متن درس‌هایی از دعای بیستم صحیفه سجادیه، جلسه «۴۹» 1401/3/9


پیوند های مرتبط »
فایل pdf
 متن درس‌هایی از دعای بیستم صحیفه سجادیه، جلسه «۴۹»
«کَظْمُ ‌الْغَیْظِ» در منطق قرآن و منظومه‌ي فضائل در صدر است. مروان وقتی در جریان ناامنی که در مدینه پیش آمد، خانواده‌اش را به خانه‌ی امام سجاد (علیه‌السلام) فرستاد و از آن حضرت پناه خواست. حضرت فرمود: خیالت راحت، اینجا پیش ما در امان هستند. نگفت که مگر شما خانواده پیغمبر را با آن‌ وضعیت از شهری به شهر دیگر نبردید؛ بلکه گفت: حالا که خانواده‌ی تو در معرض خطر است، پیش ما بیا، ما به آنها امان می‌دهیم. خانه‌ی امام سجاد (علیه‌السلام) در فتنه مدینه مرکز امانی بود برای آدم‌هایی که یا خانواده‌شان یا خودشان رودرروی اباعبدالله (علیه‌السلام) ایستاده بودند. البته تعجبی ندارد، هرچه باشد، امام‌‌الکاظمین است و ائمه ریاست عالیه در این فضیلت‌ها دارند.

 

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ حَلِّنِی بِحِلْیةِ الصَّالِحِینَ، وَ أَلْبِسْنِی زِینَةَ الْمُتَّقِینَ، فِی بَسْطِ الْعَدْلِ، وَ کظْمِ الغَیظِ، وَ إِطْفَاءِ النَّائِرَةِ، وَ ضَمِّ أَهْلِ الْفُرْقَةِ، وَ إِصْلَاحِ ذَاتِ الْبَینِ».

 

نقش‌آفرینی انسان متقی در مناسبات اجتماعی

در جلسات گذشته معلوم شد انسانی که جانش به نورانیت تقوا منوّر و به لباس تقوا آراسته شد و به زیور صلاح زینت پیدا کرد، در زیست اجتماعی و روابط اجتماعی که بخش عمده و حساس و سرنوشت‌ساز از زندگی هر انسانی محسوب می‌شود، وجودش وجود پربرکت، فعال، کنشگر، صلاح‌آفرین، صلح‌آفرین، آرامش‌بخش، وحدت‌آفرین و وحدت‌بخش است و می‌تواند در محیط زیست اجتماعی خودش محبت و صفا و نورانیت را منتشر کند. یعنی بهره‌های خود را هنرمندانه می‌تواند در محیط اجتماعی پیرامونش منتشر سازد. این خصوصیت انسانِ متقیِ صالح است.

 

برداشتی نادرست از تقوا

از بیان امام (علیه‌السلام) در فهرستی که یک بسته نوزده‌گانه به علاوه‌ی سه مورد دیگر است که در ضمیمه‌اش به‌عنوان تتمیم آمده، به‌صورت جمع‌بندی درمی‌یابید که تقوا در منطق امام سجاد (علیه‌السلام) و درواقع در منطق اهل‌بیت (علیهم‌‌السلام) که شارحان قرآن عظیم و حکیم هستند، امری صرفاً سلبی نیست؛ بلکه اتفاقاً کاملاً امری ایجابی است. البته ممکن است جلوه‌هایی در بخش سلبی هم داشته باشد؛ ولی به نظر می‌رسد که اصل تقوا یک حقیقت پیش‌برنده، رشددهنده، کمال‌بخش و سعادت‌آفرین برای انسان مؤمن و جامعه‌ی مؤمن باشد.

 

گستره‌ی عدالت

عرض کردیم که امام (علیه‌السلام) از خداوند تبارک و تعالی آراسته شدن به تقوا و مزین‌ شدن به صلاح را در فهرستی از رفتارهای متناسب با تقوا و صلاح در مناسبات اجتماعی می‌خواهند. اولین ویژگی عبارت بود از گستردن عدالت: «فِی بَسْطِ الْعَدْلِ». عبارت «بَسْطِ الْعَدْلِ» کاملاً جنبه‌ی ایجابی دارد؛ آن‌هم حضوری اجتماعی و فعال در منتشر کردن عدالت در جامعه و محیط زندگی انسان.

گسترش عدالت از اجتماعات کوچک مثل خانواده شروع می‌شود تا اجتماعات عمومی که وظایف انسان متناسب با ظرفیت، مأموریت و توان شخص فرق می‌کند. برای کسی «بَسْطِ الْعَدْل»‌ در حد رابطه بین خودش و مثلاً پنج‌ دوستش است. اما برای دیگری افراشتن پرچم عدالت بر فراز یک امت است که جایگاه امام مسلمین است. در حد اقلش عبارت است از اینکه کسی در محیط زندگی خانوادگی خودش به عدالت رفتار کند. سپس در رابطه اجتماعی محدودی که در مدرسه، محیط کار یا محیط ارتباطات اجتماعی دارد، بتواند عدالت را رعایت کند؛ مثلاً عدالت در گفتار که دستور قرآن چنین است: «وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا؛[1] و هنگامی که سخن گویید، عدالت ورزید» تا رعایت عدالت در حقوقی که از دیگران بر عهده ما است؛ مثلاً آنجایی که در مقام حکم قرار می‌گیریم که دستور پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چنین است: «اِذا حَكَمْتُمْ فَاعْدِلوا؛[2] هرگاه قضاوت مى‌كنيد، عادلانه قضاوت كنيد». گاهی انسان باید بین دو نفر یا درباره یک نفر قضاوتی کند. اندازه نگه ‌داشتن و اینکه حکم او منطبق بر منطق حق باشد، می‌شود عدالت.

 

بزرگ‌ترین دشمن عدالت

در کل آن چیزی که ریشه‌ی عدالت را می‌سوزاند، هواپرستی است. قرآن هم می‌فرماید: «فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا؛[3] پس از پى هوس نرويد كه [درنتيجه از حق] عدول كنيد»، و در جای دیگر می‌فرماید: «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛[4] عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك‌تر است».

هواهای نفسانی، ما را از میزان عدل در هر مرتبه‌ای خارج و گرفتار تجاوز به حقوق دیگران می‌کند؛ از حق یک نفر گرفته تا حق یک خانواده تا حق یک جمع تا حق امت. قرآن کریم یک معیار را به ما یادآوری می‌کند و می‌گوید مواظب باشید که دوستی‌ها و دشمنی‌ها در مناسبات بین شما و دیگران تولید ظلم نکند. گاهی آدم از جماعتی، حزبی، گروه یا دسته‌ای ناراحتی و دلخوری دارد. از اتفاق در موقفی قرار می‌گیرد که حق و حقوقی از آنها در اختیارش است یا باید در مورد آنها اظهارنظر یا حکمی کند. در هر صورت باید مواظب بود که ناراحتی و دلخوری سبب نشود که از مدار عدل خارج شوید. هوای نفس، ضدعدالت و گسترنده‌ی بستر ظلم است.

 

دو جلوه ویژه هوای نفس

هوای نفس دو جلوه ویژه دارد: دوستی و دشمنی. مواظب باشیم دوستی و رفاقت، خویشاوندی یا هم‌حزبی بودن باعث نشود که از منطق عدالت خارج شویم. یا آنجایی که دشمنی داریم. چون دلخور هستیم، زبانمان را درباره‌ی طرف مقابل آزاد بگذاریم و راحت درباره‌ی او صحبت ‌کنیم و حکم دهیم.

 

تقدم عدالت انفسی بر عدالت اجتماعی

این بحث را تا حدی جلسه گذشته خدمت عزیزان تقدیم کردیم و تأکید داشتم که انسان برای اینکه در جامعه به هر میزانی «بَسْطِ الْعَدْلِ» کند، باید در درجه اول در شخصیت خودش موفق به اجرای عدالت شده باشد که از آن به «عدالت انفسی» تعبیر شد. اگر انسان از آن سهم داشته باشد، می‌تواند در ارتباط با دیگران هم عدالت را رعایت کند. کسی که بیشترین ستم را به خودش می‌کند و «ظالمٌ ‌لنفسه» است، در مناسبات بین خودش و خدای متعال و دیگران نیز حقوق الهی را زیرپا می‌گذارد. چنین کسی نه‌تنها نمی‌تواند «بَسْطِ الْعَدْلِ» کند، بلکه دائماً باید نگران بود که از او ظلمی صادر نشود.

 

دو آیه مرتبط با بحث

این بحثی بود که جلسه گذشته مطرح کردیم. دو آیه را هم یادآوری کردم که یکی آیه‌ی 135 سوره‌ی مبارکه‌ی نساء بود: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، پيوسته به عدالت قيام كنيد و براى خدا گواهى دهيد، هرچند به زيان خودتان يا [به زيان] پدر و مادر و خويشاوندان [شما] باشد». قسط و عدل را رعایت کنید، حتی اگر به ضرر خودتان و پدر و مادرتان و فامیل‌هایتان باشد. اقربین اعم از نسبت‌های فامیلی و دوستی است و شامل نزدیکان و هم‌حزبی‌ها هم می‌شود. در ادامه هم فرمود: «إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللهُ أَوْلَى بِهِمَا؛ اگر توانگر يا نيازمند باشد، باز خدا به آن دو [از شما] سزاوارتر است». نگران نباشید که عدل شما باعث فقر دوستان و خانواده و عزیزان شما شود، خدای متعال آن را جبران می‌کند. بعد فرمود: «فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا؛ پس از پى هوس نرويد كه [درنتيجه از حق] عدول كنيد». از هوای نفس تبعیت نکنید که موجب خروج از قاعده تقوا است. اینجا هوای نفس چیست؟ انسان نسبت به خودش، فرزندش، پدر و مادرش، و فامیلش محبت دارد و این حب اینجا دستمایه همان هوای نفس است که انسان را از دایره عدالت خارج می‌کند. اینجا «أَنْ تَعْدِلُوا» یعنی خروج از قاعده عدالت. عبارت «فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا؛ قطعاً خدا به آنچه انجام مى‏دهيد، آگاه است» به ما یادآوری می‌کند که حواستان باشد که خداوند تبارک و تعالی از همه‌ی کارهای شما باخبر است. جزئیات کارهای شما، سخنان شما، تصمیمات شما، همه در محیط خبر و آگاهی و علم الهی است.

اما آیه‌ی دوم، آیه‌ی 8 سوره‌ی مبارکه‌ي مائده است. هر دو آیه را حفظ کنید که از آیات بسیار زیبا و قوی‌ و محکم هستند. آنجا گفت: «كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ»، اینجا می‌گوید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، براى خدا به داد برخيزيد [و] به عدالت‏ شهادت دهيد». آنجا راجع‌به محبت بود که انسان را به دام هوای نفس می‌اندازد و برای ظلم به دیگران و خروج از عدالت زمینه می‌شود، اینجا مسئله‌ی‌ دشمنی مطرح است: «وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛ و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك‌تر است».

اگر تقوا را یک نقطه مرکزی در نظر بگیریم، عدالت اولین حلقه‌ای است که نسبت به تقوا قرار می‌گیرد. کاملاً با بحث ما هم که «زینه ‌المتقین» است، خیلی نزدیک است. بعد فرمود: «وَاتَّقُوا اللهَ؛ و از خدا پروا داريد». اینجا هم مجدد یادآوری به اینکه خدای متعال باخبر است: «إِنَّ اللهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ؛ خدا به آنچه انجام مى‏ دهيد آگاه است». فرق خبیر با علیم این است که خبیر ناظر به اشراف به جزئیات است؛ یعنی تمام جزئیات کارهای شما در محیط آگاهی خداوند تبارک و تعالی قرار دارد.

 

تفاوت دو آیه

دقت کنید که هر دو آیه مؤمنان را به قسط دعوت می‌کند که جلوه‌ اجتماعی عدالت است. چون عدالت معنای خیلی وسیعی دارد؛ عدالت در تکوین، عدالت در تشریع، عدالت در اجتماع. عدالت اجتماعی می‌شود قسط که زیرمجموعه عدل است. قسط در روابط ما با دیگران برقرار است که باید میزان‌های الهی و میزان حق بین ما و دیگران رعایت شود.

هر دو آیه دعوت به قسط است، منتها با یک اختلاف تعبیر فوق‌العاده جذاب. یکی می‌گوید: «كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ»، دیگری می‌گوید: «كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ». جالب است دو آیه که کنار هم قرار می‌گیرند، یک آیه زمینه خروج از عدالت را در مناسبات اجتماعی محبت می‌داند و دیگری دشمنی. ببینید این دو آیه چقدر همدیگر را تکمیل می‌کنند! می‌خواهد بگوید شما وقتی می‌توانید قسط و عدل را پیش ببرید که کاملاً براساس منطق زیست موحدانه و زیست الهی عمل کنید.

 

شرط بهره‌مندی از زیست الهی

اگر می‌خواهید زندگی الهی داشته باشید، باید به عدل عمل کنید. چنانچه به دام خواهش‌های نفسانی بیفتید، از جاده عدالت خارج می‌شوید؛ حالا چه به سمت محبت باشد و چه به سمت دشمنی؛ مهم این است که از جاده عدل که جاده صراط مستقیم حق است، خارج شده‌ و به یمین یا شِمال میل کرده‌اید. به تعبیر روایت علوی: «اَلَیمینُ وَ الشَّمالُ مَضَلَّة، وَ الطَّریقُ الْوُسْطى هِىَ الْجادَّةُ؛[5] راست و چپ گمراهى است و راه وسط همان راه اصلى است». میانه یعنی حق، روی مسیر حق حرکت کنید. حق هم که همان صراط است که از شمشیر تیزتر است و از مو باریک‌تر!

پس انسان متقی به برکت عدالت انفسی‌اش که رعایت تقوا در محیط شخصیت خودش باشد، می‌تواند و بلکه باید «بَسْطِ الْعَدْلِ» داشته باشد و پرچم عدالات را به دست بگیرد. به هر میزان که علم، ظرفیت و قدرتش اجازه دهد، باید عدالت را در جامعه منتشر و هواداری کند.

 

اهمیت فوق العاده‌ی مدیریت خشم

اما عنوان دوم جالب است. در فهرستی که برای شما خوانده می‌شود، امام (علیه‌السلام) با تعابیر خیلی دقیق، بین کنش‌گری اجتماعی متقین و صالحین، و ساختن و استحکام مبانی شخصیتی در درون، رفت و برگشت می‌کند. پس از آنکه «بَسْطِ الْعَدْلِ» را مطرح می‌کنند، بلافاصله می‌فرمایند: «وَ کظْمِ الغَیظِ». از خدای متعال می‌خواهیم که آراستگی و زیبایی صلاح و تقوا را به ما کرامت کند تا بتوانیم خشم خود را مدیریت کنیم.

مدیریت خشم بنیان و مبنای صلاح اجتماعی و فردی است که وقتی به صورت عادت دربیاید، می‌شود یکی از زیباترین فضیلت‌های انسانی که عبارت باشد از حلم که چیز خیلی فوق‌العاده‌ای است. وقتی چنین چیزی در محیط شخصیت انسان مستقر شد و به رویه تبدیل شد، این آدم موصوف می‌شود به حلم.

اگر بخواهیم کظم‌ غیظ را امروزی‌تر ترجمه‌ کنیم، باید بگوییم مدیریت خشم. وقتی مَشک آب را پر می‌کنند، دهانه‌ی آن را که می‌بندند، در ادبیات عربی می‌گویند: «کظم‌‌القربه». یعنی دهانه‌ی مشک را بست. از همین اصطلاح برای یکی از مهم‌ترین هنرنمایی‌های انسان در محور تقوا استفاده شده و آن مدیریت خشم و بستن سر مشک نفسی است که از هیجانِ خشم پر شده. چه زمانی می‌گوییم فلانی کظم‌ غیظ کرد؟ وقتی که خشم هیچ بُروزی ندارد؛ نه در چهره‌ی او، نه در سخن او، نه در رفتار او. گاهی کسی عصبانی شده ولی می‌خندد، اما زبانش که باز می‌شود، حساب طرف را می‌رسد! کسی که خشم در چهره‌اش طلوع کند و نتواند چهره‌اش را از عصبانیت مستور کند، کظم غیظ نکرده؛ ولو به زبان بُروز ندهد.

 

مدیریت خشم در قرآن

از این دو که بگذریم، مسئله‌ی طلوع خشم در رفتار است که انواع و اقسامی دارد. اگر کسی به لطف خدای متعال براساس تقوای الهی به این ظرفیت رسید که عصبانیت و خشم را که شعله است،[6] در نفس خودش آرام کند، به‌گونه‌ای که بر آن سرپوش بگذارد، به شکلی که دودش نه در چهره، نه در سخن، نه در رفتار، آشکار نشود، به مقامی در صفات متقین رسیده که از آن به «والکاظمِینَ ‌الغَیظ» تعبیر می‌شود که تعبیر بسیار زیبایی است.

آیه این مطلب جزء آیات خیلی زیبای قرآن کریم است. برخی آیات در قرآن کریم به شکل منظومه است، یعنی از نقطه‌ای شروع می‌شود، با ترتیب خیلی بدیعی، موضوعی را شروع و سپس جمعش می‌کند. شاید یکی از بهترین پیشنهادها برای حفظ قرآن کریم، حفظ این‌گونه آیات است برای کسانی که به هر دلیلی امکان یا شرایط برای حفظ کل قرآن کریم برایشان فراهم نیست. دوستان از این نوع حفظ دریغ نکنند، یعنی حفظ تک‌آیه‌ها که صدر و ذیلش یک مطلب را جمع‌بندی می‌کند. مثل همین آیه «كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ» که چند آیه کنار هم چیده شده و به صورت یک منظومه، موضوعی را پرورش می‌دهد و جمع‌بندی می‌کند.

یکی از زیباترین منظومه‌های آیات قرآنی، سوره‌ی مبارکه‌ی آل‌ عمران و آیاتی است که از اینجا شروع می‌شود: «وَأَطِيعُوا اللهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ؛[7] خدا و رسول را فرمان بريد باشد كه مشمول رحمت قرار گيريد». دعوت به اطاعت خدای متعال و رسول خدا است که این اطاعت، لطف و مِهر خداوند را روزیِ شما می‌کند.

راجع‌به «لَعَلَّ» در قرآن کریم توضیحاتی عرض کردیم. گاهی «لَعَلَّ» را در ترجمه به تردید معنا می‌کنند. البته بعضی در این موارد اساساً طور دیگری ترجمه می‌کنند و می‌گویند قطعاً. در این صورت ترجمه آیه چنین می‌شود: اگر از خدای متعال و رسول خدا اطاعت کنید، قطعاً مورد رحمت خدای متعال قرار می‌گیرید. مثل آیاتی است که کلمه‌ی ظن در آن به‌جای یقین استفاده می‌شود؛ مانند آیه «الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ؛[8] همان كسانى كه مى‏دانند با پروردگار خود ديدار خواهند كرد» که «يَظُنُّونَ» یعنی قطع دارند که به ملاقات خدای متعال می‌روند. در ترجمه‌های عمومی کلمه‌ی ظن را به گمان ترجمه می‌کنیم، اما اینجا به آن معنا نیست. یا در این آیه «وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ؛[9] و يقين كنند كه در محاصره افتاده‏اند». باورشان شد که الآن وسط دریا هستند و دیگر نابود خواهند شد و غرق می‌شوند.

اینجا هم «لَعَلَّ» طبق همان معنا است؛ ولی اگر خواستید معنای عادی آن را تعبیر کنیم که شاید باشد و از آن تردید استفاده می‌شود، آن وقت تردید به خود موضوع برنمی‌گردد، بلکه به عمل ما برمی‌گردد که آیا بتوانیم این اطاعت از خدا و رسول را به سرانجام برسانیم؟ چه‌بسا کسی در میانه راه متوقف شود یا نتواند مطلب را به سرانجام برساند.

 

خاطره‌ای از دوران دبیرستان

این آیه و آیه بعدی آن برایم خیلی خاطره‌انگیز است. دبستانی بودیم و فعال انجمن اسلامی، و گاهی زبان‌درازی هم می‌کردیم؛ مثل همین حالا! یکی از دوستان تا مرحله‌ی سمپاتی منافقین رفت. بچه‌ها را صید می‌کردند و خیلی فعال بودند. به لطف خدا و با اقدام چندضلعی که خصوصیت کارهای تشکیلاتی است، برگشت. او را به بنده سپردند تا به سر و رویش دستی بکشم و ریکاوری شود و مرتب بشود و از شائبه‌ای که در او پیدا شده بود، خارج شود. کلاس سوم دبیرستان بودم. به لطف خدای متعال و بدون اینکه از جایی دلالت شوم، با این دوست عزیزمان شروع کردم آیاتی را به تفصیل خواندن. از این جهت خاطره‌ی خیلی شیرینی بود. البته آن بزرگوار هم نسبتاً در حوالی چهل‌سالگی از دنیا رفت. همکلاسی ما بود. چقدر هم خوب گوش می‌کرد. در میانه این آیات که برایش می‌خواندم و معنی می‌کردم، اشک می‌ریخت و حال خوبی داشت و تحولی در او پیدا شد. قرآن این‌گونه است.

با آن دوستمان جلسه‌ای گذاشتیم و این آیات را خواندیم: «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ؛[10] و براى نيل به آمرزشى از پروردگار خود و بهشتى كه پهنايش [به قدر] آسمان‌ها و زمين است [و] براى پرهيزگاران آماده شده است، بشتابيد». در ایشان هم حالت خروج از قاعده اتفاق افتاده بود، حالا برگشته بود و حالت توبه داشت. به این جهت این انتخاب صورت گرفته بود. آیه می‌گوید باسرعت در آغوش مغفرت خداوند بیایید. آغوش مغفرت خدای متعال برای همه‌ی گنهکاران گشوده است. آغوش لطف و رحمت و مغفرت خدای متعال به سوی شما گشوده است، خب پس چرا معطل هستید؟ این حکایت از آمادگی‌ برای مغفرت در جانب رب‌‌العزه و رب‌‌الغفور است.

این آیه خیلی لطیف است و نکته‌ها دارد؛ مثلاً عبارت «مِنْ رَبِّكُمْ» بر ربوبیت پروردگار متعال نسبت به تک‌تک انسان‌ها دلالت دارد. او رب شما است و خود کلمه‌ي رب اینجا پیام‌های شیرینی دارد. از دست شیطان و گناه و هواهای نفسانی و ابتلائات، خودتان را رها کنید و به آغوش مغفرت پروردگار متعال بگریزید که اگر به آنجا رسیدید چه می‌شود؟ درواقع به بهشت رسیده‌اید.

 

وسعت بهشت

اینجا از جاهایی است که اگر تجوید را رعایت نکنید، معنا دچار اختلال می‌شود. أَرْض البته یک مقدار هم سخت است، به خاطر اینکه تکلم به ض سخت است. پیامبر عزیزمان هم فرمودند: «أنا أفصح من نطق بالضّاد؛[11] من فصيح‌ترين كسى هستم كه تكلم به حرف ضاد كرده است». بگذریم؛ جغرافیای بهشت به‌اندازه‌ی همه‌ی آسمان‌ها و زمین است. خدای متعال بهشت را برای متقین آماده کرده است. خیلی لطیف است، یعنی به عنایت خاص پروردگار شما، بهشت که جلوه همان رحمتی است که در آیه قبل آمده بود، آماده شده است.

چقدر بهشت بزرگ است! وقتی به مناسبت «السَّمَاوَات» خواستیم تحلیلی کنیم، در همان اولش ماندیم و نتوانستیم جلوتر برویم. تازه در قدم اولش بودیم، تا برسد به سماء ثانی و ثالث و آسمان هفتم. همین آسمان اول که سماء دنیا است، در قدم اولش ماندیم، آسمان‌های دیگر که ذهن متوقف می‌شود و حیرت می‌کند و جلو نمی‌تواند برود. چقدر بزرگ است! چقدر باعظمت است!

این نور که همراه خودش گرما هم دارد، هشت دقیقه و خرده‌ای قبل، از محیط خورشید حرکت کرده، 250 میلیون کیلومتر را با سرعت طی کرده است. فیلتر شده و حالا به ما رسیده. تازه این ستاره از همه نزدیک‌تر است. بعدی ستاره قطبی است که صحبت از میلیاردها کیلومتر است. خدای متعال چه کرده؟ در این عوالم چه خبر است؟ تازه اینها همه سماء دنیا است. حالا خدای متعال به شما چه می‌گوید؟ می‌گوید بهشتی که من برای انسان متقی آماده کردم، عرضش به اندازه‌ی همه‌ی آسمان‌ها است. بعد من و شما سر چه چیزهایی بهشت را از دست می‌دهیم! انسان چه می‌کند؟ چگونه وسعت و رحمت لطف خدای متعال را از دست می‌دهد؟

 

استغفار، کلید بهشت

این جمله را از بنده به یادگار داشته باشید که فاتح باب بهشت به روی بنی آدم، استغفار است. با استغفار این در باز می‌شود و با هر حسنه‌ای بخشی از بهشت را مالک می‌شوید. گاهی انسان بهره‌ای از دنیای کوچک را از دست می‌دهد، دلگیر می‌شود؛ مثلاً شکستی می‌خورد، حالش گرفته می‌شود، از مقصدی بازمی‌ماند، برایش سنگین تمام می‌شود. حال آنکه دلخوشی مؤمن به محیط مِهر الهی است که برای او آماده کرده و دعوتش می‌کند و می‌گوید بیا. راهش چیست؟ راهش تقوا است.

 

خصوصیات متقین

این آیات منظومه‌ای است؛ از اطاعت خدا و رسول و امید به رحمتش شروع می‌کند، بعد دعوت به سرعت ‌گرفتن است. کلمه‌ی «سَارِعُوا» ضمناً فوریت گریختن از گناه را به ما یادآوری می‌کند که بعضی از بزرگان ما هم فتوا به فوریت توبه داده‌اند.

 

1. انفاق در همه حال

خدای متعال حالا می‌خواهد سیمای انسان متقی را برای شما ترسیم کند. واقعاً دیدنی است. از انفاق شروع می‌شود: «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ؛[12] همانان كه در فراخى و تنگى انفاق مى‌كنند». متقین چه در آسایش باشند و چه در رنج و سختی، از انفاق دست برنمی‌دارند. یعنی آنچه خدای متعال داده، در راه خدا هزینه می‌کنند و اهل هزینه‌ کردن هستند. درست نقطه‌ی مقابل بخل و امساک است. در وجود انسان متقی بخل و امساک وجود ندارد؛ منفق است و دستش باز. چه در آسایش باشند، چه در زحمت و تنگنا و سختی، از انفاق دست برنمی‌دارند؛ حالا چه انفاق مالی باشد، چه انفاق آبرویی و چه انفاق علمی که انفاق از جان و عمر در راه خدای متعال و تحصیل رضای حق است. شما این‌قدر سرمایه دارید که می‌توانید صدر المنفقین عالم باشید. چون تا اسم انفاق می‌آید، بعضی‌ها فقط سراغ انفاق مالی می‌روند و بعد خودشان را خط می‌زنند و می‌گویند اینکه به ما ربطی ندارد!

چون این چینش دقیق است، اول از انفاق شروع می‌کند که نشان می‌دهد گشاده‌دستی و آمادگی برای سرمایه‌گذاری در راه رضای الهی و اطاعت از خدا و رسول چقدر مهم است.

 

2. فرو بردن خشم

سپس بلافاصله می‌فرماید: «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ؛ و خشم خود را فرو مى‌برند». دومین ویژگی‌ متقین عبارت است از مدیریت خشم. متقین می‌توانند خشم خود را مدیریت کنند.

یک روز داشتیم از خط برمی‌گشتیم. در آن عملیات از ما خیلی شهید گرفتند و اطراف ما شهدا ریخته بودند. بچه‌ها یکی از بعثی‌ها را اسیر کرده بودند که مجروح هم شده بود. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود، در کانال بود و باید از آنجا عبور می‌کردیم. دیدم یکی از رفقای ما، اسلحه‌اش را کشیده بود و فریاد می‌کشید. خشم همه‌ی وجودش را گرفته بود. گلنگدن را کشیده و روی مغزش گذاشته بود و به او بد و بیراه می‌گفت که الآن سوراخ‌سوراخت می‌کنم! به او گفتم: این فریاد برای دیشب و برای عملیات بود. اگر بالای سر اسیر رسیدی، باید دستی هم به سر و رویش بکشی و بگویی اگر تشنه هستی، آب برایت بیاورم، زخمش را ببندی و .... حتی به لحاظ فقهی بحث این بود که اگر نمی‌توانستیم آنها را نگه داریم، چه‌بسا لازم بود که مرخصشان کنیم. گاهی هم از ما می‌پرسیدند و ما هم تا دلتان بخواهد از این فتواها داده‌ایم! خدای متعال ما را ببخشد. بگذریم؛ ایستاده بود و نزدیک بود که ماشه را بکشد. درست در آن لحظه بالای سرش رسیدم. بین او و آن اسیر ایستادم و گفتم: بزن! عملیات بود و لابد توجیه شرعی هم برای خودش درست می‌کرد. یک لحظه است؛ آتش خشم شعله می‌گیرد، اسلحه هم هست، اصلاً محیط جنگ است. لذا احتمال خطر خیلی زیاد بود.

در مسائل سیاسی، حکومتی و مدیریتی، امتحاناتی برای خود ماها پیش آمده که شگفت‌انگیز است. اگر انسان بتواند خشم خود را فرو خورَد، طعم بهشت و حلاوت چشمه‌ی تسنیم را می‌چشد. بعدش انسان سرمست می‌شود. جامی است اگر تو آن را فروخوردی، به جام شرابی تبدیل می‌شود که همین‌جا به تو می‌دهند. وقتی انسان به خودش مسلط می‌شود، بعدش احساس خیلی خوبی دارد.

 

3. گذشت

«وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ؛ و از مردم درمى‏گذرند». ناس یعنی ظالمین درباره‌ی حقوق شخصی ما، یعنی کسانی که به ما ظلم کرده‌اند. نه‌تنها نسبت به آنها خشم نمی‌کنند، بلکه از آنها گذشت می‌کنند. البته از اینجا یک قدم هم بالاتر می‌رود و می‌گوید: «وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ؛ و خداوند نكوكاران را دوست دارد» که قبلاً درباره‌اش صحبت شد.

از این بالاتر هم این است که خشم‌مان را که فرو می‌خوریم و بعد هم از طرف می‌گذریم، اگر طرف ظرفیتش را داشته باشد، به او احسانی هم بکنیم. اینجا دیگر می‌رود در دایره «بُحبوحَهَ الجنَّات الله؛ میانه بهشت خداوندی». قلب بهشت، بهشت حبّ خدای متعال است. «جنه‌‌المحبوبین» همان‌جایی است که از آن تعبیر می‌شود به «و رضوانُ‌ من‌الله؛ ». رضایت الهی، شامل حال این جماعت است. کسی که به تو بدی کرده بود، تو به او خوبی می‌کنی، دیگر به آن مرحله رسیدی. محبت خاصی را خدای متعال نسبت به این شخص دارد.

 

4. استغفار

در آیه بعدی فرمود: «وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ؛ و آنان كه چون كار زشتى كنند يا بر خود ستم روا دارند، خدا را به ياد مى‏آورند و براى گناهانشان آمرزش مى‏خواهند». چقدر زیبا و دقیق از اینجا می‌رود ذیل «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ». فَاحِشَه حکایت از گناهان کبیره و گناهانی است که ظهور و بُروز دارد که گاهی از آن تعبیر به فحشا می‌شود. وجه تسمیه فحش این است که زشتی‌‌ای است که جلوه و ظهور و بُروز دارد. «أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ» یا گرفتار این نوع گناهان برجسته و آشکار اجتماعی نشده، بلکه گناهان شخصی است، به خودش ظلم کرده. به یاد خدا می‌افتند، «فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ» و برای گناهانشان استغفار می‌کنند. «وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللهُ؛ و چه كسى جز خدا گناهان را مى‏آمرزد؟». اینجا بود که آن دوست من شروع کرد به گریه. این آیه از آیات اشک‌آور است. آیه را در جبهه می‌خواندیم، دیگر صدای گوینده شنیده نمی‌شد، فقط صدای ضجه و ناله شنیده می‌شد. مگر شما شخص دیگری را هم دارید که این بار را از دوش شما بردارد؟ مگر شخص دیگری هم هست؟ مگر پناه دیگری هم دارید که بتوانید از شعله‌هایی که با دست خودتان روشن کردید، به او پناه ببرید؟‌ جز خدا که را دارید؟

 

5. عدم پافشاری بر گناه

«وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ؛ و بر آنچه مرتكب شده‌اند با آنكه مى‏دانند [كه گناه است] پافشارى نمى‌كنند». هیچ‌وقت و هرگز بر گناهانی که مرتکب شده‌اند، پافشاری نمی‌کنند. این یک معنا است، ولی معنای دقیق‌تری هم دارد. «اصرار» یک معنایش ماندن در گناه است. گناه مرتکب شده، ولی توبه نمی‌کند. با گناه هم‌زیستی می‌کند و جبران نمی‌کند. این می‌شود اصرار بر گناه که ذیل کبائر می‌رود. خیلی ابتلا داریم و حواسمان نیست؛ ابتلائاتی که انسان جبران نمی‌کند و آن را ادامه می‌دهد.

«وَهُمْ يَعْلَمُونَ»، یعنی خودشان خبر دارند که چه کارهایی کرده‌اند. دیگران نمی‌دانند، ولی خودش می‌داند که چه کرده است.

 

پاداش متقین

آیه 136 پایان‌‌بخش این منظومه‌ دل‌انگیز و بهت‌آور و پر از بشارت است: «أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ؛ آنان پاداش‌شان آمرزشى از جانب پروردگارشان و بوستان‌هايى است كه از زير [درختان] آن جويبارها روان است. جاودانه در آن بمانند و پاداش اهل عمل چه نيكو است». متقینِ با این خصوصیات، مشمول مغفرت الهی قرار می‌گیرند. سه آیه قبل چه گفت؟ «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ». آمرزش هم همان بهشتی است که درباره‌اش بشارت داده شد. ببینید چقدر آیات قرآن هماهنگ است.

آنجا می‌فرمود: «مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ». اینجا می‌فرماید: «مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَار». حالا اینجا جلوه‌ای از بهشتی که برای متقین آماده شده، معرفی می‌کند. بوستان‌هایی که در زیر آن آب در جریان است و چشمه‌سارها هست. تصویر خیلی دوری از بهشت را در ذهن ما زنده می‌کند؛ تصویری که از برداشت‌های ما خیلی متفاوت است؛ اما خب تصویرسازی است.

«خَالِدِينَ فِيهَا» از آنجا بیرون نمی‌آیند، به آنجا که بروند، دیگر رفته‌اند و هستند.

«وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِين» خداوند برای انسان‌های اهل عمل، یعنی متقین، اجر خوبی در نظر دارد. این عبارت نقطه‌ی مقابل کسانی است که تقوا را پرهیز، منفی و سلبی ترجمه می‌کنند. حال آنکه قرآن وقتی می‌خواهد متقین را توضیح می‌دهد، با انفاق شروع می‌کند و بعد به «کَظْمُ ‌الْغَیْظِ» می‌رسد.

 

پناه‌خواهي مروان از امام سجاد (علیه‌السلام)

«کَظْمُ ‌الْغَیْظِ» در منطق قرآن و منظومه‌ي فضائل در صدر است. مروان وقتی در جریان ناامنی که در مدینه پیش آمد، خانواده‌اش را به خانه‌ی امام سجاد (علیه‌السلام) فرستاد و از آن حضرت پناه خواست. حضرت فرمود: خیالت راحت، اینجا پیش ما در امان هستند.[13] نگفت که مگر شما خانواده پیغمبر را با آن‌ وضعیت از شهری به شهر دیگر نبردید؛ بلکه گفت: حالا که خانواده‌ی تو در معرض خطر است، پیش ما بیا، ما به آنها امان می‌دهیم. خانه‌ی امام سجاد (علیه‌السلام) در فتنه مدینه مرکز امانی بود برای آدم‌هایی که یا خانواده‌شان یا خودشان رودرروی اباعبدالله (علیه‌السلام) ایستاده بودند. البته تعجبی ندارد، هرچه باشد، امام‌‌الکاظمین است و ائمه ریاست عالیه در این فضیلت‌ها دارند.

خدای متعال را به حق سید الساجدین قسم می‌دهیم که توفیق «کَظْمُ‌ الْغَیْظِ» را به همه‌ی ما کرامت فرماید.



[1]. انعام: 152.

[2]. ابوالقاسم پاینده، نهج الفصاحه، حدیث 200.

[3]. نساء: 135.

[4]. مائده: 8.

[5]. نهج البلاغه، خطبه 16.

[6]. در دعای هشتم مفصل در این باره بحث کردیم.

[7]. آل‌ عمران: 132.

[8]. بقره: 46.

[9]. یونس: 22.

[10]. آل عمران: 133.

[11]. خرگوشى نیشابورى، مناهل الصفا، ص12.

[12]. آل عمران: 134.

[13]. سید محسن امین، اعيان الشيعه، ج۱، ص۶۳۶.



لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *