متن درس‌هایی از دعای بیستم صحیفه سجادیه، جلسه «۳۲» 1400/9/1


پیوند های مرتبط »
فایل pdf
متن درس‌هایی از دعای بیستم صحیفه سجادیه، جلسه «۳۲»
مطلب به‌قدری مهم است که حضرت در کنار این پنج خواسته اساسی و راهبردی که برای رسیدن مؤمن به کمال ضرورت دارد، بلافاصله در محور هر کدام آفتش را نیز مطرح می‌کند و از خدای متعال نجات و مصونیت از آن آفت و آسیب را هم تمنا می‌کند. اول مسئله‌ی غنا و ثروت بود که با وسعت در رزق تکمیل شد: «وَ أَوْسِعْ عَلَی فِی رِزْقِک». آفتش هم عبارت بود از نظر: «وَ لَا تَفْتِنِّی بِالنَّظَرِ» که توضیحش گذشت. اما دوم: «وَ أَعِزَّنِی وَ لَا تَبْتَلِینِّی بِالْکبْرِ»؛ به من عزت ببخش، ولی مرا با کبر آزمایش نکن. عزت به عنوان یکی از درخواست‌های اساسی، پس از ثروت مطرح می‌شود که به‌معنای دقیق‌تر ضمیمه شدن امکانات بیرونی به امکانی درونی است؛ زیرا مال و امکانات امری بیرونی است، اما عزت امری درونی و مرتبط با شخصیت انسان است. نقطه مقابلش هم ذلت است. اینجا انسان مؤمن در مسیر دستیابی به مقاصد انسانیت، از خدای متعال عزت می‌خواهد.

«وَ أَغْنِنِی وَ أَوْسِعْ عَلَی فِی رِزْقِک، وَ لَا تَفْتِنِّی بِالنَّظَرِ، وَ أَعِزَّنِی وَ لَا تَبْتَلِینِّی بِالْکبْرِ، وَ عَبِّدْنِی لَک وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ، وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَی یدِی الْخَیرَ وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ، وَ هَبْ لِی مَعَالِی الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ».

 

اهمیت و ارزش آسیب‌شناسی نعمت‌ها

در جلسات گذشته گفتیم پنج خواسته اساسی یا به عبارتی راهبردی در این بخش مطرح شده و در کنار هر کدام از این خواسته‌های اساسی، آفتش هم مورد توجه قرار گرفته و ایمن ماندن از آن آفت هم درخواست شده است. یادآوری شد که اگر انسان در جریان آسیب‌شناسی غفلت کند، آنچه از فضیلت‌ها فراهم می‌کند، در معرض از دست رفتن است و حتی گاهی آنچه به عنوان نعمت یا فضیلت به دست آمده، به نقمت تبدیل خواهد شد. لذا در کنار شناخت نعمت‌ها و فضیلت‌ها، شناخت آسیب‌ها و آفت‌ها هم موضوعیت دارد تا انسان بتواند به شکل سالمی سیر و سلوک کند و به مقصد برسد.

مطلب به‌قدری مهم است که حضرت در کنار این پنج خواسته اساسی و راهبردی که برای رسیدن مؤمن به کمال ضرورت دارد، بلافاصله در محور هر کدام آفتش را نیز مطرح می‌کند و از خدای متعال نجات و مصونیت از آن آفت و آسیب را هم تمنا می‌کند. اول مسئله‌ی غنا و ثروت بود که با وسعت در رزق تکمیل شد: «وَ أَوْسِعْ عَلَی فِی رِزْقِک». آفتش هم عبارت بود از نظر: «وَ لَا تَفْتِنِّی بِالنَّظَرِ» که توضیحش گذشت. اما دوم: «وَ أَعِزَّنِی وَ لَا تَبْتَلِینِّی بِالْکبْرِ»؛ به من عزت ببخش، ولی مرا با کبر آزمایش نکن. عزت به عنوان یکی از درخواست‌های اساسی، پس از ثروت مطرح می‌شود که به‌معنای دقیق‌تر ضمیمه شدن امکانات بیرونی به امکانی درونی است؛ زیرا مال و امکانات امری بیرونی است، اما عزت امری درونی و مرتبط با شخصیت انسان است. نقطه مقابلش هم ذلت است. اینجا انسان مؤمن در مسیر دستیابی به مقاصد انسانیت، از خدای متعال عزت می‌خواهد.

 

معنای لغوی و اصطلاحی عزت

عزت از بحث‌های درازدامن است که ملاحظات فنی و بحث‌های دقیق روانشناسیِ شخصیت و تربیتی دارد. طبیعی است که به این بخش نمی‌توانیم به تفصیل بپردازیم، اما به‌طور اختصار چند نکته کلیدی را عرض می‌کنیم.

درخواست عزت از خدای متعال یعنی شخصیت من در موقعیتی قرار گیرد که در دسترس دیگران برای تحقیر قرار نگیرد. به صخره‌های بلند که ارتفاع دارد و نمی‌شود به آن نفوذ کرد، عزیز می‌گویند. سنگ‌های خیلی سخت که به آنها چیزی نفوذ نمی‌کند، با صفت عزت معرفی می‌شوند. پس معنای عزت، نفوذناپذیری است که نمی‌شود چیزی در آن نفوذ کند. انسانی از نظر شخصیتی پسندیده است که بافت و ساخت شخصیت و اندام‌های روحی و روانی او به‌گونه‌ای شکل گرفته باشد که از منزل شخصیتی او را مرتفع قرار دهد؛ یعنی شخصیت رفیعی باشد که دست تطاول و چپاول به شخصیت او نرسد و عوامل بیرونی در محیط شخصیتی او نفوذ نکنند. این ویژگی بسیار خوبی برای نفس انسان است. خدای متعال نفس آدمی را با صفت عزت می‌پسندد؛ یعنی نفوذناپذیر، محکم و باصلابت و هیبت.

عزیز صفت خود خدای متعال نیز است و از اسماءالحسنی است. معمولاً هم صفت عزت و کرامت کنار هم قرار می‌گیرد و خطاب به خدای متعال می‌گوییم: «یا عزیز یا کریم». معلوم می‌شود خیلی به هم نزدیک هستند. نص کلام الهی نیز بیان می‌دارد: «مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا؛[1] هر كس سربلندى مى‏خواهد، سربلندى يكسره از آنِ خدا است». اگر کسی اراده عزت دارد و عزت می‌خواهد، بداند که عزت از آنِ خدا است. «فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا»، یعنی عزت با همه‌ی مراتبش به پروردگار متعال اختصاص دارد. در این آیه کریمه دلالت لطیفی است؛ اگر عزت می‌خواهید، باید از عزیز مطلق عزت را دریافت کنید.

در سوره منافقون نیز می‌گوید وقتی منافقین وارد مدینه شوند، بزرگان و عزیزان طبقه فرودست و فرومایه را از آنجا بیرون خواهند کرد: «لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ؛[2] قطعاً آن‌كه عزتمندتر است، آن زبون‏تر را از آنجا بيرون خواهد كرد». اما منافقان نمی‌دانند که عزت از آنِ خدا و پیامبر و مؤمنان است: «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ؛[3] و[لى] عزت از آنِ خدا و از آنِ پيامبر او و از آنِ مؤمنان است، ليكن اين دورويان نمى‏‌دانند». خداوند تبارک و تعالی که عزیز علی الاطلاق است، عزت را برای مؤمنان می‌خواهد و قبل از مؤمنان برای آن حقیقت بزرگی می‌خواهد که هرچه ایمان در عالم هست، ذیل ایمان او تعریف می‌شود.

 

طاعت، عزت می‌آورد

کسی که با خدای متعال نسبت دارد، یعنی با عزیز نسبت دارد؛ لذا از عزت بهره‌مند است. بنابراین رسول خدا و مؤمنان عزیز هستند؛ چون به خدای عزیز ایمان دارند. هرچه با حضرت حق تبارک و تعالی که عزیز مطلق است، نسبت دارد، متناسب با خودش از عزت بهره‌مند می‌شود.

بنابراین خداوند تبارک و تعالی عزت را برای مؤمن می‌خواهد و مؤمن را در وضعیت عزت نفسش می‌پسندد. در نسبت با دیگران و به‌خصوص جریان کفر، چگونه می‌توانید از عزیز علی الاطلاق، عزت دریافت کنید؟ راهش ذلت در برابر حق تبارک و تعالی است؛ یعنی حالت خاکساری، تسلیم انفعال و انکسار در برابر خدای سبحان. مؤمن به برکت ایمانش به خدای عزیز، نفسش در برابر حضرت حق تبارک و تعالی، خاضع و خاشع و فرودست و ذلیل و کوچک و ضعیف و  ناتوان می‌شود. به تعبیر دعای کمیل: «مُنْكَسِراً مُسْتَقِيلاً مُسْتَغْفِراً مُنِيباً؛ شكسته دل، جوياى گذشت، طالب آمرزش، بازگشت‌كننده». مؤمن به نسبت خوضوع و انکسار و ذلتش در برابر حق تبارک و تعالی است که عزیز و از عزت بهره‌مند می‌شود. این یک قاعده کلی است.

 

جمع اضداد در وجود انسان

انعکاس این قاعده در محیط شخصیتی انسان مؤمن خیلی جالب است. در شخصیت ما یک بخش فرودست داریم و یک بخش فرادست. البته بخش فرادست هم خودش دارای مراتبی است؛ اما در یک نگاه، بخش جوارحی داریم که همین اعضا و جوارح ما است. این بخش فرودست شخصیت ما است که ما را به پست‌ترین مراتب این عالم متصل می‌سازد که دنیا و اسفل السافلین است. از اینجا پست‌تر وجود ندارد. ما از طریق بدن و اعضا و جوارحمان به پست‌ترین مراتب هستی که این دنیا باشد، متصل می‌شویم. اصلاً دنیا یعنی پست و فرودست؛ منتها قرآن کریم برای اینکه خیال همه‌ی ما را راحت کند، فرمود اینجایی که شما الآن در آن واقع شدید، از نظر مراتب عالم، پایین‌تر از اینجا وجود ندارد. در سوره تین هم می‌فرماید: «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ؛[4] سپس او را به پست‏‌ترين [مراتب] پستى بازگردانيديم». این بخش فرودست شخصیت ما است. بخش فرادست شخصیت ما بخشی است که «فی احسن تقویم» آفریده شده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ؛[5] به‌راستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم». زیباترین و خوشگل‌ترین و عالی‌ترین بخش شخصیت ما، روح است که خداوند تبارک و تعالی آن را به خودش نسبت می‌دهد و می‌فرماید: «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ؛[6] از روح خود در آن دميدم، پيش او به سجده درافتيد». روح شما متصل به ملأ اعلا است. به تعبیر مولوی: «ما ز بالاییم و بالا می‌رویم». قرآن هم می‌فرماید: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ؛[7] ما از آنِ خدا هستيم و به سوى او باز مى‏گرديم». این همان لطیفه قدسی و ملکوتی است. بالاتر از ملکوت، عوالم دیگری است تا برسد به عالم لاهوت که مراتب شگفت‌انگیزی است. روح انسان مربوط به آن عالم است.

جسم و روح در کنار هم قرار می‌گیرد و می‌شود آقا یا خانم فلانی که شما باشید. آیه کریمه که می‌فرماید: «ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ؛[8] از آن پس آن را آفرينش تازه‏اي ايجاد كرديم. بزرگ است خدایي كه بهترين خلق‌كنندگان است»، قبل از تبارک الله، خلقت انسان را از نقطه اول بیان می‌کند؛ مرحله‌به‌مرحله که دارد تکوین پیدا می‌کند و شکل می‌گیرد در عوالم نوزادی تا تمام اندام‌هایش کامل می‌شود. اندام‌ها که کامل شد، فرمود: «ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ». آنگاه ما در این موجود آفرینش دیگری را انشا می‌کنیم. سپس فرمود: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ». اینجا خدای متعال به خودش تبریک می‌گوید. خودش را به احسن الخالقین توصیف می‌کند؛ پس معلوم می‌شود احسن المخلوقین را ساخته است. بعضی‌ها می‌گویند «فَتَبَارَكَ اللَّهُ» به «أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ» برمی‌گردد؛ یعنی به روح. روح به حقیقت علوی و بخش فرادست شخصیت انسان مربوط می‌شود.

بعضی می‌گویند «تبارک الله» مربوط به ترکیب بدیع اسفل و اعلا است. واقعاً هم حیرت‌انگیز است. من و شما کلاً از خودمان غافل هستیم. انسان، حقیقتاً موجود شگفت‌انگیزی است. چگونه در این موجود اعلا با اسفل در هم تنیده شده است؟

این‌هم مطلب دقیق و دلنشینی است. البته مطلب اول هم بسیار شیرین است. به هر ترتیب خدای متعال به خودش مبارک‌باد می‌گوید. اگر انسان متوجه این مطلب باشد که خداوند بابت آفرینش او، به خودش تبریک گفته، عوالمی پیش‌ِرویش گشوده می‌شود. ببین چه سرمایه‌گذاری عجیبی خدای متعال در وجود شما کرده؟ ما نه‌تنها غافل هستیم، اصلاً حواسمان نیست در وجود ما چه خبر است. قرآن در جای دیگر می‌فرماید: «وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ؛[9] و در خود شما. پس مگر نمى‌بينيد؟». شما تا حالا خودتان را ندیده‌اید. نگاه نکرده‌اید ببینید ما در وجود شما چه کرده‌ایم. با چشم باز خودتان را ندیده‌اید. اینجا باب معرفت النفس گشوده می‌شود که یکی از ابواب گسترده پیش‌ِروی انسان است. تمام معارف دیگر بر پایه معرفت نفس است که به مقصد می‌رسد و سود می‌بخشد. اگر انسان به معرفت نفس رسید، راه برای معرفت الله برایش باز می‌شود و سایر معارفی هم که به دست می‌آورد، معارف سودمند می‌شود. چنانچه معرفت نفس حاصل نشود، راه انسان به سوی معرفت الهی بسته است یا به مراتب بالای معرفت الله نمی‌رسد. علاوه بر اینکه سایر چیزهایی که به دست می‌آورد، آنها هم به او سود نمی‌بخشد؛ اگر نگوییم که ضرر می‌زند.

مقدمه‌ای که تقدیم شد ـ البته خود این مقدمه به شرح و بسط نیاز دارد و خودش از مقاصد است ـ برای بحث ما پیش‌برنده بود. بر اساس این مقدمه می‌خواهم عرض کنم انسان یک بخش اسفل در شخصیتش است که بخش جسمانی او است. یک بخش اعلا نیز در وجود او است که بخش روحانی او است. کنار هم قرار گفتن اینها اعجاب‌انگیز است؛ لذا امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) فرمود: «وَ فِیکَ انْطَوَی الْعَالَمُ الْاَکْبَرُ؛[10] دنیای بزرگی در تو نهفته است». تعبیر بسیار عجیبی است. در وجود تو عالم اکبر خلاصه شده است.

 

منطقه برزخی نفس انسان

بین اسفل و اعلا منطقه‌ای است که به‌منزله برزخ شخصیت‌ است؛ چنان‌که بین دنیا و آخرت یک مرتبه میانی به‌نام برزخ وجود دارد. قرآن کریم در آیه‌ای تکان‌دهنده‌ می‌گوید: «وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛[11] و پشاپيش آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته خواهند شد». انسان وقتی از این دنیا خارج می‌شود، وارد عالم برزخ می‌شود که تا قیامت ادامه دارد. این بخش میانی اسمش برزخ است؛ همان‌طور که در کریمه دیگر می‌فرماید: «بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ؛[12] در ميان آنها برزخى است كه به همديگر تجاوز نكنند». چنان‌که بین دنیا و آخرت برزخ و وضعیت میانی است، بین منطقه اسفل شخصیت ما که جسمانیت و بدن ما است با بخش روحانیت شخصیت ما که بخش اعلای شخصیت ما است، برزخی وجود دارد که اسمش نفس است. عمده اتفاقات زندگی ما در این برزخ رخ می‌دهد. اگر جهت‌گیری بخش میانی شخصیت شما به سمت اسفل باشد، مصداق این آیه می‌شوید: «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ؛[13] بى‏گمان انسان در زيانكارى است». چنانچه به عکس، جهت‌گیری شخصیت شما به سوی اعلا باشد، جهت‌گیری مطلوبی خواهد بود. منطقه چالش و درگیری بین عالی و دانی، اسفل و اعلا، و روحانیت و جسمانیت است. بر این اساس گفته‌اند: «والنفس متجازبة بین العقل و الهوی». منطقه روحانیت با کلمه‌ی عقل نشان‌گذاری شده و منطقه جسمانیت با هوا. «الهوی هوی الی اسفل سافلین». به هوا هم هوا می‌گویند چون سقوط آزاد است و به سمت اسفل السافلین سقوط می‌کند.

 

در برزخ تکلیف ما تعیین می‌شود

شخصیت انسان نیز در محیط برزخ شخصیت او یا همان نفسانیت است که تعیین تکلیف می‌شود. درگیری انبیا و شیاطین، جریان نبوت و جریان طاغوت، در همین منطقه است. انبیا می‌خواهند جهت‌گیری شخصیت انسان‌ها به سوی عقل و روحانیت و عالم اعلا و خدای متعال باشد. شیاطین و طواغیت می‌خواهند جهت‌گیری شخصیت شما به سمت جسمانیت و عالم اسفل و دنیا باشد. این درگیری، درگیری تاریخی است. از نقطه اول این چالش و درگیری برقرار بوده و این چالش را در شخصیت خودتان هم دائم مشاهده می‌کنید. اما این درگیری چه زمانی تثبیت می‌شود؟ وقتی که عقربه شخصیت شما از حالت اضطراب خارج شود. عقرب قبله‌نما و قطب‌نما اضطراب دارد و همواره دور خودش می‌چرخد؛ مخصوصاً اگر در محیطی باشد که پیرامونش چیزهای فلزی و آهنی باشد. حتی گاهی دور خودش می‌چرخد و به‌جای اینکه جهت نشان بدهد، حیرت درست می‌کند! حالت آشوب و اضطراب و لرزش دارد. کِیْ تعیین تکلیف می‌شود؟ وقتی قبله را پیدا کرد. قرآن هم می‌فرماید: «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِی؛[14] اى نفس مطمئنه، خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد. و در ميان بندگان من درآى و در بهشت من داخل شو». اگر به آنجا برسد، اطمینان پیدا می‌کند و به آرامش می‌رسد. به نقطه آرامش که رسید، مستقر و متمکن شد؛ یعنی جهت‌‌گیری‌اش به سوی خدای متعال شد و آرام گرفت، می‌شود شخصیت سعادتمند و خوشبخت. اگر کاملاً در جهت عکس قرار گرفت و مستقر شد؛ یعنی جهت‌گیری شخصیتی او به سمت دنیا و نفسانیات و عالم اسفل شد، گرفتار شقاوت می‌شود و شقی است. بین حالت سعادت مستقر و شقاوت مستقر، وضعیتی است که گاهی به آن سمت می‌رود و گاهی برمی‌گردد. وضعیت مضطربی دارد. این وضعیت اضطراب و حیرت که هنوز به حالت استقرار و تمکن و اطمینان نرسیده، وضعیت بسیار خطرناکی است. البته اینجا هم مراتبی دارد و به یک وضعیت نیست. وضعیت میانی به سوگیری قبله‌نمای شخصیت شما بستگی دارد. بیشتر به سمت عالم بالا است یا اغلب به سمت پایین است یا مساوی است؟ مراتب عجیب و غریبی است و مراتب متنوعی دارد.

خداوند در سوره مبارکه قیامت می‌فرماید: «لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ؛[15] سوگند به روز قيامت، و سوگند به نفس لوامه و وجدان بيدار و ملامتگر [كه رستاخيز حق است]». لوامه حالتی است که جهت‌گیری به سمت روحانیت و بالا است و شخص خودش را به خاطر تمایلاتی که به سمت دنیا و هواهای نفسانی دارد، سرزنش می‌کند. حالت سرزنش معنایش این است که جهت‌گیری، جهت‌گیری سعادتمندانه است تا در آن منطقه مستقر شود و آرام گیرد. مؤمن تا به مرحله تمکن و اطمینان و نفس مطمئنه نرسد، آرامش پیدا نمی‌کند و خیالش از خودش راحت نمی‌شود. اصلاً انسان تا از این عالم فراخوان نشود، آرام نمی‌گیرد. آرامشش در وقتی است که فراخوانش کنند و بگویند: «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً». وقتی دعوت شد، دیگر راحت می‌شود. پس تا قبل از اینکه از این عالم خارج شوید، هرچند به مقام اطمینان رسیده باشید، باز خطر شما را تهدید می‌کند؛ چون در مقام تصمیم و دائماً در مقام انتخاب هستید. ممکن است آخرین لحظه کار خراب شود. اشخاصی در آن مراتب قرار گرفته و در آخرین لحظات لغزیده و گرفتار سقوط شده‌اند. بنابراین تا انسان از دنیا خارج نشده، نباید دست از مراقبت‌ بردارد.

 

قاعده‌ مهم عزت

عزت برای وقتی است که جهت‌گیری شخصیت شما به سمت روحانیت باشد. اگر در دوراهی‌ها تصمیمتان بر اساس عقل و رضای الهی باشد، تأمین‌کننده عزت برای شما است و به عزیز کریم ملحق می‌شوید. چنانچه به سمت نفسانیت کشید و بخش اسفل شخصیت شما را ترجیح دادید، ذلت می‌شود. لذا عزت و ذلت در ارتباط با شخصیت انسان این‌طور تعریف می‌شود که اطاعت از عزیز مطلق برای شما عزت می‌آورد و خروج از اطاعت، در هر مرحله‌ای که باشد، قرین ذلت است؛ یعنی شما را ساقط می‌کند.

هر دفعه‌ای که انسان گرفتار گناه و معصیت می‌شود و از دایره اطاعت و تقوا خارج‌ می‌شود، یک سقوط اتفاق می‌افتد و یک ضربه می‌خورد. تنها چیزی که جبرانش می‌کند، بازگشت به مقام طاعت با استغفار است. تا نفس هست، امکان بازگشت با توبه و استغفار است. به خدای متعال می‌گوییم: من این پایین‌ها افتادم، دست مرا بگیر و بالا ببر.

بر اساس مطالبی که مطرح کردیم، وقتی می‌گوییم: «أَعِزَّنِی»، یعنی مرا در مقام روحانیتم مستقر کن و به من توفیق بده جهت‌گیری شخصیتم به سوی عالم بالا باشد. بعضی‌ها اینجا گرفتار ابهام در تعریف مسئله‌ی عزت می‌شوند و از جاهای دیگری سر در می‌آورند. پس دقت کنید عزت مساوی است با طاعت: «مَنْ یُریدُ العزّه فالیطع العَزیز»؛ کسی که دنبال عزت می‌گردد، باید از خدای عزیز اطاعت کند.

 

مؤمن باید اسباب عزت ظاهری را نیز فراهم کند

بحث ما تا اینجا به سیر انفسی مربوط بود؛ اما در سیر آفاقی و زیست اجتماعی و در ارتباط ما با سایر انسان‌ها، آیا لزوماً عزت باطنی با زیست عزیزانه باید در کنار هم باشند؟ پاسخ این است که غالباً با هم هستند و مطلوب این هست که با هم باشند. البته گاهی با همدیگر نیستند؛ مثلاً مؤمنی را می‌بینید که به زنجیر کشیده شده یا نیروهای شیطانی به حسب ظاهر بر او غلبه دارند. یا در وضعیت بسیار سخت و تنگنای مالی گرفتار است و زندگی می‌کند. قرار گرفتن در این وضعیت‌ها چگونه با عزت جمع می‌شود؟

قبل از پاسخ به این پرسش دقت کنید که مؤمن به شکل اضطراری و نه اختیاری، در چنین حالتی قرار می‌گیرد. مثلاً در درگیری با جبهه کفر اسیر شده و زیر شکنجه افتاده. یا در زندگی دنیایی گرفتاری‌های گوناگونی او را محاصره کرده است. برای عزیزترین انسان‌های عالم نیز چنین اتفاقاتی رخ می‌دهد. خدای متعال برای ولیّ خودش عزت را خواسته، اما عزت ظاهری قابل دفع و غصب است. لذا در زیارت عاشورا می‌خوانید: «و لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ وَ اَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتی رَتَّبَکُمُ اللَّهُ فیها؛ و خدا لعنت کند مردمی را که شما را از مقام مخصوصتان کنار زدند و دور کردند شما را از آن مرتبه‌هایی که خداوند آن رتبه‌ها را به شما داده بود».

امام صادق (علیهالسلام) در روایتی فرموده‌اند: «إنَّ اللّهَ فَوَّضَ إلَى المُؤمِنِ اُمورَهُ كُلَّها، و لَم يُفَوِّضْ إلَيهِ أن يَكونَ ذَليلاً، أ مَا تَسمَعُ اللّهَ تَعالى يَقولُ: و للّهِ العِزَّةُ ...؟ فالمُؤمِنُ يَكونُ عَزيزاً و لا يَكونُ ذَليلاً؛[16] خداوند اختيار همه‌ی كارها را به مؤمن داده، اما اين اختيار را به او نداده است كه ذليل باشد. مگر نشنيده‌اى كه خداوند متعال مى‌فرمايد: «و عزت از آنِ خدا است ...»؟ پس، مؤمن عزيز است و ذليل نيست».

شخصی به امام صادق (علیهالسلام) عرضه داشت: مگر خدای متعال نمی‌فرماید: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛[17] بگو: خدایا، ای مالک همه‌ی موجودات! به هر که خواهی حکومت می‌دهی و از هر که خواهی حکومت را می‌ستانی، و هر که را خواهی عزت می‌بخشی و هر که را خواهی خوار و بی‌مقدار می‌کنی. هر خیری به دست تو است، یقیناً تو بر هر کاری توانایی».[18] پس چطور خدای متعال بعضی از مؤمنان را ذلیل کرده است؟ در وضعیت سخت و زیر فشار طاغوت هستند. زیر چکمه هستند که به حسب ظاهر بدتر از این ذلتی نداریم. حضرت فرمودند: خدای متعال برای مؤمن فقط عزت را خواسته و در این موارد عزت مؤمن غصب شده است. پس عزت ظاهری قابل دفع و غصب است؛ چنان‌که بسیاری از اولیای خدا در رویارویی با کفار دچار چنین بلایایی شدند.

مؤمن همواره باید دنبال عزت باشد. اگر ذلت ظاهری برای او پیش بیاید، باید ذلت اضطراری باشد. مؤمن ذلت اختیاری ندارد.

 

تفاوت عزت ظاهری و عزت باطنی

یک سؤال دیگر مانده که باید جواب دهیم: آیا ممکن است عزت غصب شود؟ بله؛ لذا آن نانجیب (علیهآلافولعنتوالعذاب) جلوی حضرت زینب (سلاماللهعلیها) آیه «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ ...» را خواند. در وضعیتی که سر مطهر سیدالشهدا (علیهالسلام) جلوی بچه‌ها بود و خانم‌ها به زنجیر بسته شده بودند. به این آیه استناد کرد که دیدید خدا چگونه شما را ذلیل کرد؟ پاسخ این است که خدای متعال برای ما جز عزت را نخواسته، اما طاغوت زمان این عزت را غصب کرده است.

یک نکته بسیار شیرین اینجا هست که اگر مؤمن به حقیقت و برکت ایمانش به عزت باطنی دست پیدا کرد، هیچ شرایطی از شرایط ظاهری نمی‌تواند عزت او را از او بگیرد. عزت باطنی، قابل اخذ و غصب نیست. چیزی که قابل اخذ و غصب است، عزت ظاهری است. مالش را می‌گیرند، او را در تنگنای اقتصادی قرار می‌دهند، در حصر اقتصادی قرار می‌دهند. این چیزها در شعب ابی‌طالب یا عصر روز عاشورا یا سفر اسرا از عراق تا شام اتفاق افتاد. عزت ظاهری قابل اخذ و غصب است، اما تحت هیچ شرایطی عزت حقیقی مؤمن از او گرفته نمی‌شود؛ زیرا کسی نمی‌تواند آن را بگیرد. چیزی که خدای متعال داده، کسی نمی‌تواند بگیرد.

امام صادق (علیهالسلام) در ادامه روایتی که خواندم، فرمودند: «إنَّ المُؤمِنَ أعَزُّ مِنَ الجَبَلِ؛ لأِنَّ الجَبَلَ يُستَقَلُّ مِنهُ بِالمَعاوِلِ، و المُؤمِنُ لا يُستَقَلُّ مِن دينِهِ بِشَيءٍ؛[19] مؤمن از كوه نيرومندتر است؛ زيرا از كوه با ضربات تيشه كم مى‌شود، اما با هيچ وسيله‌اى از دين مؤمن نمى‌توان كاست». با ابزارهای مختلف کوه را می‌تراشند و می‌کنند. با این ابزارها از کوه چیزهایی می‌کنند، اما از دین انسان مؤمن که محور عزتش است، چیزی کاسته نخواهد شد. زیر شکنجه برود، باز هم مؤمن و عزیز است. پیکرش را قطعه‌قطعه کنند، عزیز است. لباسش را به غارت ببرند، عزیز است. در زندان قرارش بدهند، بازهم عزیز است. ما عزیزتر از موسی‌ابن جعفر در این عالم نداریم.

مؤمن زیست عزیزانه ظاهری را برای حفظ عزت باطنی قربانی می‌کند. مانند امام حسین (علیهالسلام) که به او گفتند: با یزید بیعت بکن و بعد راحت در مدینه زندگی کن. همه‌جور وسایل عزت و امکانات و رفاه هم برایتان فراهم است. هیچ‌کس هم حق تعدی به شما ندارد. اما امام فرمود: «لا وَاللّهِ لا أُعطيكُم بِيَدي إعطاءَ الذَّليلِ؛[20] به خدا سوگند، دست ذلت و خوارى به شما نمى‌دهم». چون این دست اگر به دست تو برسد، عزت باطنی من نابود می‌شود. به قتلگاه می‌روم، خانواده‌ام اسیر و آواره می‌شوند، ولی هیچ‌کدام نمی‌تواند ذلت را به باطن انسان مؤمن تحمیل کند. حقیقت باطنی‌اش همچنان عزیز می‌ماند؛ بلکه هرچه دشواری‌های ظاهری در مصاف با جریان کفر به او تحمیل شود، گوهر وجودی‌اش عزیزتر هم می‌شود؛ چون اختیاراً که پای چنین وضعیتی نرفته است.

پس مؤمن در زیست ظاهری هم دنبال زیست عزیزانه است. قبلاً گفتیم که «وَ أَغْنِنِی وَ أَوْسِعْ عَلَی فِی رِزْقِک»، مثالی از عزت ظاهری است. مؤمن دنبال ثروت هم می‌رود و ابایی ندارد. اما اگر ادوات عزت ظاهری از او گرفته شد ـ مثل مثال‌هایی که عرض کردیم ـ هیچ‌کدام نمی‌تواند مؤمن را تسلیم کند که عزت باطنی‌اش را طاعت از خدای متعال و قرار گرفتن در ولایت الهی است، بفروشد و از دست دهد. تحت هر شرایطی آن را حفظ می‌کند.

حضرت علی (علیهالسلام) در نامه ۳۱ نهج البلاغه جمله بسیار قشنگی دارد که می‌فرماید: «أكرِم نَفْسَكَ عَن كُلِّ دَنِيَّةٍ؛ خود را از هر پستى‌اى بركنار دار». کلمه‌ی اکرم یعنی گرامی بدار از اینکه مبتلا به امور پست شود. «فَإِنَّكَ لَن تَعتاضَ بِما تَبذُلُ مِن نَفِسكَ عِرضا؛ چراكه در برابر آنچه از خود مى‌پردازى، چيزى به دست نخواهى آورد». اگر در این معامله چیزی از باطنت را فروختی، دیگر جایگزین ندارد. سپس آن جمله معروف را فرمودند: «لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللّهُ حُرّاً؛ بنده دیگران مباش؛ در حالى که خداوند تو را آزاد آفریده است».

امام صادق (علیهالسلام) نیز فرموده است: «مَن أرادَ عِزّا بِلا عَشيرَةٍ، و غِنىً بِلا مالٍ، و هَيبَةً بِلا سُلطانٍ، فَلْيُنقَلْ مِن ذُلِّ مَعصِيَةِ اللّهِ إلى عِزِّ طاعَتِهِ؛[21] هر كه مى‌خواهد بى‌آنكه ايل و تبارى داشته باشد، عزتمند باشد و بدون آنكه مال و ثروتى داشته باشد، بى‌نياز باشد و بدون آنكه قدرتى داشته باشد، هيبت و شكوه داشته باشد، بايد از خوارى معصيت خدا به عزّت طاعت او درآيد».

یک نکته برای جلسه بعد باقی می‌ماند که نسبت عزت با کبر چه می‌شود. با بحثی که تقدیم کردیم، کجای این ماجرا قرار می‌گیرد و نسبت عزت با تواضع که سفارش شده است، چیست. به فضل الهی در جلسه آینده بحثش را خدمت شما تقدیم می‌کنیم.

 



[1]. فاطر: ۱۰.

[2]. منافقون: ۸.

[3]. همان.

[4]. تین: 5.

[5]. همان: 4.

[6]. حجر: 29.

[7]. بقره: 156.

[8]. مؤمنون: 14.

[9]. ذاریات: 21.

[10]. حسین‌بن معین‌ الدین میبدی، دیوان امیر المؤمنین، ص۱۷۵.

[11]. مؤمنون: 100.

[12]. رحمن: 20.

[13]. عصر: 2.

[14]. فجر: 27ـ30.

[15]. قیامت: 1ـ2.

[16]. شیخ طوسی،‌ تهذيب الأحكام، ج6، ص179.

[17]. آل عمران: 26.

[18]. این آیه و آیه بعدی، از جمله آیاتی است که در تعقیبات همه‌ی نمازها وارد شده است.

[19]. شیخ طوسی،‌ تهذيب الأحكام، ج6، ص179.

[20]. شیخ مفید، إرشاد، ج2، ص98.

[21]. شیخ صدوق، خصال، ص169.



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *