متن درس‌هایی از دعای بیستم صحیفه سجادیه، جلسه «۷۹» 1402/2/18


پیوند های مرتبط »
فایل pdf
متن درس‌هایی از دعای بیستم صحیفه سجادیه، جلسه «۷۹»
به توفیق الهی این قطعه نورانی از دعای مکارم الاخلاق را جلسه گذشته خواندیم و توضیحاتی را تقدیم کردیم. خلاصه مطلب این شد که انسان مؤمن نسبت به کیان شخصیت و عزت و حقوق خودش که امانت‌هایی هستند از سوی خدای متعال حساس است و از حریم عزت خودش، از حقوق خودش، از آنچه که خداوند تبارک و تعالی به او کرامت کرده و در اختیار او گذاشته پاسداری می‌کند. گاهی وقت‌ها علاوه بر تدابیر خود شخص برای صیانت از حقوق و شخصیت و عزت و کیان خودش در برابر ظلم و ستم و احجاف دیگران، درک می‌کند که باید با همه وجودش از خدای متعال کمک بخواهد. یعنی مواردی است که انسان را در موضع اضطرار قرار می‌دهد. این جا است که از خدای متعال کمک می‌خواهد و دفاع الهی را طلب می‌کند. این جمله اول بود «وَ لَا أُظْلَمَنَّ وَ أَنْتَ مُطِيقٌ لِلدَّفْعِ عَنِّي».

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا أُظْلَمَنَّ وَ أَنْتَ مُطِيقٌ لِلدَّفْعِ عَنِّي، وَ لَا أَظْلِمَنَّ وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى الْقَبْضِ مِنِّي، وَ لَا أَضِلَّنَّ وَ قَدْ أَمْكَنَتْكَ هِدَايَتِي، وَ لَا أَفْتَقِرَنَّ وَ مِنْ عِنْدِكَ وُسْعِي، وَ لَا أَطْغَيَنَّ وَ مِنْ عِنْدِكَ وُجْدِي».

 

پاسداری از کیان شخصیت و عزت و حقوق

به توفیق الهی این قطعه نورانی از دعای مکارم الاخلاق را جلسه گذشته خواندیم و توضیحاتی را تقدیم کردیم. خلاصه مطلب این شد که انسان مؤمن نسبت به کیان شخصیت و عزت و حقوق خودش که امانت‌هایی هستند از سوی خدای متعال حساس است و از حریم عزت خودش، از حقوق خودش، از آنچه که خداوند تبارک و تعالی به او کرامت کرده و در اختیار او گذاشته پاسداری می‌کند. گاهی وقت‌ها علاوه بر تدابیر خود شخص برای صیانت از حقوق و شخصیت و عزت و کیان خودش در برابر ظلم و ستم و احجاف دیگران، درک می‌کند که باید با همه وجودش از خدای متعال کمک بخواهد. یعنی مواردی است که انسان را در موضع اضطرار قرار می‌دهد. این جا است که از خدای متعال کمک می‌خواهد و دفاع الهی را طلب می‌کند. این جمله اول بود «وَ لَا أُظْلَمَنَّ وَ أَنْتَ مُطِيقٌ لِلدَّفْعِ عَنِّي».

 

حرمت‌شناسی نسبت به حقوق دیگران

مطلب دوم حرمت‌شناسی نسبت به حقوق دیگران، داشته‌های دیگران، حریم دیگران و عزت دیگران است. این بخش هم بسیار بخش حساسی است در مناسبات ما با دیگران. آنچه که انسان مؤمن این جا توقع می‌کند درخواست کمک از خداوند تبارک و تعالی برای این است که ما وارد حریم دیگران نشویم و به آن‌ها از ناحیه ما ستمی و ظلمی روا داشته نشود. این هم مطلب دوم است که مطلب دوم مطلب بسیار حساسی است، علاوه بر همه مراقبت‌ها باید انسان برای آن از خدای متعال کمک بخواهد، یعنی با این که انسان مؤمن دائم المراقبه است که از ناحیه او نسبت به حق و حقوق و حریم و داشته‌های دیگران تجاوزی صورت نگیرد و ستمی واقع نشود با همه این احوال می‌داند که بالاخره از شرّ نفس در امان نیست، «وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ»[1] مواقفی پیش می‌آید که انسان ممکن است وارد حقوق و حریم دیگران بشود. گاهی دانسته گاهی هم حتی ندانسته. بنابراین این جا هم از خدای متعال کمک می‌خواهد، می‌گوید تو می‌توانی جلوی من را بگیری و من را نگه داری من وارد حریم دیگران نشوم و گرفتار ستم به آن‌ها نشوم، این دو قسمت جلسه گذشته توضیح داده شد.

 

هدایت‌خواهی از پروردگار متعال

مطلب سوم «وَ لَا أَضِلَّنَّ وَ قَدْ أَمْكَنَتْكَ هِدَايَتِي» مسئله گمراهی است. این که بالاخره راه‌های پیش روی ما در زیست این جهانی محفوف به شبهه‌ها است، به تاریکی‌ها است، به خطرگاه‌ها است، به پرتگاه‌ها است، یک راه امن و شسته و روفته‌ای نیست. هم دام هست و هم دانه هست. گفت صد هزاران دام و دانه است ای خدا / ما چو مرغان نحیف و بی‌نوا. یک دفعه می‌افتد در این دام‌ها. جاذبه‌های درونی، کشش‌های نفسانی، عوامل بیرونی، شیاطین، شیاطین جن و انس به توضیحی که داده شد این‌ها بالاخره اسباب گمراهی‌های ما هستند.

طبع انسان مؤمن هدایت‌خواه و هدایت‌پذیر است. مؤمن طالب هدایت است و وقتی هدایت در دسترس او قرار گرفت پذیرش دارد. هدایت‌خواهی و هدایت‌پذیری نعمت بسیار بسیار بزرگی است که خداوند تبارک و تعالی ممکن است روزی کسی کرده باشد، همین هم عامل نجات می‌شود. از آن طرف هم خداوند تبارک و تعالی اسباب هدایت را برای انسان‌ها فراهم کرده، درون عقل، بیرون وحی. و این دو دست‌شان در دست هم است برای این که انسان را از این عالم پر از ضلالت‌ها و گمراهی‌ها و لغزشگاه‌ها نجات بدهند. انسان می‌تواند به رغم همه این جاذبه‌های درونی و بیرونی، لغزشگاه‌ها، ابهام‌ها و تاریکی‌ها تحت نور هدایت پروردگار متعال به سلامت بگذرد. می‌گوید تو می‌توانی من را هدایت کنی که هادی مطلق هستی و همه اسباب هدایت به دست توست تا من گرفتار گمراهی نشوم، این هم مطلب سوم.

 

درخواست رزق واسع از پروردگار متعال

مطلب چهارم «وَ لَا أَفْتَقِرَنَّ وَ مِنْ عِنْدِكَ وُسْعِي» مسئله فقر است. می‌گوید من گرفتار نیازمندی به دیگران نشوم. فقر آن جاست که نیازهای زیستی انسان را در شرایطی قرار بدهد که گویا ستون فقرات او شکسته و نیازمند امدادرسانی از طرف دیگران است، این می‌شود فقر. فقیر یک چنین کسی است. می‌گوید در حالی که تمام رزق من در وسعت بیکرانه‌اش دست توست من گرفتار فقر نشوم «وَ لَا أَفْتَقِرَنَّ وَ مِنْ عِنْدِكَ وُسْعِي». انسان مؤمن برنامه‌ریزی، تدبیر و همه این‌ها را برای جلب رزق و فضل الهی دارد. ابتغاء فضل به اصطلاح قرآن «وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّه‏»[2] ابتغاء فضل الله، این جزو اوامری است که متوجه انسان‌ها است، انسان مؤمن تلاش می‌کند برای طلب روزی خودش، سهم خودش را به دست بیاورد، از خداوند تبارک و تعالی هم طلب وسع در روزی دارد. به این اعتبار که هم بتواند عزتش را حفظ کند، هم بتواند اسباب رشد خودش را فراهم کند، یعنی گرفتار تنگناهایی نشود که در فرآیند رشد او اثر منفی بگذارد. چون گاهی این گونه است که جلوی رشد انسان را از نظر شخصیتی می‌گیرد. چقدر وقت او را تلف می‌کند که نتواند به علم و ایمان و سیر و سلوک و بندگی و این‌ها برسد. همیشه باید دوندگی کند برای اندکی. لذا وسع از این دو جهت است به اضافه جهت سوم.

بنابراین یکی حفظ عزت است، یکی رشد است، و سوم هم گشایش دست است برای انفاق و خیررسانی و بالاخره رسیدگی به دیگران. هیچ وقت انسان مؤمن وسع را برای کنز نمی‌خواهد که بخواهد مثلاً یک امکاناتی، نعمتی، مالی، اموالی، چیزی در اختیار او قرار بگیرد که این‌ها را فقط برای خودش کنز کند. چون اهل إطراف و تبذیر و اسراف و خوشگذارانی و این چیزها نیست. اهل کفاف و قناعت است. به همین خاطر اگر وسع روزی برای او فراهم شد به لطف خدای متعال برای او اسباب رشد می‌شود.

این وسع، توسعه در روزی، مطلب اساسی و مهمی است. نقش آن در زیست کریمانه انسان، در رشد او، در کمال اخلاقی او، در انجام اعمال صالح او نقش قابل ملاحظه و قابل توجهی است، لذا این را از خدای متعال می‌خواهد. اگر یادتان هم باشد همین چند جمله قبل از خداوند تبارک و تعالی خواستیم، امام (علیه‌السلام) ما را راهنمایی کرد از خدای متعال بخواهید که وسیع‌ترین روزی ما را در زمان پیری ما قرار بدهد «وَ اجْعَلْ أَوْسَعَ رِزْقِي عِنْدَ كِبَرِ سِنِّي‏». از نظر امام (علیه‌الصلوةوالسلام) مسئله وسعت رزق برای مؤمن اهمیت زیادی دارد، چه از نظر اجتماعی و زیست جمعی، چه از نظر زیست فردی و شخصی. می‌فرماید وقتی که وسع من، رزق وسیع من و روزی فراخ من دست توست من گرفتار فقر نشوم «وَ لَا أَفْتَقِرَنَّ وَ مِنْ عِنْدِكَ وُسْعِي». این کلمات هم قشنگ است. «أَمْكَنَتْكَ هِدَايَتِي‏». این همان نگرش توحیدی است که جلسه گذشته راجع به آن توضیح دادم.

 

درخواست از پروردگار برای در امان ماندن از خطر طغیان

و اما مطلب بعدی که می‌شود مطلب پنجم «وَ لَا أَطْغَيَنَّ وَ مِنْ عِنْدِكَ وُجْدِي» می‌گوید من گرفتار طغیان نشوم. این را بخواهیم معنایش کنیم می‌گوییم طغیان یعنی سرکشی. طغیان معنای خیلی وسیعی دارد، خروج از قواعد، عبور از قوانین، عبور از مرزها، قرار گرفتن در برابر مولا، خروج از قاعده اطاعت و بندگی، زیرپا گذاشتن فرمان مولا، این‌ها می‌شود طغیان که درست نقطه مقابل آن عبارت است از بندگی و اطاعت، عبودیت، خضوع، خشوع، اطاعت، تحت امر بودن. طیغان به معنای خروج بر مولا، عبور از مرزها، زیرپا گذاشتن قواعد، خارج شدن از اطاعت، گیسختن رشته بندگی، به این‌ها می‌گویند طغیان. این جا می‌فرماید که من گرفتار طغیان نشوم. «وَ لَا أَطْغَيَنَّ وَ مِنْ عِنْدِكَ وُجْدِي» وُجد به معنای ثروت است، به معنای بهره‌مندی خاص و توانگری است. جِدّه به معنای ثروت است، به معنای داشتن، مال و ثروت و تمکّن و همین چیزی که در فارسی کلمه توانگری گفته می‌شود که عمدتاً جنبه مال و بهره‌مندی مالی دارد، یک مقدار مثلاً بهره‌مندی خانواده، نسب و این‌ها می‌آید، شخصیتی، شاید یک مقدار هم آن اعتبار اجتماعی و جایگاه و مناصب و امثال این‌ها هم یک وقت به آن برسد ولی عمدتاً بیشتر ناظر به تمکّن مالی است.

ما در جمله قبلی از خدای متعال وسعت خواستیم. گفتیم من گرفتار فقر نشوم وقتی رزق من دست توست که کریم هستی و واسع هستی. «واسعٌ»، از اسماء خدای متعال واسع است. وقتی رزق من دست واسع علی الاطلاق است من گرفتار فقر بشوم؟ که این همه عوارض مادی و معنوی و اجتماعی و خانوادگی و این‌ها برای من خواهد داشت. من چشم امیدم به رزق لایحتسب من عند مولا است که آن از دست خدای متعال به من برسد و نگذارد من ذلیل بشوم، خوار بشوم، زیردست بشوم. پس این درخواست ما بود.

این طرف مسئله، مسأله خطر طغیان است. حالا اگر خداوند تبارک و تعالی به کسی امکانی داد، مکنتی داد، ثروت وسیعی داد، این باب را برای او باز کرد، آن جا خطری که تهدید می‌کند خطر طغیان است. قرآن کریم این مطلب را به عنوان یک قاعده مطرح کرد. ما در مباحث انسان‌شناسی یک سری قواعد داریم که این قواعد خیلی باید مورد توجه قرار بگیرند. در فرآیند رشد، در زیست انسان، جنبه یک قانون و قاعده جدی دارد. آن قاعده این است «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏»[3]، «إنّ الانسان» یعنی همگانی است، ناظر به طبع انسان است، طبع انسانی این گونه است که در معرض طغیان است.

ببینید چقدر محکم «إنّ الانسان لیطغی» که این إنّ، الف و لام بر انسان، لام بر سر یطغی، این‌ها همه‌ حکایت از استحکام، جدیت و قطعیت این قاعده دارد که انسان به قول طلبه‌ها بماهو انسان در معرض طغیان است. این الف و نون انسان گاهی با خسران است، گاهی با طغیان است.

 

طبع انسان مستغنی و بهره‌مند در معرض طغیان است

«إنّ الانسان لیطغی» این طغیان‌گر است، طغیان خواهد کرد. چه وقت؟ «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏»[4] وقتی که ببیند دستش باز شده، ببیند امکانات در اختیارش است، این جا معرکه طغیان است. از منظر قرآن کریم طغیان مربوط به تمکّن و استغناء است. وقتی کسی در مرتبت استغناء قرار می‌گیرد، یعنی بهره مادی، تمکّن، توانگری به سراغش می‌آید، وقتی دستش باز می‌شود این در معرض طغیان است. پس وقتی که یک قاعده محکم این گونه‌ای مطرح می‌شود مطلب خیلی حساس است. این را نمی‌شود از کنارش به آسانی گذشت. طبع هم هست، «إنّ الانسان» مثلاً «وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ»[5] بعد می‌گوید «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»[6] این جا هم می‌شود طبع انسان مستغنی و بهره‌مند در معرض طغیان است اِلّا کسی که تربیت شده باشد، کسی که تزکیه شده باشد، کسی که تهذیب شده باشد، کسی که ظرفیت پیدا کرده باشد.

ظرفیت این جاها به فریاد می‌رسد. انسان مؤمن از رهگذر ایمانش دارای ظرفیتی می‌شود که بهره‌مندی‌ها او را گرفتار طغیان نمی‌کند. یعنی این گونه نیست که آن بهره‌ها بر او مسلط بشوند و زمینه‌ای بشوند که نفس او بر او مسلط بشود. بهره‌مندی‌ها در اختیار او قرار می‌گیرند برای امر الهی، برای پیش‌برد مقاصد الهی، در اختیار او قرار می‌گیرند نه این که او در اختیار آن توانگری‌اش قرار بگیرد، بلکه توانگری او در خدمت عقل و سلامت و زیست سالم او قرار می‌گیرد. این قاعده کلی است.

 

فخرفروشی آغاز طغیان است

وقتی که انسان احساس کند آنچه که دارد و منسوب به او هست از دارایی‌ها، حالا به انواع و اقسامش، ما آن جا هم توانگری را عام می‌گیریم، استغناء عام گرفته بشود از انواع و اقسام بهره‌های مادی که جلوه ویژه‌اش همین مال و ثروت و این چیزها است. حالا برو جلوتر، خدم و حشم و چه و چه، امکانات مربوط به این دنیا. این اگر آنچه را که در اختیارش هست این را مال خودش بداند، آن‌ها را نسبت بدهد به خودش، به تجربه خودش،‌ به علم خودش،‌ به هنر خودش،‌ به زرنگی خودش، اگر به خودش نسبت بدهد یا به شرف و نسبت خودش که من جزء مثلاً فلان خانواده، فلان طائفه‌ام، وقتی این‌ها را به خودش نسبت می‌دهد این جا آن نقطه آغاز طغیان است. آغاز سرکشی و طغیان درست این جاست.

این جا اگر تحلیل فنی بشود عبارت است از جهالت. این چیزی که این جا وجود دارد حاصل نادانی و خودناشناسی است، وقتی طرف گرفتار این خودناشناسی و جهل به خویشتن بشود و نسبت‌های مرتبط با خودش را نشناسد یک چنین نسبت ناروایی را به خودش می‌دهد می‌گوید این مال من، علم من، شرف من، عزت من، آبروی من، خانواده من، جایگاه من، این‌ها است. این من، این‌‌ها را به خودش نسبت می‌دهد. یعنی کأنّ این‌ها براساس آن هنر و علم و دانایی و تجربه و زحمت و کوشش و کیاست و وقت‌شناسی و زرنگی خودش این چیزها را به دست آورده یا به نسب خانواده و امثال این‌ها یک چنین چیزی از اجدادی و فلان و این‌ها مثلاً به او رسیده و گیرش آمده. این آن نقطه‌ای است که نقطه آغاز است.

 

ضیق صدر، محصول خود فراموشی

این جهل به خویشتن و خود ناشناسی می‌شود مبنا. قدم بعدی‌ این است که خدای متعال را فراموش می‌کند. این جا یک نوع خود فراموشی گرفتارش می‌شود که حاصل این خود فراموشی می‌شود خدا فراموشی، خدای متعال را فراموش می‌کند، انگار نه انگار که این در این محیط عالم یک عبد است، یک بنده است. این را دیگر توجه ندارد. حاصل این می‌شود یک تنگنا، اصطلاح قرآنی‌ آن ضیق صدر است، این نتیجه‌اش می‌شود یک نوع تاریکی و تنگنایی از نظر شخصیتی که صدر است، صدر یعنی سینه، سینه نماد شخصیت فرد است. می‌گوییم شرح صدر، می‌گوییم ضیق صدر. یک کسی دارای شرح صدر است یعنی دارای سینه‌ای فراخ، شخصیتی گشاده و گسترده است، دیگری را می‌گوییم گرفتار ضیق صدر است یعنی گرفتار تنگنای شخصیتی است. این وقتی که گرفتار ضیق صدر شد یعنی به تعبیر شناخته شده پیش خودمان دچار بی‌ظرفیتی و کم‌ظرفیتی شده است. این بی‌ظرفیتی و کم‌ظرفیتی آن جایی است که هر مقداری از این داشته‌ها می‌تواند شخصیت او را چپ کند، این تحملش را ندارد. چپ کند یعنی چی؟ یعنی این کم‌ظرفیتی کار دستش بدهد. یعنی این که گرفتار فرح و سرور غیرمنطقی و غیرعقلانی می‌شود.

 

ضیق صدر عامل تولید خودشیفتگی و تبختر

قرآن کریم این فرح را تعبیر دارد که تصریح هم می‌کند «لا يُحِبُّ الْفَرِحينَ»[7] این را یادتان باشد که خداوند تبارک و تعالی این آدم‌های شادخوار و کسانی که گرفتار شادی‌های غیرعقلانی هستند این‌ها را دوست ندارد چون این‌ها بعداً گرفتار مصیبت‌های دیگری می‌شوند. این فرح یک نوع سرمستی در شخص به وجود می‌آورد، این سرمستی در وجود او تولید خودشیفتگی می‌کند، این زمینه می‌شود در شخصیت او برای تبختر، برای فخرفروشی، بعد می‌آید در مقایسه بین خودش و فقراء و نیازمندان و گرفتاران و آدم‌های حتی متوسط و این‌ها را نگاه می‌کند این جا گرفتار فخر می‌شود.

البته این‌ها هر کدام درجاتی دارد، هم آن فرح، هم این تبختر، این‌ها اندازه‌های مختلفی دارد یکسان نیست. این گرفتار آن فخرفروشی می‌شود، خودش را در نسبت با دیگران برتر می‌بیند، بعد علاقه‌مند می‌شود که دارایی‌های خودش را به رخ دیگران بکشد. این برای او می‌شود یکی از لذت‌های اصلی زندگی، یعنی یکی از شیرینی‌ها، حلاوت‌ها و لذت‌های زندگی او این است که این موجودی خودش را دائماً به رخ دیگران می‌کشد. با خانه آنچنانی، با لباس آنچنانی، با زینت آنچنانی، از این قبیل. با یک نوع قدرت‌نمایی و این‌ها، این‌ها را می‌خواهد به رخ دیگران بکشد. این از آن به دست می‌آید که معمولاً در کنار این تبختر و فخرفروشی معمولاً تحقیر دیگران هست. که حالا آن خودش یک باب دیگری است.

 

استثمار دیگران توسط فخرفروشی

آیا به این‌ جاها اکتفاء می‌شود؟ خیر، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏»[8] می‌رود جلوتر، جلوتر آن جایی است که از آنچه که دارد، از آنچه که در اختیار او هست برای استثمار دیگران استفاده می‌کند. یعنی این را وسیله‌ای می‌کند برای ورود به حقوق دیگران، حتی به حریم روانی دیگران اکتفاء نمی‌کند که دیگران آزرده می‌شوند. این همین جور دارد موجودی‌های خودش را به رخ این و آن می‌کشد، نه فقط از این لذت می‌برد بلکه با استفاده از آنچه که در اختیارش هست شروع می‌کند به حریم دیگران وارد شدن. این حریم دیگران از این که آن‌ها را تحقیر کند شروع می‌شود تا این که به حقوق آن‌ها تجاوز کند، تا این که آن‌ها را استثمار کند، در اختیار بگیرد، برای آن کام‌جویی‌های خودش از آن‌ها بهره‌کشی کند. همین‌طور می‌رود جلو تا آن جاهایی که گفت «أنا ربکم الاعلی»[9] یعنی تا یک چنین جاهایی هم امکان ادامه‌اش را دارد که خداوند تبارک و تعالی در باره مصداق قرآنی‌اش می‌گوید فرعون است «إنّه لیطغی» این گرفتار طغیان شده.

 

در جریان طغیان برای انسان ظلوم و جهول مرز وجود ندارد

قرآن راجع به فرعون می‌گوید «إِنَّهُ طَغى»‏[10] بعد به موسی و هارون دستور می‌دهد می‌گوید بروید به سراغ او، او را دعوت کنید ببینیم می‌شود برای او کاری کرد یا نه، دیگر راهی برای اصلاح او نمانده ولی بروید سراغش، «اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏ * فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‏»[11] اول هم که رفتید با او نرم صحبت کنید شاید بشود برای او کاری کرد، شاید این به خودش بیاید. حالا این کیست؟ کسی است که گفت «أنا ربکم الأعلی» یعنی همین جور یک مقدار باغ و راغ و امکانات و مثلاً ملک و حاکمیت یک مختصری، خیلی هم زیاد نبوده، آن مقداری که در اختیارش قرار گرفته بود، نسبت به ملک خداوندی که چیزی نیست، ولی همان مقدار یک دفعه او را رسانده به آن جا که می‌گوید «أنا ربکم الأعلی» دیگر خدای شما من هستم.

قرآن می‌خواهد بگوید که در جریان طغیان برای انسان ظلوم و جهول مرز وجود ندارد. اگر بیفتد در این جاده مرزی نمی‌شناسد. هرچه برود جلوتر باز می‌رود به مرحله بعدی و بعدی. این موضوع را شما هم در نسبت فردی می‌توانید مطالعه کنید هم در نسبت اجتماعی و زیست جمعی می‌توانید مطالعه کنید. تاریخ را ببینید، گذشته را ببینید، حال حاضر را نگاه کنید می‌توانید به صورت امروزی و سیستمی نگاه کنید به مسئله، مثلاً جریان استکبار، جریان استعمار همین است. این آن منطقه طغیان است. این ترمز بریده، این مرز ندارد. مرزی نمی‌شناسند مگر این که دست او را ببندند، وَالا جریان استکبار در اعمال حاکمیت و ظلم و زور و تصرف در حقوق دیگران و تعدی به دیگران، نه در فرهنگ، نه در اخلاق، نه در زندگی عادی و معیشتی و اقتصادی، اصلاً حد و مرزی نمی‌شناسد. پس این شد آن قاعده کلی.

 

همه در معرض طغیان هستیم

یادتان باشد وقتی ما راجع به «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏» صحبت می‌کنیم این گونه نشود که جنابعالی همان اول خودت را از آن استثناء کنی. بگوییم خیلی خوب بینیم کی بود، چی بود. این خطرناک است. یادتان باشد که آن قاعده کلی که گفت «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي‏»[12] این فراگیر است، آن هم قاعده است. و جنابعالی هم یکی از همان مصادیق هستی که در معرض هستی، «إلا ما رحم ربی» یعنی خدا رحم کند. این هم مربوط می‌شود به همان بحث ظرفیت‌ها.

براساس آن طبع آدم‌ها و ظرفیت‌ها و تنوعی که دارند که فرمود «وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً»[13] انسان‌ها طور و متنوع خلق شدند. در آن طور خودش، در آن دور خودش، در آن مرتبه و جایگاه خودش هر کسی در معرض این طغیان هست. من مُبرّا نیستم. مثلاً یک جا انسان یک دسترسی برای او هست، یک امکانی برای او فراهم است، این در معرض است. شما در این قاعده ظرفیت دیدید مثلاً به کسی یک مسئولیتی می‌دهند یک حکمی به او می‌دهند؛ یک قصه مشهوری هست که در کتاب‌های قدیمی حتی به شعر و این چیزها هست. این که طرف را مسئولیت داده بودند، حالا مثلاً مأمور کردند که آب کردن این آفتابه‌ها در اختیار شماست. یعنی می‌خواهم بگویم در این حد است. ببینید این آن ظرفیت است. این در همان جای خودش به او که این مقدار اجازه داده باشند باز آن جا دارد به تعبیر خودمان اعمال مدیریت خودش را می‌کند و اگر آن زمینه‌ باشد طغیانش را انجام می‌دهد، همان جا به همان اندازه. آدم‌ها با هم خیلی فرق می‌کنند. حالا تا بروید در حد و اندازه دیگری که این مسئله توانگری و ظرفیت را بخواهید مباحثه کنید این هست. دیدید دیگر، قیافه‌ها عوض می‌شود و مثلاً دیگر انگار نه انگار این همان آدم دیروزی است. یک چیزی به او رسیده، یک پولی گیرش آمده، یک امکاناتی، اصلاً دیگر نمی‌شناسد و بعد دیگر کم‌کم قیافه‌های آنچنانی می‌گیرد، این‌ها هست. غرض این که «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏» این قاعده است. ذهن فقط نرود سراغ فرعون و قارون و چه و این‌ها. آن‌ها مصادیق خاص آن هستند، وَالا این در زیست همه ما جاری است.

 

هر چه داریم از فضل خداست

«وَ لَا أَطْغَيَنَّ وَ مِنْ عِنْدِكَ وُجْدِي» لذا این جا ما از خدای متعال ظرفیت می‌خواهیم. خدایا به من ظرفیت بده، شرح صدر بده. با این ملاحظه که وجُد من،‌ دارایی من، بهره من به هر اندازه‌ای که هست این از طرف توست، این که مال من نیست. این نگاه درست است، این زاویه دید از این جا باید اصلاح بشود. این درست نقطه مقابل آن نگاه طغیان‌خیز است. نگاه طغیان‌خیز می‌گوید مال من، این همه‌اش را به خودش نسبت می‌دهد، این جا می‌گوید مال خدا است، المال مال الله، العبد عبدالله، الملک لله، همه‌اش مال اوست. من این جا چه کاره ماجرا هستم؟ می‌گوید هیچی. هیچ بن هیچ بن هیچ بن هیچ، هر بخشی هم که به من نسبت پیدا کرده فضل است، همه‌اش فضل خدای متعال است. یک طرفه است. استحقاقی نیست، حقی این جا وجود ندارد. مولا یک طرفه در اختیار من گذاشته. از اصل وجود من،‌ از بودن من تا اعضا و جوارح و سلامتی و نسبت‌ها و استعدادها و زرنگی‌ها و هرچه که هست خب هیچ کدام مال من که نیست، همه‌اش مال اوست. این نگاه حیات‌بخش و نجات‌بخش است. این است که جلوی طغیان را می‌گیرد.

 

گسترش ظرفیت توسط زیست موحدانه و مؤمنانه

آن وقت جالب است که هرچه که به او بیشتر بدهند اگر آن ظرفیت باطنی هم همراهش بیاید، یعنی در نسبت با آن موجودی‌هایی که به او می‌رسد در نسبت‌ها، اعتبارهایی که در اختیارش قرار می‌گیرد، هرچه که این ظرفیت درونی یاری کند و گسترده‌تر باشد این احساس افتقارش، احساس نیازش به درگاه خدای متعال، احساس بندگی‌اش، خشوعش، تواضعش نسبت به خلق، فروتنی‌ و خاکساری او بیشتر و گسترده‌تر می‌شود. این آن مسیر درست است، این‌ها همزمان با همدیگر می‌رود جلو. به این ترتیب این شخصیت چپ نمی‌کند، چپه نمی‌شود. مثل یک ماشینی که بار اضافه می‌زند، این دارد در مسیر همین جور می‌رود، شما هم دیدید یک وقت‌هایی آدم احساس می‌کند این الان است که مثلاً برگردد، چپ کند. خب این بارش زیادتر از توان و ظرفیتش است. خدا نکند باری اضافه از توان ما و ظرفیت ما روی دوش ما گذاشته بشود. این آیات قرآنی خیلی آیات عجیبی است «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»[14] آن را که ما تحملش را نداریم روی دوش ما نگذار. این خیلی معنای گسترده‌‌ای دارد. «وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ»[15] خدایا به ما رحم کن، بیشتر از توان‌مان، بیشتر از ظرفیت‌مان به ما نده. نه علم، نه اعتبار، نه مال، نه امکانات، بیشتر از ظرفیت ما به ما نده که باعث بدبختی و بیچارگی و نابودی ما می‌شود.

اما آنچه که ظرفیت را در انسان گسترش می‌دهد یک کلمه است، زیست موحدانه و مؤمنانه. یک نگرش توحیدی است. هرچه که انسان از نظر توحید بنیه‌اش تقویت بشود ظرفیت او گسترده‌تر می‌شود که قرآن کریم شرح صدر را در انسان محصول نگرش توحیدی می‌داند. جهان‌بینی توحیدی، ایمان، باور به حضرت حق تبارک و تعالی، آن است که نجات‌بخش است و این باعث می‌شود که انسان ظرفیت پیدا بکند، این وجودش وجود گسترده‌ای می‌شود.

 

مسئله طغیان از منظر قرآن کریم

در ارتباط با بحث طغیان قرآن یک مثالی در سوره مبارکه قصص دارد که خیلی جالب است. سوره قصص به تفصیل ماجرای حضرت موسی بن عمران (علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام) را مطرح می‌کند، «وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»[16] از نوزادی حضرت موسی شروع می‌کند می‌رود تا کوه طور و می‌برد تا آن مراتب بالا تا شرفیابی خدمت حضرت شعیب و حالا وقایعی که برای حضرت موسی اتفاق افتاده. مخصوصاً اوج آن هم ظاهراً این جا باشد «فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ»[17] حضرت موسی به خانواده‌اش گفت همین جا بایستید آن جا یک آتشی است، گفت بروم ببینم آن جا کسی هست به ما کمک کند یا یک شعله آتشی بیاورم «لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ» این‌ها یخ کرده بودند، گفت بروم یک کمی آتش بیاورم «فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى‏ إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ»[18] آن قله ماجرای حضرت موسی برای سلوک خودش این جاست که دیگر مأموریت پیدا می‌کند.

این ادامه پیدا می‌کند می‌آید تا یک قصه فرعی در ماجرای جناب موسی بن عمران (علیه‌السلام)، «إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ»[19]. آن ماجرای فرعی ماجرای قارون است. مثال یک آدم کاملاً بی‌ظرفیت، افسار گسیخته، یله، رها و رشته بندگی پاره کرده. نه که خیال کنید «مِنْ قَوْمِ فرعون» بلکه «مِنْ قَوْمِ مُوسَى». چون در این تقسیم‌بندی‌ها یک جریانی داریم، جریان فرعون و طائفه فرعونی و قبطی‌ها، یک طرف آن بنی‌اسرائیل و موسوی‌ها هستند یعنی همین طائفه حضرت موسی.

قرآن این جا تأکید می‌کند «إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَيْهِمْ...» از خودشان بود که افتاد به جان خودشان. «فبغی علیهم» این «بغی» یعنی همین شورش کردن و سرکشی کردن و‌ ‌این‌ها که در باره‌اش داشتیم صحبت می‌کردیم. عبارةٌ أخری طغیان است. «وَ آتَيْناهُ» این «آتیناه» هم این جا قشنگ است می‌گوید ما دستش را خیلی باز کرده بودیم «مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ...» می‌فرماید ما از گنج‌ها این قدر به او داده بودیم، این قدر به او امکانات دادیم که کلید آن گنجینه‌ها را یک جمع انسان‌های تنومند قدرتمند هم به زحمت می‌توانستند حمل کنند. «لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ»‌ آدم‌های قوی از عهده حمل کردن کلیدهایش برنمی‌آمدند. «إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ..» یک جمعی از خود خیرخواهان، از خود بنی‌اسرائیل، از همان دوستان حضرت موسی، از فامیل‌های خودش شروع کردند او را نصیحت کردن. نقل این نصایح به منزله تصدیق و امضاء آن است.

«إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحينَ» چه خبر است این جور این همه فرح و سرور و شادخواری؟ مگر نمی‌دانی خدای متعال آدم‌های سرمست و این‌طور از خود بی‌خود شده به خاطر داشتن مال و منال و امکانات را دوست ندارد. «وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ...»[20] با این چیزی که خدای متعال به تو داده آخرتت را طلب کن، یعنی آن زیست ابدی خودت را اصلاح کن. البته «وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا..» برای زندگی دنیا هم ما حرفی نداریم، خب یک بهره‌ای از آن بردار «لاتنس نصیبک» نمی‌گوییم کلاً رها کن بزن برو به کوه و بیابان و زندگی کلبی و رواقی، این‌ها را که به تو توصیه نمی‌کنیم. نه، به اندازه زیست کفایتی هم بردار «وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ...» همچنان که خدای متعال به تو احسان کرده، این امکان را به تو داده، سرمایه را داده، پول را داده، این گنجینه‌ها را به تو داد «احسن» حالا تو هم احسان کن، این را به کار بینداز برای انواع و اقسام کارهای خوب، قشنگ، زیبا، رسیدگی به دیگران و کارهای اجتماعی، خدمات، رسیدگی به نیازمندان. «وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ..» دنبال فساد در زمین نباشد. این فساد همین چیزهایی است که از تبختر و این‌ها گفتیم. این‌ها دیگر در آن هست تا این ستم به دیگران و تعرض به حتی دارایی‌ها و اموال و امکانات دیگران. «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ» ببینید آن «لایحب الفرحین» با این «لایحب المفسدین» این‌ها کنار هم است. این‌ها همان مراتب است.

فرح و شادی‌های غیرمعقول که ناشی از آن نگاه شرک‌آلود است حاصلش می‌شود فساد. این که خدای متعال «لایحب الفرحین» این در امتداد به کجا می‌رسند؟ می‌شوند مفسدین، این‌ها می‌افتند به دام فساد. حالا پاسخ چه بود؟ این‌ها نصیحتش کردند. در جواب نصیحت این خیرخواهان شما فکر می‌کنید قارون چه گفت؟ «قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا وَلَا يُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ»[21] گفت استحقاقش را داشتم که به این چیزها رسیدم. خودم زرنگی کردم، خودم دانشش را داشتم، خودم بلد بودم به این ثروت‌ها رسیدم. «عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدي» ببینید فاصله این عندی تا عند الله چقدر است. «عندی، علی علمٍ عندی» بعد این جا البته خدای متعال می‌گوید «أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ ...» این بیچاره بدبخت مگر خبر نداشت، نمی‌دانست «أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً...»[22] این چه خیال کرده. مگر این خبر ندارد قبل از این خیلی‌ها آمدند این جا و رفتند. خب این هم یکی از آ‌ن‌ها. و کم نبودند کسانی که خیلی قوی‌تر از این بودند، امکانات‌شان بیشتر از این بود، ثروت‌شان بیشتر بود، غلام و خدم و حشم و کنیزشان از این بیشتر بود. چه کرّ و فری. مگر نمی‌بیند همه آن‌ها را خدای متعال هلاک کرد، خاک شدند، رفتند. این چه دارد می‌گوید؟ «وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ» آن‌هایی که به این درجه از جرم برسند دیگر از آن‌ها سؤال هم نمی‌شود. چنان خدای متعال مستقیم به حساب این‌ها می‌رسد، این‌ها کسانی هستند که دیگر نیازی به سؤال و بررسی ندارند.

آیه‌ بعدی‌اش می‌فرماید: «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ»[23] آمد در محیط اطراف خودش و در آن محل زندگی‌اش و در شهر خودشان «علی قومه فی زینته» تمام این زینت‌های خودش را با خودش گرفته بود و با خدم و حشم و چقدر به خودش جواهرات آویزان کرده بود و لباس‌های فاخر و امثال این‌ها.

 

ظرفیت حاصل نگرش توحیدی است

حالا این جا قرآن می‌رود سراغ یک قطعه دیگر «قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا...» یک عده‌ای هستند که عقل‌شان در چشم‌شان است که دنیا زده بودند، این‌ها گفتند «يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ» ای کاش ما هم از این‌ها داشتیم. این خانه‌ها را می‌بینند، این ویلاها را می‌بینند، این ماشین‌های آنچنانی را می‌بینند، امکانات آنچنانی را می‌بینند، این‌ها را که می‌بینند می‌گویند «يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ» می‌گویند چه کیفی می‌کند این یارو، چه حالی می‌کند. «لذو حظٍ عظیم» این همان نگاه‌های ظاهری است. نمی‌بینند او در چه تنگنایی است، در وجود خودش چه حبسی دارد که دارد آنجا خفه می‌شود، این را درک نمی‌کنند، نمی‌بینند. این چشم ظاهری این است.

اما نقطه مقابل «وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ»[24] اما آن‌هایی که اهل معرفت بودند «وَيْلَكُمْ» به این‌ها جواب می‌دهند «ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ» این‌هایی که «أُوتُوا الْعِلْمَ» از وحی و دانش الهی نصیب بردند، در دستگاه موسی تربیت شدند این‌ها به آن جماعت دنیازده جواب دادند گفتند «وَيْلَكُمْ» وای بر شما «ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ» چشم‌تان به پاداش الهی باشد، به آن زیست ابدی باشد، به عنایت حق تبارک و تعالی باشد. آن که خیلی بهتر است «خیرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» آن البته بهتر است برای کی؟ آن که اهل ایمان است و اهل عمل صالح است و البته «وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ» این صبر می‌خواهد. به این مقام، به این منزلت کسی نمی‌رسد مگر از طریق صبر. فقط صابرین می‌رسند. حالا صبر هم به همان معنای گسترده خودش.

آیه بعدی‌اش هم دارد که «فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرِينَ»[25] فرمود ما قارون و کاخش را و هرچه که داشت همه را در زمین فرو بردیم. خسف شد برای او. این هم عذابش. «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ» هیچ کسی هم نتوانست کمکش کند. «فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرينَ» این هیچ از نصرت الهی بهره‌مند نشد، هیچ انسانی، هیچ کسی هم نتوانست به فریادش برسد و او را کمک کند.

از این به بعد می‌فرماید «وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلَا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ»[26] آن‌هایی بودند که می‌گفتند کاش ما هم داشتیم، کاش این مال ما بود، ما هم از این ماشین‌ها داشتیم، از این خانه داشتیم، از این دلارها داشتیم، از این ثروت‌ها داشتیم، آن‌هایی که دیروز داشتند حسرت او را می‌خوردند «وَ أَصْبَحَ الَّذينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ...» می‌گویند ما تازه فهمیدیم که همه چیز دست مولا است. دست خودش است، خدا به هر کسی بخواهد می‌دهد و از هر کسی بخواهد می‌گیرد. ما در حقیقت فهمیدیم مالک اصلی خداست. «لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا..» اگر خدا به ما لطف نکرده بود ما هم با این قارون توسط زمین بلعیده می‌شدیم. «وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ» کافرین سعادتمند نمی‌شوند.

این جا یک قاعده دوباره خدای متعال می‌دهد. ولی چه قاعده تکان‌دهنده‌ای است. «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ»[27] آن سرای آخرت جاودانی همراه با آن ملک بی‌پایان و بهشت عدنش و جنّاتش و آن ظرفیت عظیم بی‌پایانش، این‌ها را خداوند تبارک و تعالی گذاشته برای انسان‌های باظرفیت. این‌ها اصلاً نه در ظاهر، در باطن، در عمق دل‌شان هرگز خواستار علوّ در زمین، ریاست در زمین و فسادانگیزی در زمین نیستند. اصلاً اراده‌اش را ندارند. «لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ».

آیه بعد هم باز نسبت دارد «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»[28] خدای متعال این جا جمع‌بندی می‌کند. آیه‌ بعدی‌اش آن وقت شروع می‌کند خطاب دلبرانه به پیغمبر اکرم، شروع می‌کند با حبیبش حرف زدن «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جَاءَ بِالْهُدَى وَمَنْ هُوَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ»[29] بشارت‌ها است و دیگر تا آخر آیه. آخرین آیه سوره قصص هم خیلی تکان دهنده است «وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»[30].

این ماجرای بی‌ظرفیتی و باظرفیتی و زمینه خطرناکی که از طغیان در انسان وجود دارد «وَ لَا أَطْغَيَنَّ وَ مِنْ عِنْدِكَ وُجْدِي» همه را از او بدانیم جلوی طغیان ‌ما گرفته می‌شود.

خدای متعال را قسم می‌دهیم به حق اولیائش، به حق مقربان درگاهش، به حق جناب موسی بن عمران که خیلی مرد بزرگی است. خدای متعال خیلی جناب موسی بن عمران را دوستش دارد، خیلی رفیق است با خدا، کلیم الله است، ارتباط خیلی صمیمی دارد. انسان قرآن را در باره حضرت موسی می‌خواند اصلاً خیلی شوق‌انگیز است. یک جایی می‌گوید من خودم تو را درست کردم برای خودم. «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي‏»[31] خیلی چیزهای عجیبی راجع به حضرت موسی هست. خدا را به حق موسی (علیه‌السلام)، به حق همه انبیاء، به حق خاتم و رئیس انبیاء و سیدالاوصیاء قسم می‌دهیم آنچه را که امام سجاد (علیه‌السلام) در این دعای نورانی از خدای متعال خواستند در باره همه ما مستجاب بفرماید ان شاءالله.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.



[1] آیه 53 سوره یوسف

[2] آیه 10 سوره جمعه

[3] آیه 6 سوره علق

[4] آیه 7 سوره علق

[5] آیات 1 و 2 سوره عصر

[6] آیه 3 سوره عصر

[7] آیه 76 سوره قصص

[8] آیات 6 و 7 سوره علق

[9] آیه 79 سوره نازعات

[10] آیه 24 سوره طه

[11] آیات 43 و 44 سوره طه

[12] آیه 53 سوره یوسف

[13] آیه 14 سوره نوح

[14] آیه 286 سوره بقره

[15] همان

[16] آیه 7 سوره قصص

[17] آیه 29 سوره قصص

[18] آیه 30 سوره قصص

[19] آیه 76 سوره قصص

[20] آیه 77 سوره قصص

[21] آیه 78 سوره قصص

[22] همان

[23] آیه 79 سوره قصص

[24] آیه 80 سوره قصص

[25] آیه 81 سوره قصص

[26] آیه 82 سوره قصص

[27] آیه 83 سوره قصص

[28] آیه 84 سوره قصص

[29] آیه 85 سوره قصص

[30] آیه 88 سوره قصص

[31] آیه 41 سوره طه



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *