1392/10/15- شرح رسالة الحقوق امام سجاد علیه السلام، برنامه یاد خدا 1392/10/21



1392/10/15- شرح رسالة الحقوق امام سجاد علیه السلام، برنامه یاد خدا
حجت الاسلام و المسلمین حاج علی اکبری در ادامه شرح رسالة الحقوق امام سجاد علیه السلام در برنامه تلویزیونی یاد خدا به فراز «حَقّ نَفْسِكَ عَلَيْكَ» پرداختند که مشروح بحث در ادامه می‌آید:

1392/10/15

*‌ خودشناسی

امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: «وَ أَمّا حَقّ نَفْسِكَ عَلَيْكَ فَأَنْ تَسْتَوْفِيَهَا فِي طَاعَةِ اللّهِ؛ حق نفست بر تو اين است که آن را تماماً در راه طاعت خداوند قرار دهی». از این عنوان بسیار زیبا که حضرت باب جدیدی را به‌ روی ما باز می‌کنند و می‌خواهند حقّ ما را بر خودمان مطرح کنند، وارد بحثی در موضوع خودشناسی شدیم که نفْس از نظر پروردگار متعال و خالق و ربّش چه است. مقداری درنگ کردیم روی کلمه‌ی «نَفْسِکَ». امام (علیه السلام) با این خطاب و تلنگری که به ما می‌زند، ما را به یاد خودمان می‌آورد؛ چون همه‌ی مصیبت‌ها وقتی است که ما خودمان را فراموش کنیم و گرفتار خودفراموشی شویم. اگر انسان خودش را به یاد بیاورد و خودش را آن‌طوری که هست کشف بکند، در حقیقت پنجره‌ای به‌ روی کشف حقیقت برایش باز شده و عازم معرفت الهی و معرفتِ‌ الله شده است؛ چنان‌که نبی مکرم فرمودند: «مَن عَرَفَ نَفْسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه(1)»، امام (علیه السلام) در یک تعبیر بسیار کوتاه، حقّ نفْس ما را بر عهده‌ی ما، طاعت الهی معرّفی کردند و فرمودند که همه‌ی حق نفْست این است که تمام قوای وجودی خودت را از ظاهر و باطن، هر چیزی که خدای متعال به تو داده است که از آن به نفْس تعبیر می‌شود، همه را کاملاً در مسیر طاعت الهی قرار بدهی. همو‌اره خودت را در خدمت پروردگار متعال قرار بدهی. این می‌شود حقّ نفْس.

آنگاه که شما به مقام شامخ اطاعت و بندگی پروردگار متعال دست پیدا کردید، در آن زمان توانسته اید حقّ نفْستان را ادا کنید. ما اندکی خودمان را شناخته‌ایم، ولی خیلی مانده تا به خودشناسی کامل برسیم. پیام بحث‌های گذشته‌ی ما این بود که هر کسی در هر مرحله‌ای از خودشناسی هست، تلاش کند خود را بیشتر بشناسد. سعی کنیم همه‌ی ابعاد شخصیّتی، همه‌ی کرانه‌های شخصیّتی و همه‌ی لایه‌ها و ابعاد درونی شخصیّتی خود را بشناسیم، که هم به لحاظ عرضی بسیار گسترده و وسیع است، و هم از نظر عمق؛ چراکه خدای متعال لایه‌های تو در تو برای نفْس انسان قرار داده است.

 

*‌ انسان، امانتی نزد خود

وقتی انسان به خودش مراجعه کرد، اوّلین کشفش عبارت است از اینکه من امانتی هستم نزد خودم و همه‌ی بحث‌ها از اینجا شروع و به همین‌جا هم ختم می‌شود. مراجعه به خویشتن، مطالعه، تفکّر و درنگ ما را به اینجا رساند. معلوم شد که ما امانتی نزد خودمان هستیم و خدای متعال به‌ دست جمال و جلالش جنابعالی را به خودت امانت داده است و هر کسی این ویژگی را دارد. ما امانت نزد خودمان هستیم؛ یعنی مالک نیستیم. این کلید مسئله است. خب، چرا ما مالک نیستیم؟ زیرا ما خالق نیستیم. اگر ما خود را خلق کرده بودیم، می‌شدیم مالک خودمان. وقتی می‌شدیم مالک، آن‌وقت اداره‌ی مملکت وجود و شخصیّت ما در همه‌ی ابعاد ظاهری و باطنی‌اش، در اختیار خودمان بود. هر طوری می‌خواستیم، آن را اداره می‌کردم؛ مثل اینکه هر جایی را که بخواهم نگاه کنم، هر چیزی را بخواهم بشنوم، هر چیزی را بخواهم بگویم، هر طور بخواهم فکر کنم، هر طور بخواهم تصمیم بگیرم. چرا؟ چون من مالک خودم هستم، هرجا بخواهم بروم، هرجا بخواهم معاشرت بکنم، این نگاه محصول جهل و توهّم است. مالکیّت اینجا توهّمی ‌بیش نیست. اینجا خیال می‌کند که خودش مالک است. خدای متعال هم در قرآن‌کریم می‌فرماید: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ؛(2) آيا از هيچ خلق شده‏اند؟ يا آنكه خودشان خالق [خود] هستند؟» شما از عدم و از یک محیط تاریک بی‌حسابی آمده‌اید یا نه خودتان خودتان را خلق کردید؟ مطمئناً پاسخ منفی است. البتّه آیه ادامه هم دارد. می‌گوید نکند شما آسمان‌ها و زمین را هم شما خلق کردید؟ پاسخ خردمندانه این است که خدای متعال ما را خلق کرده است؛ بنابراین مالک او است و همان که مالک است، ولیّ و صاحب اختیار است. بنابراین من کاملاً در اختیار او هستم. نقطه‌ی مقابلش یک توهّم است؛ توهّم خودمالک‌پنداری؛ یعنی من خودم را مالک خودم بدانم. منشأ اینکه انسان خودش را مالک می‌پندارد، جهل و نادانی است. ممکن است کسی به‌ لحاظ ظاهر در عموم مردم به‌عنوان یک شخصیّت دانشمند شمرده بشود، ولی در منطق دین، آدم جاهلی است. اگر انسان خودش را کشف کند، دست خدای متعال را می‌بیند. «مَنْ عَرَفَ نفسَه»، بدون تأخیر و باتأکید و بلافاصه می‌گوید: «فَقَد عَرَفَ ربَّه»؛ یعنی تا حقیقت خودش را دید، خدای متعال را می‌بیند و به پروردگار متعال ایمان می‌آورد. اما انسان چه چیزی را در وجود خودش می‌بیند؟ فقر و نیاز را در تمام جوانب شخصیّتی خودش می‌بیند. هر جا که مشاهده می‌کند، فقر را می‌بیند و این آیه‌ی کریمه برایش طلوع می‌کند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ و اللهُ هُوَ الغَنیُّ الحَمیدُ»(3)چقدر کشف این فقر شیرین است! این نیاز یک نیاز معمولی سطحی نیست؛ مثل نیاز به نوشیدن آب یا تنفّس هوا نیست. نیاز در اصل هستی است و البتّه در همه‌ی جوانبش. وقتی انسان متوجّه این نیاز می شود، خدا را کشف می‌کند؛ یعنی همان‌جایی که این وجود از آن درخشیده و نظر عنایتش تعلّق گرفته و حالا تو هستی و امانتی هستی و عنایتی از سوی خدای متعال.

 

*‌ استغنا، نتیجه جهل است

طرف مقابل این حالت و نگاه، استغنا است. اگر کسی این فهم و نگاه خردمندانه برایش حاصل نشد، گرفتار جهل می‌شود. اصطلاحاً در روایات ما می‌شود: «هَواء». این ‌طرف عقل است، آن‌ طرف هَواء است که نکته‌ی لطیفی دارد. خب، این سمت ماجرا گرفتار خودمالک‌پنداری است، خودش را مالک می‌داند، و بنابراین در هر نوع تصمیمی ‌خودش را آزاد تلقّی می‌کند. این نگاه، از نظر قرآن‌کریم، محصول همان استغنا است. هر کس که این پندار غلط برایش پیدا شد که من خودم همه کاره‌ی خودم هستم، خودم روی پای خودم ایستادم، آن‌وقت هر چیزی که به دست بیاورد، می‌گوید: «إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عندی»(4) در نگاه قارونی می‌گوید خودم هستم که تولید کردم، خودم هستم که به ‌دست آوردم. من این‌طور فکر کردم، من این‌طور هنر به ‌خرج دادم، من بودم که تصمیم گرفتم و امثال این تفکرات. استغنا و حالت خودمالک‌پنداری، نتیجه‌اش طغیان و سرکشی است که اصطلاحاً به آن هَواء گفته می‌شود و وقتی به شخص نسبت پیدا می‌کند، هوای نفْس می‌شود. چنین شخصی خودش برای خودش تصمیم می‌گیرد. اما وقتی خرد به میدان آمد و ارتباط تو را با خدای متعال به تو نشان داد و انسان خودش را کشف کرد، محصول آن می‌شود «عقل». عقل یعنی من خودم را در نسبت با خدای متعال می‌شناسم؛ بنابراین خودم را در نسبت با پروردگار تعریف می‌کنم. عقل تو را نگه‌ می‌دارد. هوای نفس رهایت می‌کند، گسیخته می‌شوی، یک‌جور سقوط آزاد است. می شود: « هَوی اِلی اَسفَلِ السّافِلینَ(5)» اما اینجا نه، نگهت می‌دارد. کجا نگهت می‌دارد؟ در آغوش خداوند. عقل این است. چقدر لطیف است تعابیری که در معارفمان داریم. عقل یعنی عِقال، یعنی نگه‌دارنده؛ شخص را نگه می‌دارد در آغوش حقّ و در رحمت پروردگار متعال. عقل خدای متعال را مالک و خالق می‌داند؛ بنابراین او را ولیّ هم می‌داند. قرآن کریم می‌گوید: «فاَللهُ هُوَ الوَلیّ؛(6) خدا است كه ولىّ [حقيقى‏] است». ولیّ و صاحب اختیار من او است. نتیجه ‌این بینش می‌شود ماندن در محضر رحمت پروردگار متعال. این مقام در یک کلمه می‌شود مقام تسلیم و طاعت. شخص در این حالت می‌گوید من که مالک نیستم، آیا من چشمم را خلق کردم؟ نه، پس در مورد استفاده‌اش تصمیم نمی‌گیرم. او خلق کرده است؛ بنابراین مالک و ولیّ او است. اینکه من چه چیزی را ببینم و چه چیزی را نبینم، نمی‌تواند در حیطه‌ی تصمیم‌گیری خودم باشد. محصول این نگاه، بندگی پروردگار متعال می‌شود.

 

*‌ انسان، امانتی الهی

لطیفه‌ای که اینجا وجود دارد، تعبیر امانت است. ما امانت الهی نزد خودمان هستیم؛ یعنی من امانت خداوند نزد خودم هستم. کلمه‌ی خودم یک تعبیر جالبی است؛ یعنی اراده‌ای که خدای متعال برای من قرار داده، در ارتباط با سایر موجودات نیست؛ لذا آنها نزد نفْس خودشان نیستند. این تعبیر آنجاها دیگر معنی ندارد؛ چون اختیاری وجود ندارد. همه همان‌گونه که خلق شده‌اند، در همان مسیری که خلق شده‌اند، سیر می‌کنند. امّا اینجا نه. اینجا تو را به خودت امانت داده‌اند. وقتی اسم امانت به میان می‌آید، شخص می‌تواند امین یا خائن باشد. اگر این امانت را مطابق با نظر صاحب امانت نگه داشت، مراقبت کرد و به ‌کار گرفت، می‌شود امین. اگر نقطه‌ی مقابلش شد، از نگاه صاحب امانت این را خارج کرد و در آن تصرّف غاصبانه انجام داد و طبق نظر خودش و گاهی هم دیگری، این را استفاده کرد یا در آن دخالت کرد، می‌شود خائن. ما در ادبیّات ارتباطات اجتماعی‌مان اصطلاح امین را کاملاً می‌شناسیم. من کتابی را به شما امانت می‌دهم. شما وقتی این را امانت گرفتید، مالک که نشدید، امین هستید برای بهره‌برداری‌های خاص. به شما اجازه داده شده مثلاً این کتاب را مطالعه کنید؛ امّا آیا شما می‌توانید این کتاب را بفروشید؟ می‌توانید این کتاب را پاره کنید؟ می‌توانید به شخص دیگری بدهید؟ نه، چون وقتی می‌توانید این کارها را بکنید که مالک آن باشید. من این امانت را فقط برای اینکه مطالعه کنید و به من برگردانید به شما می‌دهم. شما در درجه‌ی اوّل باید حفظش کنید، بعد هم در حدی که مجاز هستید از آن استفاده کنید. بعد آن را به سلامت برمی‌گردانید. هر امانتی باید به صاحبش برگردد.

اینکه می‌گوییم شخص به خودش به امانت داده شده است، در اینجا یک واژه جدیدی شکل می‌گیرد که در ادبیّات قرآنی و فرهنگ قرآنی و اسلامی‌ هست: «خیانت به خویشتن»، جالب است! می‌گوید من خیانت کردم، ما در ادبیّات اجتماعی می‌گوییم خیانت کردم به کسی، امّا اینجا یک تعبیر تازه‌ای شکل گرفته است. من به خودم خیانت کردم، من به خودم ستم کردم، من خودم را فریفتم، من به خودم دروغ گفتم. همه‌ی این تعابیر در قرآن است. مثلاً ظلم به خویشتن، عدّه‌ای را خدای متعال معرّفی می‌کند که: «ظَلَموا اَنفُسَهُم»؛(7) به خودشان ظلم کردند. با این مبنا این‌گونه معنی می‌شود: امانتی بودند نزد خودشان و چون خارج شدند از نظر صاحب امانت و از مسیری که برایشان تعریف شده بود، در نتیجه ستم کردند؛ منتها این ستم، ستم به خودشان است؛ زیرا صاحب امانت مستغنی و بی‌نیاز است. ار جمله‌ی کائنات کافر گردند/ بر دامن کبریاش ننشیند گَرد. این‌طور نیست که اگر انسان در امانت خیانت کرد، ضرری به خدای متعال زده باشد؛ چون او غنی است.

 

*‌ بازپس‌گیری روح، هنگام خواب و مرگ

اینکه گفتیم این امانت برمی‌گردد، یک بازگشت همه‌جانبه و یک‌جا است که اسمش مرگ است. «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا؛(8) خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى بازمى‏ستاند، و [نيز] روحى را كه در [موقع‏] خوابش نمرده است [قبض مى‏كند]» که البتّه این آیه، بیان دیگری راجع‌به خواب هم دارد. خداوند تبارک و تعالی وقتی فرصتی که شخص برای امانت داشته، تمام شد، که هیچ‌کدام ما نمی‌دانیم این زمان امانت کِی هست، وقت مرگ که رسید کلّش را می‌گیرد. این تَوَفَّی یعنی همه‌ات را می‌گیرد، تمام و کمال تو را برمی‌گرداند. البتّه این آیه ضمناً می‌گوید که در خواب هم چیزی شبیه مرگ برای شما اتّفاق می‌افتد؛ منتها از آن غافل هستید. خواب برادر مرگ است: «النوم أَخُ الْمَوت»(9) در خواب هم تو را می‌گیرد، منتها در مرگ دیگر تو را برنمی‌گرداند. «فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَی عَلَیْهَا الْمَوْتَ؛(10) پس آن [نفسى‏] را كه مرگ را بر او واجب كرده نگاه مى‏دارد». کسی که مرگش رسیده، در خواب او را با خودش می‌برد. بعضی‌ها می‌خوابند و دیگر بیدار نمی‌شوند؛ اما بعضی‌ها برمی‌گردند: «وَیُرْسِلُ الْأُخْرَی إِلَی أَجَلٍ مُسَمٍّی؛(11) و آن ديگر [نَفْس‌ها] را تا هنگامى معيّن [به سوى زندگىِ دنيا] بازپس مى‏فرستد». اینها وقت دارند تا اجلشان از راه برسد.

 

*‌ حق انسان بر خودش

خب، پس همه‌ی بحث از اینجا شروع می‌شود و به اینجا پایان می‌پذیرد که ما امانتی هستیم نزد خودمان از سوی خدای متعال و به این ترتیب من بر عهده‌ی خودم حقوقی دارم؛ لذا امام (علیه السلام) می‌گوید: «حَقّ نَفْسِكَ عَلَيْكَ» تمام حقوق از حقّ خالق تو بر تو، که تو را به تو امانت داده است، نشئت می‌گیرد. امام (علیه السَّلام) در مطلع رساله فرمودند که همه‌ی حقوقی که بعد از این به آن اشاره می‌کنم، ناشی از حقّ الله است. همه‌اش حقّ خدا است والّا کسی حقّی ندارد. همه‌اش حقّ خدا است، منتها جلوه‌های مختلفی پیدا می‌کند.

پس اینجا دو راه پیش روی ما وجود دارد. یا می‌توانیم امین باشیم یا خائن. « قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا؛(12) كه هر كس آن را پاك گردانيد، قطعاً رستگار شد»اگر کسی نهالی کاشت باید آن را نگهداری و از آن محافظت کند. باید به آن آب بدهد و نور مناسب به آن برسد تا آن دانه جوانه بزند و بعد شکوفه ‌بدهد. کسی که امانت‌داری کرده است و نفْس خودش را رشد داد به ‌سوی خدای متعال و طبق قانون الهی محافظت کرد، رستگار می‌شود. این می شود: «أَفْلَحَ».

نقطه‌ی مقابلش می‌شود:«وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا؛(13) و هر كه آلوده‏اش ساخت، قطعاً درباخت» اگر کسی این نگهداری را انجام نداد، این آیینِ به مقصد رسیدن را لحاظ نکرد، رستگار نمی‌شود و ضرر خواهد کرد و آن گیاه پژمرده می‌شود.

پس از یک‌سو صیانت و نگهداری است؛ زیرا نفس امانت است. نفس در معرض آسیب‌ها است؛ چون در معرض آسیب‌ها است، حفاظت از آن لازم است. علاوه بر این استعدادی دارد که آن استعدادش باید به نتیجه برسد. پس دو اقدام هم‌زمان می‌خواهد؛ یکی حفاظت و صیانت است، نکته‌ی دوم رسیدگی است تا به فلاح و شکفتن برسد. این می‌شود امانت‌داری که نقطه‌ی مقابلش خیانت است. مثال دیگری هم می‌زنم. بحث ما بحث اطاعت و معصیت است. منشأ اطاعت معرفت است و عقل، و منشأ معصیت جهل است و گسیختگی. بعضی‌ها متأسّفانه کلمه‌ی زیبای آزادی را با گسیختگی معادل می‌دانند و آلودگی به گناه را آزادی می‌دانند. در طول تاریخ بشریّت به کلمه‌ی آزادی بسیار ظلم شده است.

بازپس دادن امانت در زمان مرگ اتفاق می‌افتد؛ البتّه در مسیر زندگی هم بعضی از امانت‌ها را خدای متعال می‌گیرد. اگر عمر انسان طولانی شود، شکسته می‌شود و گاهی دچار فراموشی می‌شود. قرآن می‌فرماید: «وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ؛(14) و هر كه را عمر دراز دهيم، او را در خلقت دچار اُفْت مى‏كنيم» سنّ انسان همین‌طور که به ‌تدریج افزایش می‌یابد،‌ شادابی‌، طراوت و زیبایی‌اش را از او می‌گیرند. بعد نور چشمش و قدرت شنوایی‌اش را از دست می‌دهد تا مقطعی که دیگر چیزی نمی‌ماند. البتّه امام سجّاد (علیه السّلام) در دعای مکارمُ الاخلاق و در دعای دیگری که از پیامبر عزیزمان برای شب نیمه‌ی شعبان وارد شده، می‌گویند: «خدایا، مرا وارث خودم قرار نده». باید از خدای متعال بخواهیم که وارث خودمان نباشیم؛ یعنی اعضا و جوارح و قوای من رفته باشند، و من مانده باشم. این‌گونه من وارث خودم شوم. این را در دعا از خدای متعال بخواهیم؛ البتّه اگر کسی به آن مرحله رسید، آن هم خواست الهی است و در امتحان دیگری است. امتحانی است برای خودش، برای عزیزانش و خانواده‌اش و جامعه‌اش. مؤمن باید تسلیم خدا باشد؛ منتها گفته‌اند که این خواسته از دعاهایتان باشد. خدای متعال در زندگی هم بعضی از این امانتی‌ها را پس می‌گیرد. جوانی ما را می‌گیرد، طراوت‌، نشاط‌ و بعضی وقت‌ها سلامتی و قدرت ذهنی‌ ما را به‌تدریج می‌گیرد. اینجا به‌تدریج می‌گیرد، اما در مرگ یک‌جا می‌گیرد.

 

*‌ دو راه پیش روی انسان

پیش روی ما دو مسیر وجود دارد: مسیر طاعت و مسیر معصیت. مبنای اولی خِرد و حکمت، و مبنای دیگری جهل و اکنون‌زدگی و گسیختگی است. اکنون‌زدگی مقابل حکمت است. گفتم به این کلمه توجه کنید. انسان نگاه می‌کند و لذّت‌های آنی را می‌بیند، لذّت‌های اطرافش را؛ لذا دچار روزمرّگی، و به‌ قول مولوی، آخوربینی می‌شود. نقطه‌ی مقابلش حکمت و آخِربینی است؛ پایان راه را دیدن.  

قرآن‌کریم می‌فرماید: «يُؤتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاء وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيراً؛(15) [خدا] به هر كس كه بخواهد حكمت مى‏بخشد، و به هر كس حكمت داده شود، به يقين، خيرى فراوان داده شده است و جز خردمندان، كسى پند نمى‏گيرد». 

حکمت را ما به خِرَد ترجمه می‌کنیم. وقتی می‌گوییم خِرَد، یعنی آنجایی که شما روی جای محکمی ‌ایستادید، تصمیم‌هایت محکم است، فهم و عملت استوار است و یک عقبه‌ی جدّی دارد. از امام (علیه السّلام) پرسیدند: منظور از حکمت چیست؟ فرمودند: طاعت و تسلیم.

 

*‌ سختی‌های راه بندگی

مشیّت پروردگار متعال و خواست الهی در همین قواعد زندگی و قواعد طاعت است؛ یعنی وقتی اطاعت کردید، امانت را رعایت و حفظ کرده‌اید. ما تصمیم گرفتیم که امانت رعایت بکنیم، یعنی تصمیم گرفته‌ایم که زندگی موحّدانه را شروع کنیم. حال که فهمیدم تو خالق من هستی، باورم شد که تو مالک من هستی و کشف کردم که تو ولیّ من هستی، هر چه تو بگویی و هر چه تو بخواهی؛ من هیچ خواست و اراده‌ای ندارم. در واقع امکان تصمیم‌گیری را که خداوند به من داده بود، این اختیار را به تو برمی‌گردانم. اصطلاحاً می‌شود «تفویض»؛ همان که در قرآن می‌خوانیم: «وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ؛(16) من کار خود را به خداوند واگذار می‌نمایم». تو بهتر می‌دانی، لذا هر چه تو بخواهی، هر چه تو بگویی. البتّه رسیدن به این مقام آسان نیست. مولای متقیان می‌فرمایند: «مَا مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ شَيْ‏ءٌ إِلَّا يَأْتِي فِي كُرْهٍ؛(17) هر طاعتی با کراهت و سختی همراه هست». خدای متعال ما را در بوته‌ی آزمایش گذاشته است. در این آزمایش، مسیرمان یک مسیر اتوبان آسفالته‌ی خیلی راحتی نیست. مسیر سنگلاخ است، لغزنده است، گردنه‌های نفس‌گیر دارد. این سمت‌تان درّه ‌است، این سمت‌تان کوه سر به فلک کشیده. چنین مسیری است، رازش چیست؟ البتّه در همین مسیر باریک پرخطر، راه را نشان داده و مسیر را دقیقاً نشانه‌گذاری کرده است که راه را گم نکنی. نورافکن انداخته که خطّ مسیرت را ببینی، حافظ برایت گذاشته که اگر خواستی بلغزی، نگهت ‌دارد. علاوه بر همه‌ی اینها، عنایتش شامل حالت است. ولی با همه‌ی این احوالات، مسیر طاعت الهی مسیر دشواری است. در حقیقت، در نگاه اوّل به چشم، دشوار می‌آید. هر طاعتی در سختی و رنج قرار گرفته است؛ ولی اوّلش است، این آغاز راه است. اما چرا سخت‌گیری شده است؟ زیرا نتیجه‌ی آن خیلی با شکوه است.

من برای اینکه این نتیجه در یک جمله گفته بشود، یک حدیث برایتان می‌خوانم. چرا خدای متعال ما را در شرایط سخت قرار داده و نقطه‌ی مقابل آن جهل و آن نادانی و معصیت‌کاری و گسیختگی را با لذّت‌ها عجین کرده است؟! زیرا کسی که تصمیم حکیمانه، خردمندانه و دوراندیشانه می‌گیرد، نگاهش به پایان این راه است. پایان این راه خیلی زیبا است و تو حاضر هستی به هر قیمتی، هر سختی را تحمّل کنی تا به آن شکوه و زیبایی و آن امکان فوق‌العاده‌ای که برایت مهیا شده است، برسی. آن پایان زیبا چه هست؟ اینجا تو می‌گویی خدای من هر چی تو بگویی، هر چی تو بخواهی، من می‌شوم بنده‌ی تو؛ طبق نقشه‌ای که تو برایم ترسیم کرده‌ای، حرکت می‌کنم و معاشرت می‌کنم، همه‌ی احکام و قواعد بندگی را رعایت می‌کنم. اما در پایان این راه خدای متعال می‌گوید: بنده‌ی من! هر چه تو بگویی، هر چه تو بخواهی! روایتی در این زمینه وجود دارد که واقعاً شوق‌انگیز است. خدای متعال می‌گوید: «أَنَا مُطیعُ مَن اَطاعَنی؛(18) من‌ اطاعت‌‌كنندۀ كسي‌ هستم‌ كه‌ از من‌ اطاعت‌ كند». خیلی سنگین است. خدای متعال می‌گوید من مطیع کسی هستم که از من اطاعت کند. امّا مدّت اطاعت ما با مدت اطاعات خداوند از ما در آن دنیا قابل مقایسه نیست. امیرالمؤمنین (عَلیهِ السَّلام) در نهج البلاغه، در خطبه‌ی متّقین تعبیر خیلی زیبایی دارند. آنجایی که حضرت خردمندان و زیرک‌ها را معرّفی می‌کنند، این جمله را می‌فرمایند: «صَبَرُوا أَيَّاماً قَلِيلَةً»؛ این روزهایی که آنان باید تحمّل کنند و از سنگلاخ‌ها و پیچ و خم‌ها و گردنه‌ها عبور کنند، روزهای خیلی کمی ‌است. امّا وقتی رسید به آن نقطه‌ی پایان، از آن به بعد دیگر ابدیّت است: «أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةٌ طَوِيلَةٌ» به آنجا که رسیدند، آسایش بی‌پایانی در انتظارشان است. قرآن کریم تعابیری دارد که حقیقتاً شوق‌انگیز است. مثلاً این تعبیر را ببینید: «لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ عِندَ رَبِّهِمْ؛(19) براى آنان هر چه بخواهند پيش پروردگارشان خواهد بود». در جای دیگر می‌فرماید: «اَلَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»، کسانی که اهل ایمان و عمل صالح هستند، می‌گویند: خدایا ما ایمان آوردیم که تو خالق، مالک، ولیّ و صاحب‌ اختیار ما هستی؛ یعنی حالا هر چه تو بگویی، من طبق همان عمل خواهم کرد. این می‌شود بنده‌ی خدا. اگر مطیع شد، «لَهُمُ الْبُشْرَى»، برای آنها بشارت است. «لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ عِندَ رَبِّهِمْ» عبارت «عِندَ رَبِّهِمْ» اصلاً قابل ترجمه و توصیف نیست. بهشت نقطه‌ی شروعش «جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ» و همین خوشی‌هایی است که تعریف شده، امّا سرانجامش نیست. متناسب با مرتبه‌ی بندگی‌شان، آنجا دیگر هر چه که بخواهند، برای آنها فراهم است. می‌رسند به نقطه‌ای که در اوج آن شرایط هستند و می‌گویند: حالا ما دیگر فقط خودت را می‌خواهیم. قرآن هم می‌فرماید: «وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ اَکبَر؛(20) و خشنودی خداوند، بزرگ‌تر [و بالاتر از نعمت‌های بهشتی] است».

 

*‌ نقشه‌ی راه

حضرت سیدالساجدین (علیه السلام) می‌فرمایند: حقّ نفْسِ تو بر تو این است که آن را در مسیر طاعت قرار بدهی؛ البتّه این آسان نیست؛ لذا می‌فرماید: «تَسْتَعِينَ بِاللّهِ عَلَى ذَلِكَ»، از خدای متعال کمک بگیر. جادّه هموار نیست. جاذبه‌ها در مسیر فراوان است. نقشه‌ی این طاعت چیست؟ امام (علیه السّلام) فرمودند که نقطه‌ی شروع این است که یکی‌یکی اعضا و جوارح خودت را روی خطّ طاعت بیاوری. امام (علیه السّلام) از زبان شروع می‌کنند و یکی‌یکی حقوق اعضای ما را برای ما بیان می‌کنند؛ این می‌شود نقشه‌ی طاعت.

--------------------------------------------------- 

پی‌نوشت‌ها:

1 . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص32.

2. طور: 35.

3. فاطر: 15.

4. قصص: 78.

5. غرر الحكم: 306، حديث 6997.

6. شوری: 9.

7. نساء: 64.

8. زمر: 42.

9. میرزای نوری، مستدرك الوسائل, ج5, ص123.

10. زمر: 42.

11. همان.

12. شمس: 9.

13. شمس:10.

14. یس: 68.

15. بقره: 269.

16. غافر: 44.

17. نهج البلاغه، خطبه 176.

18. حاج‌ ميرزا جواد آقا ملكي‌ تبريزي‌، أسرار الصّلوة‌، طبع‌ سنگي‌، ص‌10.

19. زمر: 34.

20. توبه: 72.



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *