متن بیانات به مناسبت شب نهم محرم - هرمزگان ۹۵۰۷۱۹ 1395/7/20


پیوند های مرتبط »

متن بیانات به مناسبت شب نهم محرم - هرمزگان ۹۵۰۷۱۹

انواع هجرت و اهمیت آن

سیری داشتیم در پیام‌های اصلی مکتب ابا عبد الله و عاشورای حسینی براساس آیات کریمه‌ی قرآنی. جلسه‌ی گذشته سخن ما درباره‌ی هجرت بود. عرض کردیم یکی از اصلی‌ترین پیام‌های سید الشهدا (علیه السلام)، هجرت است.

آیات قرآنی مورد استناد قرار گرفت و معلوم شد طبق منطق قرآن کریم ایمان، هجرت و جهاد سه‌قولو‌های به‌هم‌پیوسته هستند که گویا جهاد و هجرت از متن ایمان برمی‌خیزند و ناشی می‌شوند. ایمان صادقانه و حقیقی نشانه‌هایی دارد که نشانه‌ی نخستش هجرت است. جلسه‌ی گذشته درباره‌ی هجرت به تفصیل سخن گفتیم و معلوم شد هجرت بزرگ‌تر و هجرت کوچک‌تر داریم که هجرت بزرگ‌تر سفر به سوی خدا است.

هجرت سیر از نقص به کمال، از ظلمات به نور، از معصیت به طاعت، از زشت‌خویی به حسن خلق و امثال اینها است. دستور کار همیشگی انسان مؤمن هجرت است و هر روزش باید از روز قبلش حتماً بهتر باشد. در علم، معرفت، بصیرت، فضیلت، کرامت، صفا، اخلاص، شجاعت، عدالت، عفت، حیا و همه‌چیز، هر روزش باید بهتر باشد. این می‌شود معنای هجرت بزرگ‌تر.

اما هجرت کوچک‌تر هم داریم و آن عبارت است از اینکه انسان مؤمن برای حفظ دینش جلای وطن کند. اگر در شهری که اقامت می‌کند، نمی‌تواند ایمانش را حفظ کند، واجب است برای حفظ ایمانش مهاجر شود. چنانچه در فلان منطقه نمی‌تواند ایمان فرزندانش را حفظ کند، باید هجرت کند. زمین خدا بزرگ است و اگر هجرت نکند، در قیامت نمی‌تواند کارش را توجیه کند.

گاهی هجرت برای کسب فضیلت است، گاهی برای دانش‌اندوزی است و گاهی برای شرکت در جهاد. برای اینکه انسان وارد عرصه‌ی مبارزه‌ی با دشمن شود، باید بار سفر ببندد، حرکت کند، از خانه‌ و محله‌ی خودش برود تا در میدان جنگ حضور یابد. این هجرت کوچک‌تر است.

برای ولیّ خدا هجرت به معنای دوم معنی دارد، نه به معنای نخست. بنا بر نظر دقیق‌تر، چون او در قله‌ی کمال است و همه‌ی وجودش نور است، هجرت می‌کند برای دستگیری و نجات دیگران؛ سیر می‌کند تا جوامع را سیر دهد؛ راه می‌افتد تا آنها را راه بیندازد؛ سفر می‌کند تا آنان را مسافر کند. این هجرت ولیّ خدا است.

کار سید الشهدا (علیه الصلاة و السلام) در این قیام بزرگ دارای هجرت بود. حضرت از مدینه به مکه هجرت کرد، و سپس از مکه به کربلا. اینها هجرت اصغر بود، منتها برای نجات دیگران، و در مرتبه بالاتر می‌توانیم بگوییم برای نجات دین خدا، احیای اسلام و امر به معروف و نهی از منکر بود؛ چه اینکه خود فرمود: «خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فِي امّة جدّي أُرِيدُ أَن آمُر بِالمَعرُوفِ وَ أَنهي عَنِ المُنكَرِ وَ أَسيرَ بِسيرَةِ جَدّي وَ أبي عَلي بنِ أبي طالب؛[1] هدف من از اين سفر، امر به معروف و نهي از منكر و خواسته‏ام از اين حركت، اصلاح مفاسد امت و احياي سنت و قانون جدم، رسول خدا و راه و رسم پدرم، علي بن ابي طالب است».

علت این بازگشت به بحث جلسه‌ی گذشته، غير از یادآوری، مقدمه‌ای برای بحث امشب ما بود. عرض کردیم ایمان، جهاد و هجرت، به هم پیوسته هستند. مخصوصاً هجرت و جهاد، در فرهنگ اسلامی کاملاً به هم پیوند خورده‌اند؛ اگر چه دارای معنا و هویت مستقلند. به‌ویژه اینکه در جهاد اصغر، هجرت صغری مقدمه است. شما وقتی می‌خواهید به جنگ با دشمن بروید، باید جلای وطن کنید. این جلای وطن یا به جبهه‌های دفاع مقدس است، یا به دفاع از حریم و حرم در سوریه. گاهی برای نمونه‌های دیگری از این کوشیدن در راه خدا، لازم است انسان مسافرت و حرکت کند.

در جهاد اکبر این اتصال قوی‌تر است. جهاد اکبر ـ که همان رویارویی با نفس اماره است ـ با هجرت بزرگ امکان‌پذیر است. لازمه‌ی اینکه انسان مسافر شود، قدم‌به‌قدم از نقص به کمال برود و درجات رشد را طی کند، این است که دائم مجاهدت داشته باشد. لذا ایمان و جهاد و هجرت به هم پیوسته هستند.

 

تقسیم‌بندی مؤمنان در قرآن

1. مؤمن قاعد

موضوع بحث امشب ما درباره‌ی جهاد، یعنی آن پیام بسیار مهم و حیاتی‌ است که لحظه‌به‌لحظه، از کانون الهام‌بخش قیام حسینی به عنوان یک ذخیره‌ی ابدی و جاودانی و تمام‌نشدنی، در تاریخ جریان پیدا کرده و دائماً به گوش همه‌ی مؤمنان می‌رسد.

خداوند تبارك و تعالى، در قرآن کریم مؤمنان را به دو گروه تقسیم کرده است: قاعد و مجاهد. برگزیده‌ی خداوند از جامعه‌ی مؤمنان، مجاهد است نه قاعد.

توضیح آنکه مؤمن قاعد کسی است که به ایمان بسیار اندک اکتفا کرده است. ایمان، دلبستگی به حق، عشق به خدای متعال، محبت به حضرت حق، پذیرفتن عالم غیب، جهان ابدیت، حقایق الهی و رسالت انبیاء، درجاتی دارد. اگر کسی به درجات حداقلی ایمان به خدای متعال اکتفا کرده باشد، ایمانش ضعیف است و یک شعله‌ی خیلی اندکی از ایمان را دارا است. این ایمان به‌زحمت محیط شخصیت مؤمن را روشن می‌سازد. البته همین مقدار هم مغتنم است و به آن ایمان گفته می‌شود؛ اما به‌قدری ضعیف است که در معرض تندبادها امکان خاموش شدنش هست. اگر فانوسی روشن کرده باشید، شعله دارد، اما شعله‌اش لرزان است و ممکن است در برابر باد خاموش شود.

ایمان ضعیف حاصلش می‌شود مؤمن ضعیفی که محافظه‌کار است و با وضعیت محیط پیرامونش می‌سازد و با اشکالات و نواقصی که در محیط زندگی‌اش هست، کنار می‌آید.

حاضر است زیر بیرق طاغوت زندگی کند، تحرکی ندارد، حتی گاهی به دنبال اصلاح خانواده‌اش نیست تا چه رسد به اصلاح محیط زندگی‌اش. این می‌شود مؤمن قاعد. به عبارت دقیق‌تر، مؤمن قاعد کسی است که از ایمانش استفاده‌ی ابزاری می‌کند و می‌خواهد برای رونق دادن به فضای مادی زندگی‌اش، دعا و توسلی داشته باشد تا کسب و کارش بهتر بچرخد و مشکلاتش حل شود. این نگاه، نگاه ابزاری به دین است.

چنین آدمی بیشتر علاقه‌مند است که از رهگذر دینداری و ایمان بهره‌برداری شخصی داشته باشد. قاعد یعنی نشسته. شخص نشسته تحرکی ندارد، قیام ندارد، بدون درخشش است و روی محیط تأثیری ندارد. مشخصه‌ی ویژه‌اش این است که امر به معروف و نهی از منکر ندارد.

علامت دیگرش این است که دشمنان خدا اصلاً از او نمی‌ترسند و شیطان از حضور آنها نگران نمی‌شود. چنانچه جامعه‌ای از مؤمن قاعد پر باشد، دشمنان خدا هیچ نگران نمی‌شوند. از نظر دشمنان خدا مؤمنان قاعد برای کفر، شرک، استکبار و طاغوت، هیچ خطری ندارند.

مؤمن نشسته و بی‌خاصیت، به درد ولیّ خدا نمی‌خورد. نه دشمن از وجود او نگران می‌شود، نه حجت خدا می‌تواند به او تکیه و اعتماد کند؛ چه حجت خدا پیغمبر باشد، چه امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد، چه حضرت ولیّ عصر (ارواحنا فداه) باشد. مؤمن قاعد مذبذب و دودل است و به تعبیر قرآن، «لاَ إِلَی هؤُلاء وَلاَ إِلَی هؤُلاء؛[2] نه با اینانند و نه با آنان». اگر با حسین (علیه السلام) دنیاشان تأمین شود، حسینی‌اند. اما چنانچه در کنار حسین (علیه السلام) زندگی‌شان تهدید شود، اصلاً حضور ندارند.

 

2. مؤمن مجاهد

همه‌ی مطالبی را که تا الان گفتیم، برعکس کنید تا ویژگی‌های مؤمن مجاهد را به دست آورید. مؤمن مجاهد در ایمانش به رتبه‌های بالاتری رسیده و سهمش از معرفت، ایمان و عشق به حضرت حق، بیشتر است؛ بنابراین چراغ ایمانش پرفروغ‌تر است. ایمان مثل یک چراغ درخشان و پرفروغ در محیط شخصیت و قلبش می‌درخشد.

این مؤمن، قاعد نیست، قائم است؛ ضعیف نیست، قوی است؛ منفعل نیست، فعال است. با ایمانش زندگی می‌کند و زندگی‌اش به رنگ ایمانش است. زندگی‌اش در خدمت ایمانش است و نه ایمانش در خدمت زندگی‌اش. مالش، فرزندش، خانواده‌اش، و هر چه که دارد، در خدمت ایمانش است.

این کسی است که ولیّ خدا رویش حساب می‌کند و دشمنان خدا از او می‌ترسند. یکی از اینها در یک شهر باشد، شیطان اذیت می‌شود و زجر می‌کشد و دشمن عزا می‌گیرد. هر چه ایمانش پرفروغ‌تر باشد، دشمن کارش سخت‌تر می‌شود. این می‌شود مؤمن مجاهد.

نگاه این دسته از مؤمنان به دین، نگاه ابزاری نیست؛ نگاه آرمانی است. ایمانشان به خدای متعال، عشق و باورشان است. نه فقط قوای وجودشان را در خدمت ایمانشان قرار می‌دهند، بلکه همه‌ی زندگی و خانواده‌شان را در خدمت ایمانشان قرار می‌دهند. مال، جان، جانان و فرزندانشان را در خدمت ایمان قرار می‌دهند. سعی می‌کنند محیط اطرافشان هم رنگ ایمان بگیرد. به همین دلیل با موانع ایمان درگیر می‌شوند و به میدان می‌روند.

جهاد یعنی کوشش خستگی‌ناپذیر در مصاف با دشواری‌ها و دشمن. مؤمن مجاهد، اهل میدان‌داری و دست به یقه ‌شدن با دشمن خدا است. در برابر دشمنان دین خدا موضع‌گیری دارد و عنصر بی‌خاصیت و حاشیه‌نشین نیست. چشمش به حجت و ولیّ خدا است و در طریق یاری حضرت حق زندگی می‌کند. جزء انصارالله و آمر به معروف و ناهی از منکر است.

مؤمن مجاهد در مدل پیشرفته‌اش، نه فقط به دنبال اصلاح نفس خود، خانواده‌ی خویش، یا محله و منطقه‌ی زندگی‌اش است، بلکه در کنار حجت خدا به اصلاح کل بشریت می‌اندیشد و توانش را برای چنین میدانی مصرف می‌کند.

چنین مؤمنی چه عالمی دارد؟ حیات طیّبه برای مؤمن مجاهد است؛ همانی که قرآن درباره‌اش فرمود: «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاة طَيِّبَة؛[3] او را به حیاتی پاک زنده خواهیم داشت». مؤمن مجاهد دائم السفر است و همه‌جا در حال سیر است. همواره در حال پرفروغ‌تر شدن است. اگر مجاهد شدی، ایمانت رونق پیدا می‌کند و برکت جهاد به خودت برمی‌گردد. به تعبیر قرآن: «وَمَنْ جَاهَدَ فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ؛[4] و هر كه بكوشد، تنها براى خود مى‌كوشد». مؤمن مجاهد چون جهاد می‌کند، ایمانش افزایش می‌یابد. ایمان افزایش پیدا می‌کند، جهادش گسترش می‌یابد. وارد قدم بعدی مجاهدت که می‌شود، دوباره ایمانش قوی‌تر می‌شود. پس دست ایمان و جهاد در دست هم است.

 

مجلس حسینی، مجلس تعیین تکلیف است

باید در مجلس امام حسین (علیه السلام) مسیر خود را روشن سازی. آیا سر سفره‌ی ایمانت نشسته‌ای تا زندگی دنیایت را راه بیندازی، یا برای دینت سفره می‌اندازی و دیگران را دعوت می‌کنی؟ نگاهت به دین ابزاری است یا آرمانی؟ دینت را خرج دنیا می‌کنی، یا دنیایت را خرج دین؟ شب تاسوعا خودت را با ابالفضل (علیه السلام) محک بزن. ببین کدامی؟ کدام می‌خواهی باشی؟ تصميم بگیر!

مجلس امام حسین (علیه السلام)، مجلسی است که باید در آن با ولیّ خدا هم‌عهد شوید. بگویید: من می‌خواهم جهادی زندگی کنم: سبک‌بار، سبک‌روح، عاشق، بیقرار، قوی، سینه‌به‌سینه‌ی دشمن.

حسین جان! می‌خواهم زندگی‌ام رنگ تو داشته باشد. امشب باید خودت را به خیمه‌ی عباس (علیه السلام) برسانی. از آن وجود مقدس، مدد بگیری که اولیاء خدا همه‌شان به عباس افتخار کردند. امام صادق (علیه السلام) راجع‌به حضرت عباس (علیه السلام) فرمود: «كان عمُّنا العبّاسُ نافذ البصيرةِ صُلب الايمانِ؛[5] عموى ما، عباس، داراى بينشى ژرف و ايمانى راسخ بود». حضرت دارد عمویش را به رخ عالم می‌کشد. عباس چه بصیرتی داشت؟! عمق حقایق این عالم را مشاهده می‌کرد. عموجان ما دارای ایمانی استوار، خلل‌ناپذیر و نفوذناپذیر بود.

با تمام امکاناتش به میدان جهاد آمد و مجاهدت کرد. هر چه داشت، همه را پای حجت خدا ریخت که برادر عزیزتر از جانش بود. تا پایان بر سر پیمانش بود. وقتی راجع‌به عباس (علیه السلام) صحبت می‌کنند، این‌طور صحبت می‌کنند. نه یک مجاهد عادی، یک مجاهد تراز و درجه یک، که همه‌ی مجاهدان عالم، شاگردان بخش دبستانی مکتب او هستند.

 

تجدید پیمان با علمدار کربلا در شب تاسوعا

در شب تاسوعا باید تصمیم تازه بگیری، اگر غیر از این باشد، خسارت کردی. باید تجدید پیمان کنی و با روح و حقیقت جهاد و جهاد حقیقی، پیمان ببندی، هم‌پیمان شوی و از او کمک بگیری. به قول فروغی بسطامی:‌ »همت طلب از باطن پیران سحرخیز». باید بگویی: من همت می‌خواهم. عباس! تو که سرسلسله این طایفه‌ای، قطب، مدار و محوری، دست مرا بگیر.

جلال، هیبت، کفایت و کارآمدیی‌اش، در اوج بود. فقط در همین حادثه، مولای عالم و حجت حق، چند منسب به عباس (علیه السلام) داده است. گاهی هم جمع اضداد است؛ هم عَلَم دارد، که این خودش کافی است برای یک نفر که در یک لشکر هفتاد و دو نفره در برابر یک لشکر سی وپنج هزار نفره، علمداری کند. نباید به او کار دیگر‌ی بسپاری. اما مگر به این اکتفا کرد؟! دائم به دور حسینش می‌گردد. علاوه بر علمداری، محافظ خیام حسینی است.

با حضرت علی‌اکبر رفیق قدیمی و عاشق و معشوق هستند. سی و دو سالش بیشتر نیست. علی‌اکبر (علیه السلام) به حسب نقل صحیح، بیست و هفت سالش است. پنج سال با هم فاصله دارند. این دو در مسابقه‌ی عشق و ایمان و در محضر حضرت عشق، حجت خدا چه می‌کنند؟! تماشایی است مسابقه‌ی علی‌اکبر و اباالفضل (سلام الله علیهما)؟!

هم علم دارد، هم محافظ خیمه‌ها است، و هم «ابوالغربه»[6] است. دو سه روزی که آب را بستند، صدای عطش بچه‌ها بلند می‌شود. کسی که چشم امید به او است که آبرساني کند، عباس است. چطور می‌شود بین آبرسانی به خیمه‌ها با علمداری جنگ جمع کرد؟ دو مقوله‌ی جدا است. علمدار فقط باید حواسش به برافراشته شدن علم باشد که نماد هویت و حیات لشکر است. چطور جمع کرد بین این ویژگی‌ها؟ مشاور اعظم و محوردار میدان است. غیر از علمداری، سازماندهی میمنه سپاه حسینی با عباس است. علاوه بر اینها، وجود مقدس حضرت عباس (علیه الصلاة والسلام) پیک مخصوص، پیام‌دار و سخنگوی حسین (علیه السلام) است. درباره‌ی او چه بگوییم؟

این می‌شود مؤمن مجاهد تراز. به من و شما در شب تاسوعا پیغام می‌دهد و می‌گوید: عمرتان را هدر ندهید. من، عباس که باب الحسینم، دست‌تان را می‌گیرم تا بزرگ و قوی شوید، برخیزید، مجاهد شوید، ایمان خود را محکم سازید و در خدمت دین خدا باشید. سخن، مال، خانواده، آبرو، حیثیت و فکرتان را خدمت امام زمان ببرید و بگویید: آقا، روی من حساب کنید.

 

مصداق مؤمن مجاهد در دوران کنونی

تعجب نکنید، شما می‌توانید؛ زیرا شما هم‌عصر کسانی هستید که در این مکتب بزرگ شدند. اسم کوچه‌های شهر شما به نام آنها است. کسانی که به قدم صدق، به مکتب حسین (علیه السلام) آمدند، گرفتند و رفتند.

هنوز هم می‌آیند و می‌گیرند. دورانی بود که طوفان جنگی برپا بود، غیرتی شده بودیم، موج دفاع از کشور و اسلام همه‌جا را گرفته بود. یک عده ـ یعنی شهدای جنگ تحمیلی ـ جوانمردانه رفتند. بعضی از ما‌ها چون از آن زمان فاصله گرفتیم، یک خورده محجوب و گرفتار شدیم. اما شهدای حرم در زمانی به مصاف دشمن می‌روند که خبری از آن شور و هیجان زمان دفاع مقدس نیست. جان من به قربان شهدای حرم! وصیت‌نامه‌ی چند تا از آنها را چاپ کرده‌اند. اینها را باید خواند. مجالس حسینی، مجالس خواندن وصیت‌نامه‌ی شهدای حرم است؛ مخصوصاً شب و روز تاسوعا.

یکی از آنها در پایان وصیت‌نامه‌اش ـ که آن را در حرم حضرت زینب (س) نوشته ـ خطاب به سید و سالار شهیدان و حضرت عباس (علیهما السلام) می‌گوید: آقاجان! روی من حساب کنید. روی قطره‌قطره‌ی خون من حساب کنید. تا ما هستیم، دیگر نمی‌گذاریم به حرم شما جسارت شوید.

الان کشور ما حالت جنگی ندارد و همه مشغول زندگی‌اند. بازار و حقوق و مسکن و... همه مشغول این کارها هستند. فعلاً مسابقه در تحصیل و پرستیژ و پست و مقام است. از وسط این فضای زندگی، چنین دسته‌گل‌هایی بلند شدند تا برای زمان خودشان حجت شوند. جالب است که بیشتر این شهدا، جوان و متأهل هستند. تازه ازدواج کرده و بچه‌های کوچک دارند. جایی که می‌خواهند بروند، به تعبیر رهبر عزیزتر از جانمان، فرسنگ‌ها با کشورشان فاصله دارد. می‌روند به غربت، و جایی که نمی‌شناسند. فقط یک‌جا را می‌شناسند که دمشق و مرقد حضرت عشق است. حواسشان به آنجا است. حواسشان بالاتر از این، متوجه یک تحلیل بزرگ‌تر است که این دشمن را اگر بیرون از مرزهایمان سرجایش ننشانیم، باید در تهران با آنها مبارزه کنیم. باید آنجا برویم و نفسشان را بند بیاوریم. جان من به قربان شما! اینها تازه‌های دستگاه تربیتی ابا عبد الله (علیه السلام) هستند. اینها را بشناسید و از کنار این قصه ساده رد نشوید.

جالب است در تمام این وصیت‌نامه‌ها، با رهبر عزیزمان عشق‌بازی‌ می‌کنند، آن‌هم با چه تعابیری! به مردم درباره‌ی آقا سفارش می‌کنند و حس و حالی دارند هنگام سخن گفتن با نائب امام زمانشان. برای ما درس‌آموز است. باید خودمان را محک بزنیم.

برادرها و خواهرها، این می‌شود مؤمن مجاهد. مؤمن مجاهد کسی است که از جمهوری اسلامی ایران رفته و وارد سوریه شده است. در شبکه‌ی جهادی سازماندهی شده و با دیوانه‌های زنجیری روزگار ما، یعنی دواعش پلید که از طرف صهیونیست‌ها و آمریکایی‌ها جنگ نیابتی می‌کنند، می‌جنگد.

الان مناظره‌های انتخاباتی ریاست‌جمهوری آمریکا گرم است. خاک بر سر آمریکایی‌ها که یکی از این دو نفر می‌خواهد نفر اول کشورشان شود. ملت ایران چقدر باید عشق کند وسط این عالم که وقتی بالاسر خود را نگاه می‌کند، فرزند پیغمبر را می‌بیند. کسی که عارف، عالم، مجاهد، شجاع، دلاور، حکیم، هنرمند و هنرشناس است. چقدر باید عشق کنیم و چقدر باید قدر بدانیم! ملت آمریکا چقدر خفیف و خوار و ضعیف شده که چنین افرادی می‌خواهند رهبرشان شوند. در آنجا رئیس‌جمهور، نفر اول است و دستگاه قضایی و قوای مسلح و همه‌چیز دستش است. ترامپ دیوانه و کلینتون دیوانه‌تر، دیشب با همدیگر بحث می‌کردند و همدیگر را حسابی افشا کردند و لو دادند.

غرض آنکه ترامپ گفت: شما اعضای حزب دموکرات، داعش را درست کردید؛ ولی سوریه، روسیه و ایران دارند داعشی‌ها را سر جایشان می‌نشانند. در لابه‌لاي سخنانشان اعتراف نیز می‌کنند. بچه‌های عزیز ما که مثل پاره‌ی ماه شب چهاردهند، می‌روند جلوی این دیوانه‌ها می‌ایستند. البته خیلی کمند کسانی که از ایران می‌روند و سِمت سرباز داشته باشند. سمت بیشترشان، فرماندهی است، البته با محوریت حاج قاسم بزرگ.

روح جهاد با وجود این بچه‌ها دوباره در جامعه‌ی ما زنده شد. تاسوعای امسال ما، تاسوعای دیگر‌ی شد. جمله‌ی «کُلُّنا عَباسُکَ یا زیْنَب»، موج تازه‌ای راه انداخت. جوان‌های ما در مدرسه‌ها مراجعه می‌کنند و با گریه می‌گویند: شما اجازه دهید من بروم. چقدر‌ها از این بچه‌ها مرا واسطه کردند که شما از آقا برای ما اجازه بگیرید؛ زیرا پدرمان گفته اگر آقا اجازه دهد، می‌توانی بروی.

این یک جلوه‌ی جهاد شده است. صدها جلوه‌ی مجاهدت را می‌شود دید. یکی دارد در صنعت هسته‌ای کار می‌کند، جوان دیگر عاشقانه در زمینه‌ی نانوتکنولوژی کار می‌کند، یکی در صنایع نفت کار می‌کند و... اینها کارمند نیستند، کارمند زیاد پیدا می‌شود. مؤمن مجاهد، عاشقانه کار می‌کند، درس می‌خواند، پژوهش می‌کند و...

مصاف ما با دشمن الان مصاف اقتصادی و علمی است. مؤمنان مجاهد، با نگاه جهادی و عباسی، به میدان کارهای اقتصادی و فعالیت‌های علمی رفته‌اند.

 

برتری مؤمن مجاهد بر مؤمن قاعد

خداوند در قرآن می‌فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛[7] ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خدا پروا کنید و به سوی او وسیله جویید و در راهش جهاد کنید، باشد که رستگار شوید». بر اساس این آیه بین خود و خدا، نیازمند وسیله هستیم و راه خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت ما این است که مجاهد شویم.

آیه‌ی 95 سوره‌ی مبارکه‌ی نساء، تقسیم‌بندی مؤمنان‌ را به‌صورت روشن‌تری بیان می‌کند: «لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللّهِ وَ الْمُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ؛ مؤمنان خانه‌نشين كه زيان‏ديده نيستند، با آن مجاهدانى كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد مى‌كنند، يكسان نمى‏‌باشند». مؤمنانی که نشستگانند، منفعلانند، بی‌خاصیت‌هایند، بی‌غیرتان و ضعیفان، با مجاهدانی که با مال و جانشان در راه خدا جهاد می‌کنند، با هم یکسان نیستند. «غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ» یعنی غیر از آنهایی که سکته کرده و نصف تنش فلج است، دیگر نمی‌تواند حرف بزند و تحرکی داشته باشد. فقط اینها استثنا هستند. در ادامه آیه فرمود: «فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدینَ دَرَجَةً؛ خداوند كسانى را كه با مال و جان خود جهاد مى‌كنند، به درجه‏‌اى بر خانه‏‌نشينان مزيت بخشيده است».

خدای متعال جهادگران، تلاشگران، مبارزه‌کنندگان، مؤمنان قوی، فعال، اهل امر به معروف و نهی از منکر، حاضر در صحنه‌ و عاشق آرمان‌های انقلاب و رهبری را ترجیح داده است بر کسانی که نشستگان بی‌خاصیت حزب باد هستند.

خدا به این مجاهدان، یک رتبه‌ی برتر و سردوشی مخصوص داده است. «وَ کُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى؛ همه را خدا وعده [پاداش] نيكو داده است». البته وعده‌ی لطف خدا شامل حال همه هست. مؤمنان ضعیف بی‌خاصیت نیز به اندازه‌ی کورسوی ایمانشان از لطف خدا بهره‌مندند. اما این کجا و آن کجا؟! بعد جمع‌بندی کرد و فرمود: «فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أجْراً عَظیماً؛ و[لى] مجاهدان را بر خانه‏‌نشينان به پاداشى بزرگ برترى بخشيده است». کلمه‌ی عظیم از خدای عظیم نشان‌دهنده‌ی مطلب بزرگی است. ما نمی‌فهمیم و درک نمی‌کنیم که خدا با مجاهدان راه خودش چه می‌کند. چه عشقی می‌کند با آنها!؟ حضرت سید الساجدین (علیه الصلاة و السلام) فرمود: «خدا عمویم عباس را رحمت کند... هر دو دستش قطع شد و خدای متعال به جای آن دست‌ها، دو بال به وی عنایت کرد که همانند جعفر بن ابیطالب، به وسیله‌ی آن دو بال در بهشت با فرشتگان پرواز می‌کند».[8] علاوه بر این، مقام مخصوصی دارد که فرمود: «اِنّ للعَباس عِندالله عَزَّ و جَلَّ

مَنزَلَه یَغبِطُهُ بها جَمیع الشُّهداء یَومَ القیامه؛[9] عباس نزد خداوند مقامی دارد که همه‌ی شهدا در قیامت بدان غبطه می‌خورند».

وقتی عباس به محشر می‌آید، با شکوه، عظمت و نور فوق‌العاده‌ی خود، همه را شگفت‌زده می‌کند. جهاد وقتی با بصیرت، عشق، اخلاص و فداکاری گره می‌خورد و به شهادت می‌انجامد، و وقتی تو کارگشایی کردی برای ولیّ خدا و به خون خود غلتیدی، به این مقام‌ها خواهی رسید. البته عباس جای خود دارد، اما دیگر شهدا نیز مقام بالایی دارند؛ این نص کلام خدا است: «فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أجْراً عَظیماً».

چند نفر از شهدای حرم در متن وصیت‌نامه‌شان به این جمله‌ی امیرالمؤمنین (علیه السلام) استناد دادند: «إِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ؛[10] جهاد درى است از درهاى بهشت، كه خداوند آن را به روى اولياء خاص خود گشوده است». بهشت «باب المجاهدين» دارد که هر کسی از آن وارد نمی‌شود. خدا کمک کند تا دیر نشده ما هم تصمیم بگیریم به صفت جهاد آراسته شویم.

 

روضه‌ی عباس (علیه السلام)

امشب می‌خواهیم به امام حسین (علیه السلام) سلام کنیم، منتها سلام امشب ما یک مقدار متفاوت است. شما با سلام امشب به لحظه‌ای می‌روید که عباس (علیه السلام) جلوی سیدالشهدا (سلام الله علیه) قرار گرفته است. همه رفته‌اند و دیگر کسی نمانده است. برادرانش را ـ که آنها هم خیلی بزرگ بودند ـ قبل از خودش راهی کرد.

وقتی برای خداحافظی آمد، جلوی امام حسین (علیه السلام) ایستاد و جمله‌ی سنگینی فرمود: برادر سینه‌ام تنگ شده و دیگر تحمل ندارم. تا آن وقت، عباس به صورت جنگی تمام‌عیار وارد میدان نشده بود. در آب آوردن و جاهای ديگر، حالت دفاعی داشت. جنگی که با صولت حیدری به میدان برود و طوفان کند، برایش پیش نیامده بود.

آمد اجازه بگیرد. تا این جمله را گفت، سید الشهدا (علیه السلام) فرمود: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي»؛ چطور اجازه دهم بروی، حال آنکه تو پرچمدار مایی؟ تا این پرچم برپا است، معلوم می‌شود اردوگاه حسینی برپا است. لذا امام حسین (علیه السلام) اجازه‌ی میدان به اباالفضل (علیه السلام) نداد و مأموریتش را از مأموریت جنگی، به مأموریت عاطفی تبدیل کرد و به عطش بچه‌ها حواله‌اش داد و گفت: عباس جان! مگر صدای العطش بچه‌ها را نمی‌شنوی؟ برو برای بچه‌ها کاری بکن.

امام حسین و عباس (علیهما السلام) دونفری برای آوردن آب رفتند. مقتل می‌گوید: عباس سمت شریعه می‌رفت و حسین با دشمن درگیر بود. در جایی بین امام حسین و عباس (علیه السلام) فاصله افتاد. نانجیبی به حضرت گفت: کجا می‌روی؟ دارند سمت حرم می‌روند. آقا تا اسم حرم را شنید، مسیرش را عوض کرد و سمت خیمه آمد.

از آن سو، عباس موفق شد به آب دست یابد. او حالت دفاعی دارد و فقط حواسش به مشک آب است که به خیمه برسد؛ لذا اصلاً درگیر نمی‌شود. کسی که یک چیز قیمتی‌ دارد، درگیر نمی‌شود؛ چون می‌داند اگر درگیر شود، ممکن است آن چیز قیمتی لطمه بخورد. عباس حریم می‌گیرد و با سپر مراقب است که آب از دستش نرود؛ اما... نانجیبی از پشت نخل‌ها، دست مبارک حضرت را هدف قرار داد. سپس دست دیگرش را. هنوز عباس امید دارد؛ اما یک باره شروع کردن به تیراندازی به سمت عباس. حضرت هیچ امکان دفاعی‌ ندارد. مشک را به‌زحمت با باقی‌مانده‌ی دست یا شاید بند مشک را با دندان گرفته و فقط می‌خواهد مشک آسیب نبیند. ناگهان دیدند عباس دیگر حرکت نمی‌کند. وقتی دید آب ریخت، ایستاد...

ام‌البنين می‌گوید: عباس جان تو کسی نبودی که کم بیاوری. چه کسی موفق شد عمود بر سر تو بزند؟‌ وقتی شنیدم دو دستت را قطع کردند، فهمیدم که چگونه جرئت کردند عمود آهنین بر فرق سرت فرود آورند.[11]

السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ.



[1]. مقتل خوارزمي، ج1، ص188.

[2]. نساء: 143.

[3]. نحل: 97.

[4]. عنکبوت: 6.

[5]. ابن عِنَبه‌، عمدة الطّالب، ص356.

[6]. در لغت عرب، قِرْبَة به معنای «مشک آب» است. حضرت عباس (علیه السلام) را به دلیل آبرسانی در کربلا، این‌گونه نامیده‌اند. در بسیاری از منابع تاریخی و رجالی، ابو القربه را برای حضرت ذکر کرده‌اند.

[7]. مائده: 35.

[8]. شیخ صدوق، الخصال، ج۱، ص۶۸.

[9]. همان.

[10]. نهج البلاغه، خطبه27.

[11]. محلاتی، ریاحین الشریعه، ج۳، ص۲۹۴.



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *