر بود، طبعش این‌گونه بود، این را دستگیرش می‌کردند گاهی حضرت رضا (علیه‌السلام) وساطت می‌کردند، آزاد می‌شد. یک دفعه دیگر که مرتکب شده بود حضرت به او گفت آخر تو چه فکر کردی؟ به حضرت گفت آخر شما برادر من هستی. یعنی از تو  توقع  دارم. حضرت فرمود: «أَنْتَ أَخِي مَا أَطَعْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» مادامی که در اطاعت حق باشی برادر من هستی، این چه توقعی است تو داری که همیشه بروی خراب‌کاری کنی من بیایم مدام وساطت کنم. این که نمی‌شود. اگر تو خیال می‌کنی که برادر من هستی، فرزند امام کاظم (علیه‌السلام) هستی، این مسئله‌ای را برای تو حل نمی‌کند. فرمود هیچ خویشاوندی بین خدای متعال و احدی از بندگانش وجود ندارد، فقط یک کلمه وجود دارد و آن اطاعت و تقواست. آن که نسبت برقرار می‌کند بین انسان و خدای متعال فقط همین است. وَالا این که حالا مثلاً فرزند فلان امام است، فلان پیغمبر است خب باشد، مسئله‌ای را حل نمی‌کند. عمده این است. بعد هم در ادامه حضرت فرمودند «إِذاً أَكْرَمُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ(ع)» چون موسی بن جعفر این کرامت را با تقوا، رعایت، ریاضت، شب‌زنده‌داری، دعا و مناجات و رعایت حریم‌ها به دست آورده، تو هم این‌طور به دست می‌آوری. اگر این‌طور باشد که پس معلوم می‌شود تو مقامت پیش خدای متعال خیلی بالاتر از موسی بن جعفر (علیه‌السلام) است. خیلی استدلال جالبی هست در آن متن. «أَنْتَ أَخِي مَا أَطَعْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» نه این خبرها نیست.

یک کسی هم به حضرت رضا (علیه‌السلام) گفت که «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا خَيْرَ خَلْقِ اللَّه‏» حضرت بلافاصله به او معیار دادند، فرمودند می‌دانی چه کسی نزد خدای متعال بهترین خلق خدا است؟ فرمودند آن کسی که از همه با تقواتر است. اگر من آن هستم خب باشد، حضرت به او معیار دادند، معیار  این را به تو می‌گوید «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا خَيْرَ خَلْقِ اللَّه‏» البته طرف معلوم می‌شود آدم عارفی بوده، توجه داشته، بلافاصله حضرت فرمودند «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم‏» معیار «من الأولین و الآخرین» یک کلمه بیشتر نیست، تقواست.

 

معیار غنا و فقر در پیشگاه خدا تقواست

فیلم و بازی و حرف و حدیث و دیگران راجع به ما چه فکر می‌کنند و چه فکر نمی‌کنند، چه تصویر ذهنی از ما دارند؟ چه ندارند؟ همه این‌ حرف‌ها شوخی‌های این دنیاست. این مسئله‌ای را حل نمی‌کند. یک کلمه بیشتر نیست لذا می‌گویند «إن الفقر و الغناء بعد الأرض علی الله تبارک و تعالی» این جا معلوم نیست کسی چه کاره است؟ وقتی شما را عرضه کردند به ساحت قدس ربوبی، معلوم می‌شود چه کسی تقوا دارد، چه کسی ندارد؟ «إن الفقر و الغناء بعد الأرض علی الله تبارک و تعالی»‌ آن جا معلوم می‌شود. فرمود این جا که همه چیز درهم‌ است، کفر و ایمان و معصیت و تقوا و خیر و شر و مرگ و زندگی و حلال و حرام و همه چیز با هم قاطی است. این جا که معلوم نمی‌شود، آن روز که پرده بیفتد معلوم می‌شود در درگاه الهی کی چی دارد و چه قدر دارد. معیار غنا و فقر در پیشگاه خدا تقواست. «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم‏» متاع‌ فقط تقوا است، هر میزان که طرف تقوا داشته باشد.

لذا همه چیز به نوعی برمی‌گردد به همین عنوان پر جاذبه‌ای که هست، یعنی تقوا. تقوا هم در آن اولین کلمه معنا شد که «لُزُومِ أَمْرِهِ»، می‌گوید انسان خودش را ملازم امر الهی بداند. این امر هم این جا اعم از نهی است، این جا این که ما تقسیم می‌کنیم امر و نهی نیست. در آن معنای واسع نهی هم باز امر است. یعنی این «لزوم أمره» همه را در برمی‌گیرد. یعنی آن وقتی که شما ملازم هستید با این امر الهی را رعایت کنید.

ان شاءالله خداوند تبارک و تعالی توفیق بدهد و روزی کند به همه ما.

 

تقویت فکر و ذکر ایمان را قوی می‌کند

من خواسته خدای متعال را ترجیح می‌دهم به خواسته خودم. بعضی وقت‌ها یک صحنه‌هایی هست که برای طرف کشف می‌شود. وقتی شخص رعایت می‌کند پرده از جلوی چشمش کنار می‌زنند. گاهی در این حد است. مثلاً آن پشتوانه‌های فکری، نظری، همه‌اش پیش‌برنده است. در جنبه سازندگی محیط شخصیت را دارد و ریشه‌ها را هم تقویت می‌کند. ذکر خیلی مؤثر است یعنی همان توجه به خدای متعال. توجه خیلی مؤثر است. مخصوصاً در این سن نوجوانی و جوانی خیلی پیش برنده است. لذا مثلاً مجالس ذکر، مناجات، یا ذکرهای خاص، مثلاً یک وقت‌هایی وسط یک بازی است، وسط یک زندگی است، وسط یک کاری است، یک توجهی، یک تنبهی، وقتی به طرف داده می‌شود سازندگی‌اش فوق‌العاده است. مخصوصاً‌ مثلاً در طبیعت‌گردی. یک لحظه‌هایی گاهی پیش می‌آید که در آن لحظه‌ها خیلی مؤثر است و هیچ وقت طرف فراموش نمی‌کند. مثلاً با یک نشانه‌ای از خدای متعال طرف روبه‌رو می‌شود، با یک آیه‌ای روبه‌رو می‌شود.

بنابراین هم تقویت فکر، هم تقویت ذکر، طبعاً ایمان را تقویت می‌کند. ولی راه نزدیک‌تر برای بچه‌ها همین التزام‌های عملی و دستورالعمل‌های جاری زندگی است.

 

ذکرالموت پیش‌برندگی دارد

سن که از سی می‌گذرد آن جاها دوره‌های به اصطلاح گسترش تعلقات است، یعنی همین‌جور شروع می‌شود آرزوهای انسان مثل قلاب‌ها دائم او را می‌بافد به محیط دنیایی. به نص کلمات اولیاء خدا آن چیزی که می‌تواند همه این رشته‌ها را پاره کند و آزاد کند، یک چیز بیشتر نیست که آن «ذِكْرِ الْمَوْت‏» است. خیلی پیش برنده است، خدا روزی کند. آن وقت همین «ذکر الموت» بعدها انسان را به مرگ‌ آگاهی می‌رساند. اگر به لطف خدای متعال ادامه بدهد انسان را می‌رساند به یک نوع شهود. می‌رساند به یک جایی که دیگر تمنا هم در آن شکل می‌گیرد. یعنی می‌رساند به آن مراحل که اگر مرحله تمنا شکل بگیرد، در سوره مبارکه جمعه می‌فرماید: «إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»[6] گفت اگر راست می‌گویید مرگ را بخواهید. تمنای مرگ داشته باشید که این تمنای مرگ یک مرحله تکامل یافته‌ای از آن باور انسان به حضرت حق تبارک و تعالی است.

 

زیست فقهی

چیزی که پیش برنده است زندگی فقهی است. زندگی فقهی یعنی زندگی‌ای که در آن التزام به امر و نهی الهی جدی است. در گفتارش، در رفتارش، در دیدارش، در شنیدارش، در معاشرتش، خریدش، فروشش، طهارتش، نجاستش، نمازش، روزه‌اش، تمام زندگی‌ انسان این‌ جا برای او از جانب خدای متعال قاعده‌مند و یک سبکی است، اندازه‌هایی تعریف شده است.

اگر بخواهید یک مقدار بیشتر این را برای بچه‌ها رمزگشایی کنید، به نظرم آن جنبه که در خود این آیه کریمه آمده و خیلی برای ما راه‌گشاست، آن محبت است. این «وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض‏..» یعنی همین مملوکیت، هم درباره خودمان، هم درباره آن‌چه که در محیط این عالم آفریده شده. این خیلی فطری است، خیلی کمک کننده است و تقویت می‌کند بنیه شخص را. محبت را هم تقویت می‌کند، چون انسان وقتی احساس کرد که مال کسی است، به او یک تعلق خاطری پیدا می‌کند. مخصوصاً وقتی که این ارتباط، ارتباط تکوینی باشد نه مالکیت ظاهری که نیست. بحث خلقت و آفرینندگی است. بعد هم مسئله محبت باب محبت را این جا باز می‌کند. باب محبت خیلی پیش برنده است. که از نقطه آغاز این است و در امتداد هم این است، بعد هم وقتی انسان در مقاطع بالاتر قرار می‌گیرد باز هم همین باب محبت است.

خدا را قسم می‌دهیم به حق امیرالمؤمنین (علیه‌الصلوةوالسلام) توفیق تحصیل تقوای خودش را فراوان و فراوان روزی همه ما قرار بدهد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.

اللهم صل علی محمد و آل محمد

 



[1] شرح نامه 31 نهج‌البلاغه

[2] آیه 70 سوره اسراء

[3] آیه 3 سوره انسان

[4] آیه 13 سوره حجرات

[5] همان

[6] آیه 6 سوره جمعه



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *