متن سخنرانی استاد حاج علی اکبری در مسجد حسینیه ارشاد-شب چهارم محرم ۹۴ 1394/7/25



متن سخنرانی استاد حاج علی اکبری در مسجد حسینیه ارشاد-شب چهارم محرم ۹۴

موضوع سخن درباره‌ی برداشت‌هایی از سوره‌ی مبارکه‌ی فجر است. همچنان‌که گذشت، بر اساس دلالت مولای ما امام صادق (علیه السلام)، این سوره به عنوان سوره‌ی امام حسین (علیه السلام) معرفی شد. حضرت راهنمایی فرمودند که اگر کسی می‌خواهد حشرش با سیدالشهدا (علیه السلام) باشد، این سوره‌ی نورانی راه بودن ابدی با حضرت و مجاورت و قرب آن حضرت را به ما نشان می‌دهد. خیلی مغتنم است که انسان بر اساس این راهنمایی امام صادق (علیه السلام) فرصت را برای انس با این سوره‌ی نورانی و راهیابی به حقایقی که در این سوره نهفته است غنیمت بشمارد.

 

بیداری، نخستین منزل سلوک

بخش نخست این سوره‌ی نورانی سوگند‌ها است. درباره‌ی سوگند‌ها عرض کردیم که اولین سوگند، سوگند به فجر و سپیده است. واژه‌ی فجر نسبت ویژه‌ای با شخصیت و قیام سیدالشهدا (علیه السلام) و مکتب و مرام آن بزرگوار دارد. نور ولیّ خدا که نور خدا است، مه‌شکن و ظلمت‌شکن است. مثل سپیده‌ی بعد از شب تاریک و ظلمانی است. برای شخص، توجه به آن بزرگوار بیدارکننده است و عقل انسان را که گرفتار ظلمات طبیعت است، با سرعت غیر قابل تصور ـ که از اختصاصات حسین (علیه السلام) است ـ از این ظلمات خارج می‌کند و به این ترتیب انسان به نور الهی راهنما می‌شود. روش امام حسین (علیه السلام)، جامعه‌ی انسانی را نیز سریعاً به سمت نور می‌برد و اسباب بیداری جمعی و امتی را فراهم می‌آورد.

در حقیقت و از این جهت، فجر، خود وجود مقدس حسین (علیه السلام) و قیام آن بزرگوار است و سوگند به فجر، چنین الهام‌بخشی‌ای دارد. عمده‌ی مسئله، عبارت از یقظه و بیداری است. بزرگان ما که در دانش اخلاق و سیر و سلوک زحمت کشیده‌اند، اولین منزل در منازل سیر الی الله تبارک و تعالی را منزل یقظه و بیداری می‌دانند. یعنی اگر انسان از خواب غفلت بیدار نشود، اصلاً سیر و حرکتی ندارد. برای حرکت از هر منزلی، بیداری شرط نخست است. بعد برای اینکه انسان به یقظه و بیداری برسد، راه‌هایی را به ما نشان داده‌اند که مباحث مفصل، شیرین، دلنشین و کاربردی دارد که انسان چگونه از ظلمات غفلت خارج شود و به نور یا سپیده‌ی یقظه برسد که همان حالت بیداری سالک است. اگر در چنین حالتی در شخص پیدا شود، امید هست که به نصف النهار روشنایی کامل دست یابد و به نور ولایت الهی منور شود.

 

چهار شرط دستیابی به بیداری

قرآن کریم می‌فرماید: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ؛[1] بگو: «من فقط به شما يك اندرز مى‏دهم كه: براى خدا به پا خيزيد». این دعوت به بیداری است و در مقابل هم فرموده است «وَلاَ تَكُن مِّنَ الْغَافِلِينَ؛[2] و از غافلان مباش». فردی که می‌خواهد به آن مقاصد برسد، باید از جانش غفلت‌زدایی کند. برای چنین سیری و ورود به منزل بیداری چند مسئله نیاز است. اگر کسی به لطف خدای متعال به منزل بیداری رسید، می‌شود امید داشت که سایر منازل انسانیت را پله‌پله تا ملاقات خدا و لقاء الله طی کند.

در منزل بیداری که منزل اول برای سالک است، آنچه روح و جان ما را حرکت می‌دهد، عبارت است از: ۱. توجه به آیات و نشانه‌ها؛ ۲. توجه به نعمت‌ها؛ ۳. توجه به خطر‌ها؛ ۴. توجه به مرگ.

حداقل این چهار توجه لازم است تا انسان به سپیده و فجر صادق یقظه دست پیدا کند. البته تسهیل‌کننده‌های هم داریم که در این زمینه به ما کمک می‌کنند که به بعضی از آنها اشاره خواهیم کرد.

 

۱. توجه به آیات الهی

نکته‌ی اول توجه به آیات و نشانه‌ها است. خداوند تعالی این عالم را عالم نشانه‌ها قرار داده است؛ چنان‌که فرمود: « إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ؛[3] مسلّماً در آفرينش آسمان‌ها و زمين و در پى يكديگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه‏هايى است؛ همانان كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مى‏كنند و در آفرينش آسمان‌ها و زمين مى‏انديشند [كه] پروردگارا اينها را بيهوده نيافريده‏اى، منزهى تو؛ پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار». پس عالم، عالم نشانه‌ها است. قرآن کریم به ما تصریح کرد که آسمان‌ها و زمین و گردش روز و شب، نشانه است. اگر کسی به دنبال نشانه‌ها باشد، همه‌ی عالم نشانه است: «و فی کل شیء له آیه» هر چیزی که در این عالم هست، آیه و نشانه است و عاملی برای بیداری و ذکر و توجه انسان. این منطق قرآن کریم است؛ لذا به صراحت فرموده است: «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ؛[4] به‌زودى نشانه‏هاى خود را در افق‌ها[ى گوناگون] و در دل‌هايشان بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن گردد كه او خود حق است. آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است؟». ما آیات و نشانه‌های خودمان را به آنها ارائه خواهیم کرد. « سنریهم » معنایش این نیست که فردا نشان خواهیم داد. این سین، سین استقبال نیست؛ بلکه سین تأکید است. همین حالا هم در وجودتان و در عالم پیرامون شما به شما نشان دادیم. در برابر این ارائه است که وجود مقدس حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در مناجات نورانی عرفه فرمودند: «إِلَهِي عَلِمْتُ بِاخْتِلَافِ الْآثَارِ وَ تَنَقُّلَاتِ الْأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّي أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْ‏ءٍ حَتَّى لَا أَجْهَلَكَ فِي شَيْ‏ءٍ؛ خدای من با توجه به گونه های مختلف آثارت و جابجایی آن دانسته ام که منظور تو از من این است که من تو را در هر چیز بشناسم تا اینکه به تو در هیچ چیز جاهل نباشم». من از «این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود»[5] و از این همه گونه‌گونی خلق تو متوجه شدم که تو خواستی در هر چیزی خودت را به من نشان دهی تا من هیچ‌گاه تو را گم نکنم. این منطق حسینی است در برداشت از آیات. به قول فروغی بسطامی: «با صد هزار جلوه برون آمدی که من؛ با صد هزار دیده تماشا کنم تو را». پس مسئله‌ی اول، مسئله‌ی توجه به آیات و نشانه‌ها است. فقط کافی است انسان توجه پیدا کند. مشکل ما مشکل غفلت از آیات است؛ چراکه آیات برای ما عادی شده است و به دیدن آنها عادت کرده‌ایم! چه راهی است برای اینکه از حالت عادتِ خواب‌برنده بیرون بیاییم؟ راهش تفکر است. باید به تفکر عادت کنیم. جزء جماعتی نباشیم که به قول قرآن کریم: «وَكَأَيِّن مِّن آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ؛[6] و چه بسيار نشانه‏ها در آسمان‌ها و زمين است كه بر آنها مى‏گذرند، در حالى كه از آنها روى برمى‏گردانند». خدای متعال در این آیه‌ی کریمه توبیخ می‌کند و می‌فرماید چقدر آیه در آسمان و زمین برای شما قرار دادم، اما از کنارش می‌گذرید و از آنها روی می‌گردانید.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دهه‌ی اول ذی‌الحجه تهلیلات دهگانه‌ای را به صورت یک ذکر بسیار جذاب در اختیار ما گذاشته‌اند. در آن تهلیل‌ها می‌گوییم: «لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ عَدَدَ اللَّيَالِي وَ الدُّهُورِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ عَدَدَ أَمْوَاجِ الْبُحُورِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ رَحْمَتُهُ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَ الشَّجَرِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَ الْوَبَرِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ عَدَدَ الْحَجَرِ وَ الْمَدَرِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ عَدَدَ لَمْحِ الْعُيُونِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ فِي اللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ وَ الصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ...».[7] در اینجا «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» که ذکر خالص توحیدی است، با پدیده‌هایی که پیرامون ما است، گره می‌خورد. از چشم به هم زدن تا موج دریا‌ها و وزش باد‌ها در صحرا‌ها و تا تک‌تک شن‌ها و ریگ‌های بیابان‌ها که حضرت در این ذکر استخدام می‌کند، گستره‌ی این آیات و نشانه‌های الهی را به ما یادآوری می‌کنند. هر کدام از اینها گویا «لا اله الا الله» می‌گوید. شاعر چه زیبا گفته است: «هر گیاه کز زمین روید، وحده لا شریک له گوید». همه‌ی عالم ذکر او را می‌گویند و «گر به اقلیم عشق روی آری، همه آفاق گل‌سِتان بینی».[8] چنانچه انسان از حالت طبیعت خارج شود، می‌بیند در عالم چه خبر است! همه دارند با تو صحبت می‌کنند و می‌گویند: «روزان و شبان، ما سمیعیم و بصیریم و هوشیم، با شما نامحرمان ما خاموشیم».[9] بیدار شو! اگر خواب باشی، نامحرم هستی و هیچ چیزی گیرت نمی‌آید. درست مانند ظرفی که زیر باران به صورت وارونه باشد، خشک خواهد بود و حتی یک قطره هم گیرش نمی‌آید. تو اگر خواب باشی، مثل ظرف وارونه هستی و در معرض بارش آیات الهی، یک قطره هم گیرت نمی‌آید. به قول مولوی: «از جمادی عالم جان‌ها روید، غُل‌غُل اعضای عالم بشنوید». این مطلب اول بود. پس چون ما نامحرم هستیم، آیت را نمی‌بینیم و صدایشان را نمی‌شنویم. حافظ به‌خوبی این مطلب را بیان کرده، آنجا که می‌گوید: «تا مگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی، گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش». باید آشنا شوی. راه آشنا شدن هم به اذن الله تبارک و تعالی فکر است، البته فکر بعد از ذکر است؛ لذا ابتدا فرمود: «يَذْكُرُونَ اللّهَ» و بعد فرمود: «وَيَتَفَكَّرُونَ». این دو دستشان که به هم برسد، انسان از وضعیت غفلت و خواب به وضعیت بیداری و فجر می‌رسد. سلوک انسان از اینجا شروع می‌شود. این نکته‌ی اول برای بیداری بود.

 

۲. توجه به نعمت‌های الهی

نکته دوم توجه به نعمت‌ها است. قرآن کریم با صدای رسا به ما اعلام کرده و گفته است: «وَآتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا؛[10] و از هر چه از او خواستيد به شما عطا كرد، و اگر نعمت خدا را شماره كنيد، نمى‏توانيد آن را به شمار درآوريد». هر چه مورد نیاز شما در ظاهر و باطن و جسم و روان و دنیا و ابدیت بود، ما آنها را به شما دادیم. منظور «من کل ما سالتموه» سؤال به زبان تکوین است. هر چه که مورد نیاز شما بود، قبل از اینکه به زبان جاری کنی، همه را به تو داده‌ایم. البته امکان اینکه بتوانی نعمت‌شماری کنی وجود ندارد. معنای این جمله آن است که حتی نمی‌توانید بشمارید، چه رسد به اینکه شکرش را به جای آورید!

جناب شیخ اجل سعدی (علیه الرحمه) در دیباچه‌ی گلستان یک جمله دارد که برگرفته از کلام اولیای خدای تعالی است. مثالی زده و گفته در هر لحظه‌ای که نفس می‌کشید، در یک دم و بازدم دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب. بعد هم خیال همه را راحت کرد: «کز دست و زبان که برآید، کز عهده‌ی شکرش به درآید». البته این جمله دقیق نیست؛ چراکه بیش از دو نعمت است، بلکه هزاران نعمت است تا بتوانیم فقط یک دم را داشته باشیم. منتها در نگاه ساده‌ی اولیه دو نعمت است. دقیق شوید ده‌ها و شاید صد‌ها نعمت باید کنار هم قرار گیرد تا یک دم اتفاق بیفتد. عوامل زیادی باید دست به دست هم دهند تا نفس آزاد شود. ما غرق نعمت‌های الهی هستیم و راه توجه به آنها این است که انسان چشمش را به روی نعمت‌های الهی باز کند.

بین نعمت و آیه ارتباط کاملاً دقیق و نزدیکی است و هر نعمتی آیه هم محسوب می‌شود. آب، هم نعمت است و هم آیه، اما ما هیچ وقت درباره آن فکر نمی‌کنیم. تشنه که می‌شویم، آب را می‌نوشیم. این مایع، خوش‌رنگ‌ترین و در عین حال بی‌رنگ‌ترین، خوش‌مزه‌ترین و در عین حال بی‌مزه‌ترین مایع است! با هیچ نوشابه‌ای در عالم قابل مقایسه نیست. خدای متعال در بی‌مزگی بهترین مزه را قرار داده و در بی‌رنگی، بهترین رنگ را.

پس هم آیه است از آن جهت که نشانه‌ی قدرت، لطف، حکمت و عظمت الهی است. ضمناً نعمت هم هست؛ چراکه از ما رفع عطش و پلیدی می‌کند. علاوه بر اینکه فکر و ذهن ما را بیدار می‌کند، جسم ما هم بهره‌ی خودش را می‌برد. به نظر دقیق، هر آیه‌ای نعمت هم است؛ منتها نعمت بودن بعضی آشکار است، مثل میوه‌ای که می‌چینیم و می‌خوریم، و نعمت بودن بعضی مستور است، مثل ستاره‌ای که در آسمان می‌درخشد. آن ستاره از این جهت نعمت محسوب می‌شود که درخشش آن عظمت مولا را به ما نشان می‌دهد و رزقی را به دل، ذهن و جان من می‌رساند. منتها ما آدم‌ها تا می‌گوییم نعمت، ذهنمان معطوف به سفره است و نعمت‌های مادی. البته اگر از زاویه‌ی نعمت هم به آن نگاه کنیم، ان‌شاءالله غفلت‌زدایی می‌کند.

 

شهادت لفظی و عملی امام حسین (علیه السلام) در عرفات و کربلا

در مقدمه‌ی مناجات عرفه‌ی سیدالشهدا (علیه السلام)، حضرت یک شهادت داده‌اند که تکان‌دهنده است. آنجا که حضرت فرمودند: «من شهادت می‌دهم» و این شهادت را به تمام وجودش گره می‌زند. با رگ قلبم، عصب‌های چشمم، با منطقه‌ی اتصال دو فک خودم، با گوشت و پوست و خون و... خیلی عجیب است. حضرت فرمود من شهادت می‌دهم که اگر همه‌ی روزگار را زنده باشم و بخواهم فقط شکر یک نعمت از نعمت‌هایی که به من دادی، به جا آورم، چنین کاری از من ساخته نیست. آنهایی که ظریف و اهل دقت هستند، می‌گویند سیدالشهدا (علیه السلام) در عرفات، این شهادت را در کلمات ریخت و چند روز بعدش در مقتل، در عمل آن را ابراز کرد و همه‌ی آن هجده عضوی که حضرت با آنها شهادت داد، مورد اصابت قرار گرفت.

پس برای خروج از شب غفلت، باید به نعمت‌ها هم توجه کنیم. قرآن کریم هنگامی که خواسته این صحنه را توضیح دهد، از تشبیه عجیبی استفاده کرده و فرموده است این‌قدر تاریک می‌شود که: «إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا؛[11] هر گاه [غرقه] دستش را بيرون آورد، به زحمت آن را مى‏بيند». شخص نمی‌تواند دست خودش را هم ببیند. در ادامه هم فرمود: «وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ؛ و خدا به هر كس نورى نداده باشد، او را هيچ نورى نخواهد بود». اگر خدا آن سپیده‌ و صبح روشن را برای کسی نیاورد، از نور خبری نیست. معنایش این است که اگر می‌خواهید سپیده‌ای برای شما اتفاق بیفتد، باید دست به دامن حضرت حق شوید. باید «یا نور یا قدوس» بگویید و از خودش نور بخواهید.

این هم مطلب دوم. پس مطلب اول این بود که برای کسی که غرق ظلمات است، برای ورود به منزل یقظه که سپیده‌ی سالک است، استفاده کنید. اگر خفتی، مُردی؛ اگر ماندی، مُردی، وگر رفتی، بُردی. انسان باید راه بیفتد. بخواهیم از این وضعیت خارج شویم راه اول، عبارت از توجه به آیات است. راه دوم هم توجه به نعمت‌ها است که اشاره شد و شیوه‌ی مواجهه‌ سیدالشهدا (علیه السلام) را هم بیان کردیم.

 

۳. توجه به خطرها

اما مطلب سوم برای اینکه انسان از این خواب بیرون بیاید و بیدار شود، توجه به خطر‌ها است. یادمان باشد که پیرامون ما مملو از مخاطرات است. «صد هزاران دام و دانه است ای خدا، ما چو مرغان نحیف بینوا». دور تا دور ما مثل یک میدان مین است. اگر در وضعیت غفلت باشیم، روی مین می‌رویم. اما اگر بیدار باشیم و توجه پیدا کنیم، آن وقت می‌بینید باید چقدر دقت کنیم. مشکل ما این است که شیطان را جدی نگرفته‌ایم، با اینکه خدای متعال فرمود مسئله‌ی شیطان برای شما جدی است: «إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا؛[12] در حقيقت ‏شيطان دشمن شما است، ‏شما [نيز] او را دشمن گيريد». شیطان دشمن شما است، اما شما مثل اینکه او را دشمن محسوب نمی‌کنید. دشمن معمولی هم نیست، یک دشمن قسم‌خورده است؛ چنان‌که قرآن از قول او بیان می‌دارد: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ؛[13] [شيطان] گفت: پس به عزت تو سوگند كه همگى را جداً از راه به در مى‏برم، مگر آن بندگان پاكدل تو را». شیطان انسان را رها نمی‌کند. برای اینکه بدانید چقدر کارش حساب‌شده و جدی است، خداوند در سوره‌ی اعراف صحنه‌ای را توصیف کرده است. شیطان می‌گوید من سراغ تک‌تک انسان‌‌ها می‌روم و از همه طرف آنها را محاصره می‌کنم: «لآتِيَنَّهُم مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ؛[14] از پيش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها مى‏تازم». از همه طرف حمله می‌کند. اهل دقت اینجا توضیح داده‌اند که اینکه گفته است «عَنْ أَيْمَانِهِمْ» یعنی از طریق حسنات هم سراغشان می‌روم تا گرفتار عُجب و سمعه و ریا شوند. «شَمَآئِلِهِمْ» هم که می‌شود از طریق معصیت و گناه و «مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ» هم یعنی از طریق دلبستگی به دنیا. بیشتر بندگان هم رفوزه می‌شوند: «وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ؛ و بيشترشان را شكرگزار نخواهى يافت».

این هم نکته‌ی سوم. انسان باید باور کند که در منطقه‌ی خطر است. خود باور همین خطر باعث سر زدن سپیده می‌شود و فجر در وجود انسان معنا پیدا می‌کند.

 

۴. توجه به مرگ

نکته‌ی چهارم برای بیدار شدن و خروج از غفلت، یاد مرگ است. چگونه یاد مرگ ما را بیدار می‌کند؟ مرگ قطعی و حتمی و ناگهانی است و بی‌هماهنگی از راه خواهد رسید. قرآن می‌فرماید: «وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ؛[15] و كسى نمى‏داند در كدامين سرزمين مى‏ميرد». کسی نمی‌داند فردا چه کاره است! از فردا بی‌خبریم، اما اصل ورود به حیات برزخی قطعی است. چنین چیزی خیلی بیدارکننده است. اولاً به ما یادآوری می‌کند که ما مسافر هستیم. بعد به ما یادآوری می‌کند که باید وقت را غنیمت بشماریم. سپس به ما یادآوری می‌کند که به سرای ابدی و جاودانی منتقل می‌شویم. در نهایت به ما یادآوری می‌کند که توشه را باید از همین جا برداریم. بهترین توشه هم تقوا است: «وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى؛[16] و براى خود توشه برگيريد كه در حقيقت، بهترين توشه، پرهيزگارى است». چنین حالتی باعث می‌شود جلوی تسلط شیطان بر ما و فریفتگی توسط دنیا گرفته شود. ذکر الموت اکسیر اعظم است و برکات فراوانی دارد، از جمله اینکه باعث بیداری می‌شود.

فکر می‌کنید بعد از این چهار مورد، به چیز دیگری هم برای بیداری نیازی هست؟ همه‌ی اسباب بیداری فراهم است. کسی که خواب است تعجب دارد که با این‌همه آیات، نعمات، خطرات و با این همه سر و صدا خواب است! عجب خواب سنگینی است! با اینکه در شرف مرگ است و مرگ دارد به او مسلط می‌شود، باز هم خواب است.

کلمه‌ی فجر بیان می‌دارد که باید فکری کرد برای ورود به این سپیده‌ی بیداری که تازه می‌شود اولین منزل از منازل صدگانه‌ی سلوک الی الله تبارک و تعالی. این منازل پله‌پله تا ملاقات خدا و منزل فنا می‌رود که ملاقات حضرت حق است. انسان بخواهد حرکت کند، باید این توجه‌ها در او پیدا شود تا بیدار شود و راه بیفتد.

 

همراه با حر

در این زمینه نقش ولیّ کامل، فوق‌العاده است و در این میان، نقش امام حسین (علیه السلام) در بین اولیای خدا عجیب است؛ چه در بیدار کردن روح خفته که انسان خودش را کشف کند، و چه در بیدار کردن جامعه‌ی خفته. معمولاً در مثل چنین مجلسی و چنین شبی، از درس‌های عاشورایی می‌روند به مکتب جناب حر تا در این مراجعه، معجزه‌ی حسین (علیه السلام) را در بیدار کردن ببینند.

مثل اینکه در خواب بود. با حسین روبرو شد، اما حسین را ندید. البته یک موجودی داشت که ظاهراً از پر قنداق دارد که این را امام حسین (علیه السلام) آشکار کرد؛ آنجا که فرمود: «أَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرَّاً فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَهِ؛ تو در دنیا و آخرت آزاده هستی،‌ همان‌طور که مادرت تو را حر نامید». مثل اینکه امام حسین (علیه السلام) خواست بگوید حر! این نجات تو محصول مادرت است.

حر خیلی آدم مؤدبی بوده است. فرمانده جنگی و شجاع بوده، فرمانده‌ی هزار آدم جنگی است. آدم عادی نیست. به این معنا هم شناخته شده است؛ لذا وقتی به لرزه افتاده بود، به او ‌گفتند: حر! این تویی؟ این ترس در تو سابقه ندارد!

مثل اینکه نجابت و ادبی داشته است. آنجایی که با امام مواجه شد، گفت: «من مأموریت دارم و باید مأموریتم را انجام بدهم». حضرت فرمود: «ما بنا داریم نماز بخوانیم». بعد از اذان ظهر، حضرت بین اذان و اقامه خطبه‌ای خواندند و این بعد از آن بود که حضرت فرموده بودند که اسب‌هایشان را سیراب کنید و به خودشان رسیدگی کنید. حضرت در این خطبه فرمودند: «شما اهل کوفه نامه نوشتید ـ اینها مقدمه‌ی سپاه کوفه بودند و مأموریتشان این بود که کاروان را نگاه دارند ـ و دعوت کردید. اگر از دعوتتان دست برداشتید، من سراغ کارم می‌روم». آنها گفتند: «ما مأموریت دیگری داریم».

اینجا حضرت فرمودند: ما می‌خواهیم نماز بخوانیم و اگر می‌خواهید، شما با اصحاب خودت بخوان و ما با اصحابمان می‌خوانیم. اما حر گفت: ما با شما نماز می‌خوانیم. معلوم شد که قرار است خبر‌هایی باشد.

یک جای دیگر هم ادبش را نشان داد. آنجایی که حر کار را بر حضرت سخت گرفت و هر چه حضرت به او دستور داد متوجه نشد. ظلمات است دیگر، دستگاه طاغوت ذهن و فکر را  فلج می‌کند. لذا حضرت ناچار شد سرش داد بزند و شاید  ضربه‌ای بود برای بیدار کردن کسی که در خواب عمیق است. حضرت فرمود: «ثَکَلَتْکَ أُمُّکَ؛ مادرت به عزایت بنشیند». چرا اسم مادرش را برد؟ مثل اینکه تو را درست تربیت نکرده است، هر چه می‌گویم متوجه نمی‌شوی! گفت: «آقا، اگر غیر از شما بود من از جوابش نمی‌گذشتم، اما من چگونه اسم مادر شما را بیاورم؟!». کار جلو رفت تا اینکه مأموریت داده شد و حضرت را در منطقه‌ای که به او دستور داده شده بود، محاصره کرد. حر در آنجا به حضرت خیلی سخت گرفت و نگذاشت حضرت به روستا‌ها سر بزند. اما در اعماق وجودش حالی دیگر داشت. دستش را به سید الشهدا (علیه السلام) داده بود، اما نمی‌توانست از ریاست و فرماندهی لشکر دل بکند. حبّ دنیا و جاه بر او مسلط بود، اما ته دلش با سالار عشق بود.

اینجا حر هنوز خودش و حسین را ندیده بود. چون ندیده هنوز در ظلمات است تا جایی که قصه جدی شد. در دیداری که روز عاشورا با عمر سعد داشت گفت: «می‌خواهی با حسین مواجه شوی؟!». عمر سعد گفت «بله». هر چه حر به عمر سعد توضیح داد، آن ملعون متوجه نمی‌شد. وقتی کار به اینجا رسید، لرزه به قلبش افتاد که من در مقابل ابن الزهرا شمشیر کشیده و میدان رفته‌ام! نفس لوامه او را به تردید انداخت تا اینکه به سپیده فجر رسید. اینجا یک‌دفعه یک روشنایی در وجودش پیدا شد و این روشنایی، تصرف حسین (علیه السلام) بود.

حر شکست و حر دیگری ساخته ‌شد. درون خودش ذوب ‌شد و حر جدیدی سر بر آورد. این نقطه‌ی عجیب، نقطه‌ی رهایی است. تا اینجا هم که حر ‌آمده، حسین او را ‌آورده، اما دیگران خیال می‌کنند خودش دارد می‌آید. از این به بعد دیگر سالک، مجذوب است و خدا او را می‌کِشد.

حر به اینجا که رسید، با خود می‌گفت: این حسین است، این آقای من است. از اینجا به بعد سپر را جلوی صورتش گرفت. با خود می‌گفت: این‌همه بی‌حیایی کردم، حالا چطور با تو روبرو شوم؟! یک قدم می‌آید جلو و یک قدم می‌رود عقب! من چگونه با حسین روبرو شوم؟ جواب زینب را چگونه بدهم؟ من حسین را در این بیابان اسیر کردم، اینکه یک گناه عادی نیست. اما مدام صدایی را می‌شنود که می‌گوید: بیا... این صدا را دائم در وجودش می‌شنود. سپر را کنار زد، دید اگر ده قدم آمده، حسین صد قدم آمده است. دید که حسین جلوی او ایستاده است.

امام گفت: «حر! چرا سرت را به زیر انداختی؟». حر گفت: «هل لی من توبه؟». امام، پیک رحمت خدا است؛ لذا فرمود: «حر! سرت را بلند کن! تو تا به حال حسین را ندیده بودی، یک بار ببین... ». تا سرش را بلند کرد، جمال و جلال خدا را دید. بله، پذیرفته شده بود.

امشب شبی است که با وساطت حسین (علیه السلام) بخواهیم ترقی و تعالی کنیم: چراکه معجزه‌اش این است که دست انسان  را می‌گیرد و یک‌باره از «اسفل السافلین» به اعلی العلیین می‌برد.

سلام امشب، سلام عجیبی است! سلام دیدار است، سلام حر است! با حر همراه شوید؛ آن لحظه‌ای که چشمش به حضرت افتاد...



[1]. سبأ: 46.

[2]. اعراف: 205.

[3]. آل عمران: 190 ـ 191.

[4]. فصلت: 53.

[5]. مصرعی از قصیده‌ی شماره‌ی ۲۵ سعدی که در وصف بهار است.

[6]. یوسف: 105.

[7]. مفاتیح الجنان، اعمال دهه نخست ماه ذی الحجه.

[8]. بیتی از هاتف اصفهانی در ترجیع‌بند مشهور «که یکی هست و هیچ نیست جز او».

[9]. مولوی.

[10]. ابراهيم: 34.

[11]. نور: 40.

 

[12]. فاطر: 6.

[13]. ص: 82 ـ 83.

[14]. اعراف: 17.

[15]. لقمان: 34. 

[16]. بقره: 197.



در این رابطه بخوانید »
لطفاً نظر خود را درباره این مطلب بنویسید:
نام :


پست الکترونیکی :

کد تصویر:

نظر شما : *